◾️ به مناسبت درگذشت کامیار شاپور، فرزند فروغ فرخزاد
تنها فرزند فروغ فرخزاد و پرویز شاپور در سن ۶۶ سالگی در تهران درگذشت. از کامیار شاپور چند مجموعه شعر منتشر شده است.
🔸 کامیار شاپور، حاصل عشق میان فروغ فرخزاد و پرویز شاپور بود که در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ به دنیا آمد. بعد از جدایی فروغ از پرویز شاپور، او تا آخر عمرش اجازه دیدار با تنها فرزندش را پیدا نکرد. برخی از اشعار فروغ در لحظات دلتنگی او برای فرزندش و در عطش دیدار با او سروده شدهاند، از جمله این شعر:
🍀 لای لای ای پسر کوچک من
دیده بربند که شب آمده است
دیده بر بند که این دیو سیاه
خون به کف ، خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
میکشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
شیشه پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می آید
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن پنجه به در می ساید
نه برو دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی بر باییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده!
آه بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده ؟
بانگ میمرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
میکنم ناله که کامی کامی
وای بردار سر از دامن من
ماخذ:اهل قلم و فرهنگ:
تیر۹۷
🆑 @adabestan94
تنها فرزند فروغ فرخزاد و پرویز شاپور در سن ۶۶ سالگی در تهران درگذشت. از کامیار شاپور چند مجموعه شعر منتشر شده است.
🔸 کامیار شاپور، حاصل عشق میان فروغ فرخزاد و پرویز شاپور بود که در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ به دنیا آمد. بعد از جدایی فروغ از پرویز شاپور، او تا آخر عمرش اجازه دیدار با تنها فرزندش را پیدا نکرد. برخی از اشعار فروغ در لحظات دلتنگی او برای فرزندش و در عطش دیدار با او سروده شدهاند، از جمله این شعر:
🍀 لای لای ای پسر کوچک من
دیده بربند که شب آمده است
دیده بر بند که این دیو سیاه
خون به کف ، خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
میکشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
یادم آید که چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
شیشه پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می آید
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن پنجه به در می ساید
نه برو دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی بر باییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده!
آه بردار سرش از دامن
طفلک پاک کجا آسوده ؟
بانگ میمرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
میکنم ناله که کامی کامی
وای بردار سر از دامن من
ماخذ:اهل قلم و فرهنگ:
تیر۹۷
🆑 @adabestan94