تحفه که از هفده سال بدینسو آمادهاش کرده بودم، و اگر این خبر را آورده باشی که پسرم صحت و سلامت و با غنیمت از جهاد برگشته است پس سوگند به الله عز وجل تو تعزیه دهنده هستی، زیرا الله تعالی هدیه مرا قبول نکرده است، گفتم: سوگند به الله عز وجل من بشارت (مژده) دهنده هستم، بیشک فرزند تو در راه جل جلاله روبرو غیر پشت دهنده کشته شده است و اسپها او را لگدمال کرده، و الله تعالی از وی ان شاءالله راضی شده است، گفت: گمان نمیبرم که در این خبر راست گوی باشی، این میگفت و گاهی بسوی من و گاهی بسوی بوجی میدید، دهن بوجی را گشودم و لباسهای خون آلود پسرش را که در آن خون و گوشت روی و موهایش بود برایش پیش کردم و گفتم: آیا این لباسهای او نیست؟ آیا این همان پیراهنی نیست که به دست خود او را پوشانیده بودی؟
ابو قدامه میگوید: وقتی این پیره زن لباسهای خون آلود پسرش را دید گفت: الله اکبر و خوشحال گردید، اما دختر کوچک صدای پر درد و ناله از او شنیده شد و به زمین افتاد و پیوسته ناله و زاری میکرد تا آنکه مادرش آب آورد و آب را به چهره او میپاشیدیم و قرآن را نزد سر او میخواندیم ولی او پیوسته ناله و زاری میکرد و نام پدر و برادر شهیدش را میگرفت تا آنکه جان را به جان آفرین تسلیم نمود، بعد از آن مادرش از دستش گرفت و به داخل خانه کشان کشان ببرد و دروازه را بر روی من ببست و میگفت: بار الها! شوهر و برادران و پسرم را در راه تو از دست دادم تا شاید از من راضی شوی و مرا با ایشان یکجا نمایی، الهی از من راضی شو.
ابو قدامه میگوید: دروازه را کوبیدم تا شاید آن را باز کند و چیزی پول برایش بدهم و یا مردم را از واقعه خبر نمایم تا قدر و منزلت او درمیان مردم بلند شود اما قسم به الله عز وجل نه دروازه را برویم گشود و نه جوابی برایم داد، قسم به الله عز وجل که عجیبتر ازین واقعه هرگز ندیدهام.
این زنی که همه چیز خود را در راه الله عز وجل تقدیم نمود، در راه داخل شدن به جنت، جنتی که شوق شدید بدان داشت، پسر خود را در این راه پیشکش نمود، و نفس و جوانی خود را فراموش کرد، پس کاش بدانم که از حد گذرندگان مثل ما بخاطر جنت چه چیزها تقدیم کردهاند؟
الله عز وجل رحمت کند جوانی را که دین جوانی او را آراست و بسوی افقهای بلند با عزم متین خود را آماده کرد فرمانبردار الله عز وجل بود کتاب الله عز وجل را توشه راه خود سازد و از سرچشمه سنت رسول الله و سنت صحابه رسول الله ﷺ اخذ میکند اگر از او سخاوت بطلبی او همیشه همانند ابر است و اگر قصد او را کنی پس او همانند شیر جنگل است اگر نفسش او را به شر و بدی دعوت کند هرگز به او تن نمیدهد ترسنده از الله عز وجل است و هر کسی او را ببیند هیبت او را دریابد اگرچه قلبش نرم و ملایم است ولی از صلابت و استواری او چیزی کم نکرده است.
مرهم زمین است و از روی آن غم و اندوه را میزداید. دارای قدمهای استوار است و تند بادهای زمان شعله او را خاموش نمیکند. گردش زمان او را آزموده است پس او را بهترین جوانمرد و برگزیده یافته است. اگر روزی بخاطر ایراد خطابه به پا بایستد (گویا) سخنانش به گوش کرها میرسد. و اگر روزی در راه برود نابینا او را ببیند.
مسلمان که این افتخار برایش کافی است که منسوب به دین است.
مشتاقان جنت با ربشان رازها و قصههای دارند که قدر و اهمیت آن نزد آنان آن قدر بلند است که به هیچ قیمتی و مانندی راضی نشدند مگر به جانهای خود که آن را در راه آن بدهند، زیرا جنت جایی است که رسول الله ﷺ از شخصی که کمترین نعمت و ملک آن را نصیب شود خبر دادهاست.
ابو قدامه میگوید: وقتی این پیره زن لباسهای خون آلود پسرش را دید گفت: الله اکبر و خوشحال گردید، اما دختر کوچک صدای پر درد و ناله از او شنیده شد و به زمین افتاد و پیوسته ناله و زاری میکرد تا آنکه مادرش آب آورد و آب را به چهره او میپاشیدیم و قرآن را نزد سر او میخواندیم ولی او پیوسته ناله و زاری میکرد و نام پدر و برادر شهیدش را میگرفت تا آنکه جان را به جان آفرین تسلیم نمود، بعد از آن مادرش از دستش گرفت و به داخل خانه کشان کشان ببرد و دروازه را بر روی من ببست و میگفت: بار الها! شوهر و برادران و پسرم را در راه تو از دست دادم تا شاید از من راضی شوی و مرا با ایشان یکجا نمایی، الهی از من راضی شو.
ابو قدامه میگوید: دروازه را کوبیدم تا شاید آن را باز کند و چیزی پول برایش بدهم و یا مردم را از واقعه خبر نمایم تا قدر و منزلت او درمیان مردم بلند شود اما قسم به الله عز وجل نه دروازه را برویم گشود و نه جوابی برایم داد، قسم به الله عز وجل که عجیبتر ازین واقعه هرگز ندیدهام.
این زنی که همه چیز خود را در راه الله عز وجل تقدیم نمود، در راه داخل شدن به جنت، جنتی که شوق شدید بدان داشت، پسر خود را در این راه پیشکش نمود، و نفس و جوانی خود را فراموش کرد، پس کاش بدانم که از حد گذرندگان مثل ما بخاطر جنت چه چیزها تقدیم کردهاند؟
الله عز وجل رحمت کند جوانی را که دین جوانی او را آراست و بسوی افقهای بلند با عزم متین خود را آماده کرد فرمانبردار الله عز وجل بود کتاب الله عز وجل را توشه راه خود سازد و از سرچشمه سنت رسول الله و سنت صحابه رسول الله ﷺ اخذ میکند اگر از او سخاوت بطلبی او همیشه همانند ابر است و اگر قصد او را کنی پس او همانند شیر جنگل است اگر نفسش او را به شر و بدی دعوت کند هرگز به او تن نمیدهد ترسنده از الله عز وجل است و هر کسی او را ببیند هیبت او را دریابد اگرچه قلبش نرم و ملایم است ولی از صلابت و استواری او چیزی کم نکرده است.
مرهم زمین است و از روی آن غم و اندوه را میزداید. دارای قدمهای استوار است و تند بادهای زمان شعله او را خاموش نمیکند. گردش زمان او را آزموده است پس او را بهترین جوانمرد و برگزیده یافته است. اگر روزی بخاطر ایراد خطابه به پا بایستد (گویا) سخنانش به گوش کرها میرسد. و اگر روزی در راه برود نابینا او را ببیند.
مسلمان که این افتخار برایش کافی است که منسوب به دین است.
مشتاقان جنت با ربشان رازها و قصههای دارند که قدر و اهمیت آن نزد آنان آن قدر بلند است که به هیچ قیمتی و مانندی راضی نشدند مگر به جانهای خود که آن را در راه آن بدهند، زیرا جنت جایی است که رسول الله ﷺ از شخصی که کمترین نعمت و ملک آن را نصیب شود خبر دادهاست.