حضورِ خاطراتـی که برای این طرد شده گذاشته بودی، هر لحظه تار تر و محو تر میشه.
وجودِ فکرِ تو، توی ذهنـم، قلبـم رو به درد دعوت میکنه.
من پروانهٔ تو بودم، نه؟
من همون پروانه ای بودم که اسیرِ بارونِ سختـی شده و بال های شکستهـش، قدرتی برای پرواز ندارن؛
و من سقوط کردم؛ سقوط کردم روی زمینـی که خودت فرار کردن از اون رو به من یاد دادی.
تو بارونِ من بودی؛ تیرهٔ من!
تو قدرتـی رو به من دادی که با تمامِ خشم، اون رو از من گرفتی.
تو باعث شدی من در مقابلـت تسلیم بشم و بال هایی که اون ها رو زیباترین معرفی کردی، در مقابلـت زانو بزنن.
تو قرار بود بالِ پروازِ این پروانه میشی؛ ولی خودت باعثِ سقوطـش شدی!
تو گفتی با ابرهای تیرهـت از قلبِ من محافظت میکنی؛ اما خودت خاکستر کردی این شئـو!
تو کُشتی این پروانهٔ عاشق رو؛ بارونِ تیرهٔ من!
تو بگو؛
این دلیلِ کافیـی برای زده شدن از عشقِ تو نیست؟
-L
وجودِ فکرِ تو، توی ذهنـم، قلبـم رو به درد دعوت میکنه.
من پروانهٔ تو بودم، نه؟
من همون پروانه ای بودم که اسیرِ بارونِ سختـی شده و بال های شکستهـش، قدرتی برای پرواز ندارن؛
و من سقوط کردم؛ سقوط کردم روی زمینـی که خودت فرار کردن از اون رو به من یاد دادی.
تو بارونِ من بودی؛ تیرهٔ من!
تو قدرتـی رو به من دادی که با تمامِ خشم، اون رو از من گرفتی.
تو باعث شدی من در مقابلـت تسلیم بشم و بال هایی که اون ها رو زیباترین معرفی کردی، در مقابلـت زانو بزنن.
تو قرار بود بالِ پروازِ این پروانه میشی؛ ولی خودت باعثِ سقوطـش شدی!
تو گفتی با ابرهای تیرهـت از قلبِ من محافظت میکنی؛ اما خودت خاکستر کردی این شئـو!
تو کُشتی این پروانهٔ عاشق رو؛ بارونِ تیرهٔ من!
تو بگو؛
این دلیلِ کافیـی برای زده شدن از عشقِ تو نیست؟
-L