#پارت228
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋
سبحان از اتاق بیرون رفت و امیر روی تخت نشست .
-آدمت میکنم احمق !
با زنگ خوردن گوشی اش بلند شد و به سمت گوشی اش رفت . کیهان بود .
-بله ؟
فقط صدای نفس های کیهان داخل گوشش می پیچید .
-کیهان .
-امیر خواهرم امروز صبح سکته کرد .
امیر پلک بست و بغض کیهان آن ور خط شکست و صدای هق هق مردانه اش بلند شد .
-دیگه نمی تونم همین طوری بگذرم .
-آروم باش .
-چطوری ؟ تو بگو چطوری آروم بشم ؟ ما حتی نمی تونم به جسد نیلو دست پیدا کنیم و سر مزارش گریه کنیم.
-میفهمم داری چه دردی میکشی . به خدایی که تمام زندگیم دستشِ درکت میکنم .
-چطور انقدر صبوری ؟
-مجبورم .
-امیر انتقام نیلوی من و بگیر . قسمت میدم به روح پدر و مادرت کاری کن که ساشا و سام به اندازه من نه بلکه بیشتر از من درد بکش .
-قسم میخورم که هردوشون تقاص پس بدن .
-کاری کن درد بکشن ونمیرن .
دستای امیر مشت شد و با صدایی که براثر خشم بم تر شده بود گفت : درد میکشن ،شک نکن .
#امیر_سپهبد⛓🍷
#زهرا_حداد_همدانی🦋
سبحان از اتاق بیرون رفت و امیر روی تخت نشست .
-آدمت میکنم احمق !
با زنگ خوردن گوشی اش بلند شد و به سمت گوشی اش رفت . کیهان بود .
-بله ؟
فقط صدای نفس های کیهان داخل گوشش می پیچید .
-کیهان .
-امیر خواهرم امروز صبح سکته کرد .
امیر پلک بست و بغض کیهان آن ور خط شکست و صدای هق هق مردانه اش بلند شد .
-دیگه نمی تونم همین طوری بگذرم .
-آروم باش .
-چطوری ؟ تو بگو چطوری آروم بشم ؟ ما حتی نمی تونم به جسد نیلو دست پیدا کنیم و سر مزارش گریه کنیم.
-میفهمم داری چه دردی میکشی . به خدایی که تمام زندگیم دستشِ درکت میکنم .
-چطور انقدر صبوری ؟
-مجبورم .
-امیر انتقام نیلوی من و بگیر . قسمت میدم به روح پدر و مادرت کاری کن که ساشا و سام به اندازه من نه بلکه بیشتر از من درد بکش .
-قسم میخورم که هردوشون تقاص پس بدن .
-کاری کن درد بکشن ونمیرن .
دستای امیر مشت شد و با صدایی که براثر خشم بم تر شده بود گفت : درد میکشن ،شک نکن .