👆👆👆👆👆👆👆👆👆
چند هفته پیش، یکی از دوستان همکار شهرکتاب را دیدم. از نویسنده یا مترجم نامداری میگفت که چند هفته قبلش به او گفته بود: «انگار مجلهتان چند وقتیست به دکهها نمیرسد؛ جریان چیست؟». این را شش ماه بعد از تعطیل شدنش گفته بود، کسی که قاعدتاً شمارهٔ آخرش را دیده ولی یادداشت اولش را نخوانده بوده است. یادم آمد استاد برجستهٔ دیگری، با دیدن یکی از آخرین شمارههای شهرکتاب در دستم، از عیبهایش میگفت، عیبهایی که غالباً پس از چند شماره برطرف شده بودند. فهمیدم، بعد از دوـسه شمارهٔ اول، بعدیها را (که مطمئن بودم رایگان برایش میفرستند) حتی ورق نزده است. اینها دو نمونه از واکنشهای اهلقلم بود که انتظار میرود دقیقترین خوانندههای چنین مجلهای باشند. میدانید؟ خیلی از کسانی هم که انتظار میرود اینجور مجلهها را بخوانند توقع «رایگانگیری» دارند، یعنی گردانندگان مجله باید چندصد نسخه از هر شماره را نهفقط مجانی کنار بگذارند بلکه پول پُست را هم، که اگر گیرنده در کشوری دیگر باشد واقعاً کم نیست، از جیب بدهند و امیدوار باشند برخی از این رایگانگیران، نه همه، نگاهی از سر لطف به فهرست مطالب بیندازند یا عکسها و تیترها را ملاحظه کنند و زیرلب چیزهایی بگویند یا لطف کنند، هر شش شماره یکبار، اظهارنظری کنند، چنان کلی که معلوم نشود خواندهاند یا نه.
کسی نوشته بود: بروید به نمایشگاه مطبوعات و نشریاتی را که قابل میدانید تشویق کنید تا دلگرم شوند و تعطیل نکنند. تشویق و دلگرم کردن، البته، خوب است ولی نشریات فرهنگیِ لایق تشویق را معمولاً عاشقانی درمیآورند که بعید است بهخاطر دلسردی و بیحوصلگی دست از کار بکشند. برای تداوم انتشارشان، کاری باید کرد که کمتر ضرر کنند؛ اگر شده است، با خریدن دو نسخه از هر شماره و بخشیدن نسخهٔ دوم به کسی که احتمال میدهیم به خریداران شمارههای بعدی اضافه شود، وگرنه میشود حکایت فردوسی که شاهنامهاش را «بزرگان و بادانش آزادگان» روزگارش شنیدند و خواندند و نسخه برداشتند و «جُز احسنت از ایشان نبُد بهره»اش. حالا که بخشی از زحمات همکاران این مجله بهچشم آمده و قدر دیده است، کاش راهی پیدا شود تا تجربهای که حاصل قریببه دو سال وقت است، و البته صرف هزینهای هنگفت، حیف نشود!
http://telegram.me/alvandbh
چند هفته پیش، یکی از دوستان همکار شهرکتاب را دیدم. از نویسنده یا مترجم نامداری میگفت که چند هفته قبلش به او گفته بود: «انگار مجلهتان چند وقتیست به دکهها نمیرسد؛ جریان چیست؟». این را شش ماه بعد از تعطیل شدنش گفته بود، کسی که قاعدتاً شمارهٔ آخرش را دیده ولی یادداشت اولش را نخوانده بوده است. یادم آمد استاد برجستهٔ دیگری، با دیدن یکی از آخرین شمارههای شهرکتاب در دستم، از عیبهایش میگفت، عیبهایی که غالباً پس از چند شماره برطرف شده بودند. فهمیدم، بعد از دوـسه شمارهٔ اول، بعدیها را (که مطمئن بودم رایگان برایش میفرستند) حتی ورق نزده است. اینها دو نمونه از واکنشهای اهلقلم بود که انتظار میرود دقیقترین خوانندههای چنین مجلهای باشند. میدانید؟ خیلی از کسانی هم که انتظار میرود اینجور مجلهها را بخوانند توقع «رایگانگیری» دارند، یعنی گردانندگان مجله باید چندصد نسخه از هر شماره را نهفقط مجانی کنار بگذارند بلکه پول پُست را هم، که اگر گیرنده در کشوری دیگر باشد واقعاً کم نیست، از جیب بدهند و امیدوار باشند برخی از این رایگانگیران، نه همه، نگاهی از سر لطف به فهرست مطالب بیندازند یا عکسها و تیترها را ملاحظه کنند و زیرلب چیزهایی بگویند یا لطف کنند، هر شش شماره یکبار، اظهارنظری کنند، چنان کلی که معلوم نشود خواندهاند یا نه.
کسی نوشته بود: بروید به نمایشگاه مطبوعات و نشریاتی را که قابل میدانید تشویق کنید تا دلگرم شوند و تعطیل نکنند. تشویق و دلگرم کردن، البته، خوب است ولی نشریات فرهنگیِ لایق تشویق را معمولاً عاشقانی درمیآورند که بعید است بهخاطر دلسردی و بیحوصلگی دست از کار بکشند. برای تداوم انتشارشان، کاری باید کرد که کمتر ضرر کنند؛ اگر شده است، با خریدن دو نسخه از هر شماره و بخشیدن نسخهٔ دوم به کسی که احتمال میدهیم به خریداران شمارههای بعدی اضافه شود، وگرنه میشود حکایت فردوسی که شاهنامهاش را «بزرگان و بادانش آزادگان» روزگارش شنیدند و خواندند و نسخه برداشتند و «جُز احسنت از ایشان نبُد بهره»اش. حالا که بخشی از زحمات همکاران این مجله بهچشم آمده و قدر دیده است، کاش راهی پیدا شود تا تجربهای که حاصل قریببه دو سال وقت است، و البته صرف هزینهای هنگفت، حیف نشود!
http://telegram.me/alvandbh