می تونم این بحث رو تا مدت ها ادامه بدم که فقط مجبور نشم بگم از چه رو قلبم توی دهنمه و چرا هر ترسی رو که ورق می زنم یه ترس کریه تر زیرش خوابیده و منتظره منو ببینه تا دندون های تیز و خونی اش رو نشونم بده
و چرا حتی نمی خوام با خانم مارپل صحبت کنم و چرا انقدر فکر وجود داره که وسط پلانک ها فشار رو ده برابر کنه و چرا نمی تونم عقلی که دائم داره قل قل میکنه رو ول کنم و چرا نمی تونم خودم رو ول کنم و چرا نمی تونم مثل بقیه، آدما رو محکم بغل کنم و بهشون بگم چقدر برام مهمن تا قبل از اینکه در رو ببندن و برای همیشه برن و چه کسی همه ی کلمه های من رو جویده و از دور به قیافه ی الکن من می خنده و چرا مرداب پشت مرداب و چرا حتی وقتی از حاشیه ی امنم میام بیرون باز یه گوشه پیدا میکنم که چمباتمه بزنم و آدما رو نگاه کنم و سیاهی لشکر باشم و چرا نمی تونم با صدای بلند زندگی کنم و چرا بهم گفتن وقتی بزرگ شم، وفتی دبیرستان برم، وقتی کنکور بدم، وقتی دانشگاه برم، درست میشه
و چرا حتی نمی خوام با خانم مارپل صحبت کنم و چرا انقدر فکر وجود داره که وسط پلانک ها فشار رو ده برابر کنه و چرا نمی تونم عقلی که دائم داره قل قل میکنه رو ول کنم و چرا نمی تونم خودم رو ول کنم و چرا نمی تونم مثل بقیه، آدما رو محکم بغل کنم و بهشون بگم چقدر برام مهمن تا قبل از اینکه در رو ببندن و برای همیشه برن و چه کسی همه ی کلمه های من رو جویده و از دور به قیافه ی الکن من می خنده و چرا مرداب پشت مرداب و چرا حتی وقتی از حاشیه ی امنم میام بیرون باز یه گوشه پیدا میکنم که چمباتمه بزنم و آدما رو نگاه کنم و سیاهی لشکر باشم و چرا نمی تونم با صدای بلند زندگی کنم و چرا بهم گفتن وقتی بزرگ شم، وفتی دبیرستان برم، وقتی کنکور بدم، وقتی دانشگاه برم، درست میشه