یادمه یه موقع هایی بود که نمیدونستم چیکارکنم نمیدوستم باید از اینکه دیگه کنارم نیست و ندارمش باید به کی پناه ببرم از هجوم این همه خاطرات کشنده و آزاردهنده همیشه سعی میکردم شب که میشد زود بخوابم با خودم عهد کرده بودما اما نمیدونمچرا ساعت که از۴تاصفر میگذشت تازه وارد یه دنیای دیگه میشدم تازه همچی یادم میومد تازه چشامو میبستم و تصورش میکردم یادم میرف که نیست اما مهم نبود چون من داشتمش حتی شده تو رویا اما داشتمش، حرف میزدیم،میخندیدیم،شده بودم یه خل خنده دار موهاشو دست میکشیدم سرمو میبردم سمتش که پیشونیشو ببوسم تازه لبای خشک و بی روحم به پیشونیش خورده بود که یهو صدای در اومد، چیزی نیست مامان؛ باز کابوس دیدی عرق کردی پسر جان؟!دیگه چیزی نگفتم....گفتم اره چیزی نیست:) نمیدونم چرا اینجوری شده بودم اما خیالم خوش بود به رویا هایی که ازش تو ذهنم ساخته بودم کم اما شیرین ولی چه فایده که خودش جای دیگه ای بود!
#مجید_جباری
#دلنوشته🖤
#مجید_جباری
#دلنوشته🖤