هفتم) کارکردهای عشق
درآمد
با نفی کارکرد عشق در حوزهٔ زندگی مشترک، با این دلیل که «زندگی» امری طبیعی و عادی است و «عشق» پدیدهای فراطبیعی و فراعادی است و در نتیجه نسبتی با زندگی ــ که امری عادی و طبیعی است ــ نمیتواند داشت...
و اما کارکردهای عشق! عشق در دو حوزهٔ فراطبیعی و فراعادی، یعنی حوزهٔ هنر و حوزهٔ عرفان عمل میکند و هنر میسازد و معرفت به بارمیآورد.
طرح موضوع
نخست باید بدانیم که خاستگاه «عشق» زیبایی است. به گفتهٔ افلاطون «هرآنچه زیباست عشق میانگیزد» و ازآنجاکه روی زیبا، یعنی زیبایی انسانی، برترین زیبایی و عشقانگیزترین عامل عشقآفرین است، سخن سعدی در باب خاستگاه عشق شنیدنی و شورانگیز است:
عشق در عالم نبودی گر نبودی روی زیبا
گر نه گل بودی نخواندی بلبلی بر شاخساری
اما عشق ــ که به تعبیر روانشناسانه عاطفه محسوب میشود ــ از ادراک (= دریافت = شناخت) زیبایی به بار میآید! به زبان ساده، عشق، نتیجهٔ ادراک (= دیدن) روی زیباست. به گفتهٔ شوریدهٔ شیرازی، دیدن روی خوبان (= زیبارویان) موجب میشود که دل از کف برود یعنی عشق ظهور کند:
دانم چو دیده دید دل از کف رود، ولی
نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
عشق دارای مراتبی است و عاشق مراتب عشق را با گامهایی استوار طی میکند:
۱) گام نخستین: دیدن روی زیبا و عاشق شدن، گام نخستین عاشقی است که هر عاشق باید عشق خود را اینگونه آغاز کند؛ با دیدن روی زیبا و عاشق شدن. استاد سخن، سعدی، که استاد حکمت و استاد عاشقی نیز هست، بر این معنا اینسان تأکید ورزیده است:
حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر
به سر نکوفته باشد درِ سرایی را
در اصطلاحِ فلسفه، چون این عشق نتیجهٔ ادراک حسی است، یعنی نتیجهٔ دیدن زیبایی است، میتوان از آن به «عشق حسی» تعبیر کرد.
۲) گام دوم پدید آمدنِ «ذهنیت عاشقانه» در عاشق است. بدین ترتیب که پس از دیدن روی زیبا و عاشق شدن، عاشق پیوسته به معشوق و به عشق خود میاندیشد، از معشوق یاد میکند و این یادها و اندیشیدنها موجب رسوخ عشق در ذهن عاشق میگردد، عشق اصالت مییابد و ذهنیتِ عاشقانه پدید میآید. سخن شهریار ناظر بر این معناست:
تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من
به دردت توگرفتم نیستم دربند درمانت
عشق در این مرحله هنرآفرین میشود و میتوان برآن نام «عشق هنرآفرین» نهاد. به نظر فلاسفه، به یاد آوردن دیدهها و شنیدهها و به طور کلی به یاد آوردن آنچه با حواس پنجگانهٔ ظاهری دریافت شده است، با نیرویی باطنی (= توانی مغزی) انجام میشود و از آن به ادراک خیالی تعبیر میگردد. در این مرحله «یاد یار» و «خیال معشوق» اصالت مییابد. عاشقان با این خیال و این یاد، دنیایی دارند وصف ناشدنی و در این دنیا مضامینی شاعرانه میآفرینند. چنانکه مولوی میگوید:
ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم
که خیال شکّرینت فر و سیمای تو دارد
و سعدی خیال معشوق را آشنای دیرین خود (= عاشق) میشمارد:
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
درِ سرای نشاید بر آشنایان بست
خیال معشوق، در نظر عاشق چنان اصیل میشود که با معشوق اینهمانی مییابد و معشوق عاشق میشود. باز به گفتهٔ سعدی:
رفتی و همچنان به خیال من اندری
گویی که در برابر چشمم مصوّری
۳) گام سوم بدل شدن عشق به عشقی فراتجربی است؛ به عشقی فراحسی که اصطلاحاً میتوان از آن به «عشق عقلی (=فراحسی)» تعبیر کرد.
ازآنجاکه حقیقت امری فراحسی و فراتجربی است و هدف عرفان یافتن حقیقت مطلق است عشق دریابندهٔ آن نیز باید که فراتجربی و فراحسی باشد. سالک عاشق در سیر بهسوی کمال سرانجام مراتب عشق حسی و عشق خیالی (خیالی در معنای فلسفی) را پشت سر مینهد و به عشق فراتجربی و فراحسی (= عشق عقلی) ــ که لازمهٔ یافتن حقیقت است ــ میرسد. این نکته را هم بدانیم که حقیقت مطلق اصطلاحی عرفانی است که در فلسفه از آن به وجود مطلق تعبیر میشود و این هردو، حقیقت مطلق و وجود مطلق، نامهای عرفانی و فلسفی خداست. در ادبیات عرفانی، غیر از معشوق و محبوب، دوست ــ که تعبیری ادبی، هنری نیز هست ــ بر خداوند اطلاق میشود. سعدی میگوید:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
@a_daadbehhttp://www.noormags.ir/view/fa/articlepage/14688