رفتم پیش مشاور مدرسه حالم بد بود مثل همیشه رفتم مثل همیشه با بغض، شروع کرد و گفت بگو با خنده گفتم کدومو؟ تو ذهنم همه ی درد ها امد که اینو بگم باعث مشکل میشه خب اینم نمیشه خب اینم که بفهمه اخراجم خب این یکی هم ک اگه بفهمه بگا میرم شرو کردم ب گفتن یکیشون نمیخاستم اشک بریزم همون بغض کافی بود ک غرورم بشکنه دستام میلرزید انگار اون وسط ازش پشیمون بودم اما نمیشد بیخیالش شد مغزم پر بود که چی قراره درس شه .... و بازم خودم به خودم میگفتم هیچی وقتی داشتم حرف میزدم قلبم گرفته بود مثل همیشه دستم بی حس شده بود سمت راستم تیر میکشید اما نباید کاری میکردم تا بفهمه وقتی امدم بیرون پنج دقیقه حس فلج بودن داشتم:)) نشستم و ب اشک هام اجازه ریختن دادم تا تو کلاس دوباره پر نشم.. بهم گف باید بازم بیای پیشم باید بشینم انالیز کنم کدوم و بگم