written by seraphim


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌᯲ ‌ ‌ ‌‌🦢
◜. Icon collection for hwang’s fallen angel .◝
find her here @nepith

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




بوی غلیظ و ناخوشایندی کل زیر زمین رو پر کرده بود. اونقدر ناخوشایند بود که هیونجین بعد از هر تنفس، آرزوی مرگ می‌کرد. "اوه آقای هوانگ.." چشم‌های کشیده‌ی هیونجین گرد شدن. صدای فلیکس بود؟  "فلیکس؟ نترس عزیزم، باشه؟" مرد بیچاره‌ی ساده لوح، فکر می‌کرد فلیکس هم مثل خودش دزدیده شده. لبخند عجیبی روی لب‌های نرم و سرخ پسر کوچک‌تر نشست و قدم‌های موقرش رو سمت هیونجین هدایت کرد.
میونه‌ی راه، کلید برق رو زد و از بالای اون قلاده‌ی چرم مشکی رنگ رو برداشت. هیونجین از شدت تعجب و ترس نفس هم نمی‌کشید، اینجا چه خبر بود؟ "این چه کاریه؟"
"خب، من بهش می‌گم، ارضای نیازهام"
زبونش رو روی لب‌ پایینش کشید و نوک انگشت اشاره‌ش رو درست زیر چونه‌ی هیونجین گذاشت. "نیاز دارم من رو بپرستی هوانگ" گیجی نگاه هیونجین دوست داشتنی بود. هیونجین دوست داشتنی بود. طوری که بدنش تراش خورده بود یا انگشت‌های بلندش روی کلاویه‌ها می‌رقصیدن.. فلیکس عاشق جزئیات مرد بود. بی توجه به عصبانیتی که کم کم توی صورت هیونجین رگه می‌نداخت، روی پاهاش نشست و حلقه‌ی شل قلاده رو از سر مرد رد کرد. موهای بلند و مشکی رنگش رو نوازش وار کنار زد و بدون کوچک‌ترین رحمی، حلقه‌‌ی چرمی رو دور گردن هیونجین سفت کرد.
"تو از امروز مال منی. برای من می‌خونی، برای من ناله می‌کنی، برای من می‌لرزی، برای من لذت می‌بری. متوجه شدی هیونجین؟" سکوت مرد مورد علاقش اعصابش رو خط می‌نداخت. هیونجین باید همیشه صحبت می‌کرد. به موهایی که چند ثانیه‌ی پیش به نوازش مهمون شده بودن چنگ زد و سرش رو بالا کشید، لب‌های خیس و تب‌دارش رو روی گردن هیونجین گذاشت و دندون تیز نیشش رو درست زیر خط فکش فرو کرد. طعم گس خون و درد تیز زخم هر دو رو هشیار کرد، هیونجین از تعجب و فلیکس از لذت توی خلصه فرو رفته بودن. "تو دیوونه‌ای؟ فلیکس، من معلم رقصتم.. عزیزم، دست‌هامو باز کن.. این چیه بستی دور گردن من؟ چرا بهم آسیب می‌زنی؟"
"هوانگ هیونجین احمق. معلومه که دیوونه‌م. لیِ پیر از من روان سلامت خواست و من در ازاش تورو خواستم. اون تورو به من داد تا فلیکس دیوونه‌ رو با قلاده بستن به گردنت، حبس و راضی کنم. خیلی خوش می‌گذره، خدای تو عاشق لذته."

                     𝟤𝟤𝟢𝟥𝟣𝟤  .


▫️▫️▫️🤍😀▫️▫️








▫️👻▫️▫️


: ‌➖➖
blood lake’s swan.



فندق شکن، اثری از چایکوفسکی، داستان عروسکی‌ـه که شب کریسمس به دختر کوچک خانواده هدیه داده شده بوده. عروسک به دلایلی خراب می‌شه و دخترک شب کریسمس رو به اشک می‌گذرونه، با این وجود، رویای زنده شدن عروسکش رو می‌بینه و اوقات خوشی رو با مرد فندق شکن می‌گذرونه. این اوقات کوتاه بعد از بیداری دختر از بین می‌ره و غم از دست دادن عروسک هرچند کودکانه صبح پر برفش رو خراب می‌کنه.


‌ ‌

’ در باور من، فندق‌شکن مردی بود مهربان. هدیه‌ی رسمی دیرین از مردی با لبخند، در باور من فندق‌شکن زیبا بود. او، فندق‌شکن متجاوز خود را می‌گویم، برای دریدن پیکر ضعیف آرزوهایم آمده بود. مهربان نبود، لبخند نزد و من را مانند تکه‌ای فندق شکست. پوسته‌ی تنم را پاره کرد و از من اثری خالی از روح ساخت. فندق شکن من را آزرده و بیمار کرد، فندق شکن من را کشت. ‘


‌ ‌ ‌ ‌   ‌ . 𝟤𝟦𝟩𝟤𝟥 . ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌




‌‌                            ‌ 
‌‌      he didn't know that all of his actions
   were out of control, violence as passion
                    is all that he knows



14 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.