ضربه نهایی
#پارت_چهارصد_نوزده
ابتدا یسنا پیاده شد . بدون گفتن کلمه ای ، دست خود را جلو برد وبه سرمه اشاره کرد تا پیاده شود .
سرمه دست اورا گرفت و پیاده شد.
وهردو خواهر با اسکورت چندین مرد قوی جثه ، مسیر ساختمان عمارت را درپیش گرفتند .در هر چند قدم ، از کنار مردی درشت اندام عبور می کردند .نگاه وحشتزده ی سرمه روی هریک ازمردها می لغزید و سپس می لرزید .
اما یسنا که به اینمنظره عادت داشت بی اعتنا به آنها ، نگاه تیزش را در اطراف می چرخاند وتمام زوایای آن را در ذهن خود می سپرد .
او دختر تسلیم شدن نبود . بخصوص که خواهرش در کنار او بود و او هرگز اجازه نمی داد اتفاقی برای سرمه بیفتد .
....
سراج ماشین را مقابل ماشین طاها نگه داشت . از ماشین پیاده شد و چنان در ماشین را کوبید که توجه طاها را به خود جلب کرد .
بلافاصله از ماشین پیاده شد ومقابل سراج ایستاد .تنها یک نگاه کافی بود تا متوجه اشفتگی سراج شود .
حال سراج هم بهتر از اونبود .
مانند دوقبیله ی مختلف ، مقابل هم ایستادند .
هردو اخم کرده بودند و به سختی مشت های خود را مهار کرده بودند تا برسرو صورت یکدیگر نکوبند .
سراج اولین نفری بود که سکوت را شکاند و از ورای دندان های چفت شده ش غرید
_امیدوارم حرفت انقدری ارزش داشته باشه که خواسی من رو ببینی !!
_شک نکن انقدری مهم بوده که حاضر شدم ببینمت !!
سپس با اخم گوشی خود را از جیب بیرون کشید و بدون گفتن کلمه ای قفل صفحه کلیدش را کنار کشید وچند ثانیه بعد صدای ضبط شده ی یسنا پخش شد !!
_خوب گوش کن طاها وقت زیادی ندارم !!
سراج صدای یسنا را شنید وگوشی را با سرعت از دست طاها قاپید.
مکالمه ی کوتاه را دوبار گوش داد ودرنهایت گوشی را به طاها پس داد .
طاها گوشی را گرفت و با صدای گرفته ای گفت
_احمقانه س !! اما ، من چند ساعته عملا دست روی دست گذاشتم و فقط منتظر تو موندم .
لعنتی اگر ایران بودیم ..
سکوت کرد او حتی نمی توانست از پلیس ایران وکویت کمکبگیرد چون نمی خواست پای یسنا به وسط کشیده شود !
#پارت_چهارصد_نوزده
ابتدا یسنا پیاده شد . بدون گفتن کلمه ای ، دست خود را جلو برد وبه سرمه اشاره کرد تا پیاده شود .
سرمه دست اورا گرفت و پیاده شد.
وهردو خواهر با اسکورت چندین مرد قوی جثه ، مسیر ساختمان عمارت را درپیش گرفتند .در هر چند قدم ، از کنار مردی درشت اندام عبور می کردند .نگاه وحشتزده ی سرمه روی هریک ازمردها می لغزید و سپس می لرزید .
اما یسنا که به اینمنظره عادت داشت بی اعتنا به آنها ، نگاه تیزش را در اطراف می چرخاند وتمام زوایای آن را در ذهن خود می سپرد .
او دختر تسلیم شدن نبود . بخصوص که خواهرش در کنار او بود و او هرگز اجازه نمی داد اتفاقی برای سرمه بیفتد .
....
سراج ماشین را مقابل ماشین طاها نگه داشت . از ماشین پیاده شد و چنان در ماشین را کوبید که توجه طاها را به خود جلب کرد .
بلافاصله از ماشین پیاده شد ومقابل سراج ایستاد .تنها یک نگاه کافی بود تا متوجه اشفتگی سراج شود .
حال سراج هم بهتر از اونبود .
مانند دوقبیله ی مختلف ، مقابل هم ایستادند .
هردو اخم کرده بودند و به سختی مشت های خود را مهار کرده بودند تا برسرو صورت یکدیگر نکوبند .
سراج اولین نفری بود که سکوت را شکاند و از ورای دندان های چفت شده ش غرید
_امیدوارم حرفت انقدری ارزش داشته باشه که خواسی من رو ببینی !!
_شک نکن انقدری مهم بوده که حاضر شدم ببینمت !!
سپس با اخم گوشی خود را از جیب بیرون کشید و بدون گفتن کلمه ای قفل صفحه کلیدش را کنار کشید وچند ثانیه بعد صدای ضبط شده ی یسنا پخش شد !!
_خوب گوش کن طاها وقت زیادی ندارم !!
سراج صدای یسنا را شنید وگوشی را با سرعت از دست طاها قاپید.
مکالمه ی کوتاه را دوبار گوش داد ودرنهایت گوشی را به طاها پس داد .
طاها گوشی را گرفت و با صدای گرفته ای گفت
_احمقانه س !! اما ، من چند ساعته عملا دست روی دست گذاشتم و فقط منتظر تو موندم .
لعنتی اگر ایران بودیم ..
سکوت کرد او حتی نمی توانست از پلیس ایران وکویت کمکبگیرد چون نمی خواست پای یسنا به وسط کشیده شود !