Ad astra


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


The name translates to: to the stars🌟cuz aren't we all heading that way?
تمام متن ها از خودمه و اگر نباشه حتما ذکر میکنم
"Darling! I think I'm about to disappear"
https://t.me/BChatBot?start=sc-112117-oc1wDSh

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


https://t.me/blueberrychocolate/9700
توی اون لحظه های حساس که کم ترین بارقه ی نور زندگی یک نفر رو عوض میکنه. ابتهاج راجع به آخر داستان ِ هدایت میگه:رفتنش هم پیام داشت، همه ی منافذ و پنجره ها و در ها رو بست مبادا نور بیاد، می خواست بگه حتی یک پرتو میتونه آدم رو نگه داره.
دقیقا همینه.
اوه شت، چی میشه که این همه بی تفاوتی به وجود میاد؟
ولی واقعا در نهایت آدم ها خودخواهن


https://t.me/blueberrychocolate/9699
دقیقا هیچ کسی به اندازه ی کافی راجع به این اقدامات و ریشه یابی اشون حرف نمیزنه ولی خود کسی که داره تجربه اشون میکنه خیلی اذیت میشه
بعد مردم اصلا توجه نمیکنن حرفاشون و نظرایی که راجع به بدن بقیه میدن چقدر ممکنه تاثیر منفی بذاره :/


بهش میگن ملکه ی قلب ها، queen of hearts :"💕


"ماهتاب گویی" dan repost
چه قدر با پرنسس دایانا همزاد پنداری کردم :))))


| After Flashpoint | dan repost
دکتر گوشِت با منه؟! دلنازک شدم!
مدتیه اصن واسه خودم یه تیکه ابر شدم. همه میگن مال آب و هواس. هوای شهر کثیفه، اگه بارون بیاد همه ی مریضیا خوب میشه...
دلنازک مریضیه دکتر؟
باس نمونه برداری کنین، آزمایشی چیزی؟
میشه جراحی کنین ابرای گلومو در بیارین؟
میدونم خطر داره هااا،
ولی خطرش کمتر از حرفاییه که قورت میدیم...
#اتاق_سرد_آبی


امشب پشت تلفن داشتم در جواب سوال بابا از دانشگاه میگفتم که چقدر برام سخته صحبت کردن با بچه ها، جواب داد تو که مجری دبیرستان بودی
*آوخ از یک سال و نیم رنده شدن*


فی الواقع قشنگی اش این بود که جوان و ۱۵،۱۶ ساله بودم. جهالت هم حتی بلد نبودم، فقط خودمو دوس داشتم. آسمون روشن تر بود.


من باب این آهنگ و قشنگی خاطراتی که باهاش دارم، کلمات کم میارن


#Pop
#Folk
[ @Surreal_Dreams ] •• [ 🧝🏻‍♀ ]


Ah to be a 90s teenage girl jamming out to this in a nightclub


turn that pain into poetry dan repost
شیرزاد حسن سال ۱۹۹۷ در کنفرانس جهانی نویسندگان در شهر موکولای فنلاند به ایراد سخنرانی با عنوان «پاسخی تازه برای پرسشی کهن» پرداخت که توجه نویسندگان حاضر در کنفرانس را به خود جلب کرد. بخشی از سخنان او بدین گونه بود:

«شما وارثان دکارت هستید که می‌گفت: من می‌اندیشم، پس هستم. اما من فرزند فرهنگی هستم که باید نیندیشد تا بماند. فرهنگ شما برای یک پرسش در زمانهای گوناگون، پاسخهای تازه و گوناگون دارد، در حالی که فرهنگ ما برای یک پرسش در هر زمانی، یک پاسخ بیشتر ندارد. نزد ما آسمان به جای زمین سخن می‌گوید. شما از راهِ نوشتن وارد تاریخ شده‌اید، از راه هنر و ادبیات، ولی ما از راه مرگ و مصیبت، و به این دلیل است که پیش از آنکه با عقلِ شما گفتگو کنیم، بهتر است با وجدان شما سخن بگوییم. هراسِ من این است که آغازِ قرن بیست و یکم پایانی بر تاریخِ ما یا آغازی بر اختناقِ دسته جمعیِ ما باشد.»


@nisko0o
خیلی وقته دنبالش بودم :"")


[پیچَک🍃] dan repost
42روز از نبودنتون میگذره...
@piichakism🍃


ولی یکی از آیکانیک ترین لحظه ها، اون موقعیه که توی اوج اختلال تغذیه اش، وقتی سه روزه چیزی نخورده، مثل همیشه با ظاهر حفظ شده توی عموم، دستشو می ذاره رو شونه ی چارلز و آروم میگه:
Darling! I think I'm about to disappear
و بعد بی هوش میشه

که البته بعد از به هوش اومدن، دوباره دعواهاشون شروع میشه.


بعد از تولد پرینس ویلیامز هم دایانا افسردگی پس از زایمان می گیره
تو یکی از بیوگرافی های پرینس چارلز به طرز بی دحمانه ای، نویسنده اوضاع دایانا رو اینجوری توصیف میکنه:
یکی از بزرگترین چالش های اطرافیان دایانا این بود که متقاعدش کنن تشخیص درستی بگیره و علائم ناپایداری ِ روانی اش رو کنترل کنه. اونطوری که خود دایانا هم میگه از بولیمیا، خودآزاری، افسردگی و اختلال اضطراب به طور همزمان رنج می برده. برخی علائم پارانویا رو نشون میداده و در کل احساس پوچی و دور افتادگی داشته و تغییر مود هاش روی افرادی که باهاش ارتباط داشتن هم تاثیر می ذاشته. ولی با همه ی اینها دایاناhigh-functioning محسوب میشده، ظاهر قضیه رو طوری حفظ می کرده که کم تر کسی می تونست تصور کنه زندگی شخصی اش چه لحظه های تاریکی داره. پرینس چارلز تا مدتی سعی میکنه کمکش کنه اما نه دانش لازم رو داشته و نه صبر کافی و خب در نهایت رهاش می‌کنه و به معشوقه ی قدیمی اش برمیگرده


خب برگردیم به موضوع پرینسس دایانا:
یکی از دلایلی که باعث میشد خانواده ی سلطنتی از دایانا ناراضی باشن این بوده که توی جمع ها با مردم دست می داده، بچه ها رو بغل می کرده و مثل یک انسان معمولی با بقیه برخورد داشته در صورتی که کویین الیزابت و دیگران خیلی جدی تر رفتار می کردن، نمونه اش اینکه حتی توی برگشت از مسافرت هاش، با پسر ۵ ساله اش درست مثل یه دیپلمات دست می داده:))
به هر حال این رفتار دایانا باعث میشه بین مردم خیلی محبوب تر از بقیه اشون بشه. حتی محبوب تر از پرینس چارلز که پیش از این به چشم "متفاوت" و "مردمی" بهش نگاه می کردن تا جایی توی حضور های عمومی اشون، وقتی مسیرشون جدا می شد، مردمی که سمت چارلز واستاده بودن به طرز مشخصی ناراضی می شدن که چرا نمی تونن دایانا رو از نزدیک تر ببینن:)) حتی وقتی چارلز مدت زیادی رو به نوشتن سخنرانی هاش می گذرونه باز رسانه توجه بیش تری به دایانا داره و خب همه ی این ها باعث میشه پرینس چارلز نوعی حسادت و خشم نسبت به دایانا داشته باشه
به طور کلی دایانا خیلی کاریزماتیک بوده
(*اگر می تونستم روحم رو بفروشم تا کاریزما داشته باشم، این کار رو می کردم)

ولی به طور کلی روابط چارلز و دایانا پر از دعوا و اختلاف بوده تا اینجا که حتی وقتی وسط دعوا، چارلز به دعا خوندن شبانه اش مشغول می شده، دایانا می زده توی سرش-وات!!- و به بحث ادامه می داده
با توجه به شرایط سختی که دایانا داشته، حاملگی، نخوردن های عصبی و فشار خونه، تو این دوره چندین بار سعی میکنه زندگی اش رو تموم کنه-که جزئیاتش رو نمیگم چون ناخوشاینده-


می تونم این بحث رو تا مدت ها ادامه بدم که فقط مجبور نشم بگم از چه رو قلبم توی دهنمه و چرا هر ترسی رو که ورق می زنم یه ترس کریه تر زیرش خوابیده و منتظره منو ببینه تا دندون های تیز و خونی اش رو نشونم بده
و چرا حتی نمی خوام با خانم مارپل صحبت کنم و چرا انقدر فکر وجود داره که وسط پلانک ها فشار رو ده برابر کنه و چرا نمی تونم عقلی که دائم داره قل قل میکنه رو ول کنم و چرا نمی تونم خودم رو ول کنم و چرا نمی تونم مثل بقیه، آدما رو محکم بغل کنم و بهشون بگم چقدر برام مهمن تا قبل از اینکه در رو ببندن و برای همیشه برن و چه کسی همه ی کلمه های من رو جویده و از دور به قیافه ی الکن من‌ می خنده و چرا مرداب پشت مرداب و چرا حتی وقتی از حاشیه ی امنم میام بیرون باز یه گوشه پیدا میکنم که چمباتمه بزنم و آدما رو نگاه کنم و سیاهی لشکر باشم و چرا نمی تونم با صدای بلند زندگی کنم و چرا بهم گفتن وقتی بزرگ شم، وفتی دبیرستان برم، وقتی کنکور بدم، وقتی دانشگاه برم، درست میشه


خدمتکار های کاخ وظیفه داشتن نامرئی باشن(مثل الف های خانگی!) و حتی اگر به یکی از اعضای خانواده ی سلطنتی توی راهرو ها برخورد می کردن، باید سرشون رو می انداختن پایین و رو به دیوار وایمیستادن.


و شب قبل از مراسم ازدواجشون رو، هم پرینس چارلز و هم دایانا به گریه گذروندن:)) ولی بحث این بود که اسم دایانا حالا روی حوله و دستمال های کاخ باکینگهام چاپ شده بود و سخت می شد عقب گرد کرد. از طرف دیگه پرینس چارلز نگران شهرت دایانا بود، اینکه شاهزاده ی ۳۲ ساله یه دختر ۱۹ ساله رو یهویی رد کنه برای دایانا بد میشد.
توی روز عروسی ولی، دایانا تعهد های عروسی (wedding vows) رو عوض میکنه. به جای love, cherish and obey فقط میگه love and cherish و کلمه ی اطاعت رو به کلی حذف میکنه:))
Like a boss!


دایانا هم بعد از رسیدن به ۲۳ اینچ لباسی می پوشه که با استاندارد های خانواده های سلطنتی مقداری نمایان(!) بوده و رنگ ناپسندی هم داشته چون سیاه رو اعضای سلطنتی فقط برای عزاداری می پوشیدن
Like a boss!

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

91

obunachilar
Kanal statistikasi