#پارت_صد_هفت
#تلخی_سرنوشت
_برای همین ولم کردی ورفتی
_نمیخوای دلت باهام صاف شه
_هیچ وقت نمیشه
_دوست ندارم تاابد ازم متتفرباشی
_خودت باعث شدی
_چیکارکنم که جبران بشه برات
_هرکاری روهم کنی نمیشه
_منو نشناختیا
_میدونی تنها راه حلش چیه
_چی
_ اینکه فراموشی بگیرم
_من یه کاری میکنم که هم فراموش کنیهم عاشق خودمو زندگیت باشی
_هربار دل بستم خودت شکوندی
_این بار حواسم هست
_همش بخاطر اونبچه اس
_اون بچه برام مثل تلنگر بود،که باعث شد به خودم بیام
_اگه بچه نبود، هیچ وقت سراغم نمیومدی
_چرا،میومدم،اما اول باید خودمو درست میکردم
تاخواستم بپرسم سوالمو باصدای گریه بچه،ازتوی بغلش بلند شدم
خودشم بلند شد
واروم گفت
_از اون خراب کن های لحظه های احساسیه ها
به سمت بچه رفتم توی بغلم گرفتم
_میگم سریع درسا روهم بیاریم،که هم بازی هم باشن
باتعجب پرسیدم
_درسا؟درسا کیه
_درسا و دنیا خواهرای دانیالن دیگه
_دانیال کیع
_قبلا انقدر خنگ نبودیا
#تلخی_سرنوشت
_برای همین ولم کردی ورفتی
_نمیخوای دلت باهام صاف شه
_هیچ وقت نمیشه
_دوست ندارم تاابد ازم متتفرباشی
_خودت باعث شدی
_چیکارکنم که جبران بشه برات
_هرکاری روهم کنی نمیشه
_منو نشناختیا
_میدونی تنها راه حلش چیه
_چی
_ اینکه فراموشی بگیرم
_من یه کاری میکنم که هم فراموش کنیهم عاشق خودمو زندگیت باشی
_هربار دل بستم خودت شکوندی
_این بار حواسم هست
_همش بخاطر اونبچه اس
_اون بچه برام مثل تلنگر بود،که باعث شد به خودم بیام
_اگه بچه نبود، هیچ وقت سراغم نمیومدی
_چرا،میومدم،اما اول باید خودمو درست میکردم
تاخواستم بپرسم سوالمو باصدای گریه بچه،ازتوی بغلش بلند شدم
خودشم بلند شد
واروم گفت
_از اون خراب کن های لحظه های احساسیه ها
به سمت بچه رفتم توی بغلم گرفتم
_میگم سریع درسا روهم بیاریم،که هم بازی هم باشن
باتعجب پرسیدم
_درسا؟درسا کیه
_درسا و دنیا خواهرای دانیالن دیگه
_دانیال کیع
_قبلا انقدر خنگ نبودیا