امشب خیلی حالم گرفته بود
تصمیم گرفتم پیاده برم یه کافه ای جایی
یه کافه نقلی چوبی پیدا کردم توی یه خیابون که حتی نمیشناسمش.
یه زنه جوون حدودا چهل ساله با یه شومیز کوتاه زرد و شلوار جین و شالی که بالا بسته بود به رنگ سرمه ای با گل های ریز زرد
و یه لهجه بامزه صاحب کافه بود.
بعد تا نشستم برام یه چایی با باقلوا اورد
گفتم من چایی سفارش نداده بودم،
با یه لبخندی که از زیر ماسک پارچه ای معلوم بود و حتی چشماش داشتن لبخند میزدن گفت میدونم.
این چایی مهمون کافه ای. مردم ایران عاشق چایین. توام حالت گرفته، این چایی رو بخور سر حال بشی بعد سفارش بده.
گذاشت چاییمو بخورم بعد تازه منو رو آورد.
و گاد همین چایی
یه حس فوق العاده بهم داد :_)💞
چقدر یه سری آدما با کوچک ترین کار ها میتونن به آدم انرژی بدن -
تصمیم گرفتم پیاده برم یه کافه ای جایی
یه کافه نقلی چوبی پیدا کردم توی یه خیابون که حتی نمیشناسمش.
یه زنه جوون حدودا چهل ساله با یه شومیز کوتاه زرد و شلوار جین و شالی که بالا بسته بود به رنگ سرمه ای با گل های ریز زرد
و یه لهجه بامزه صاحب کافه بود.
بعد تا نشستم برام یه چایی با باقلوا اورد
گفتم من چایی سفارش نداده بودم،
با یه لبخندی که از زیر ماسک پارچه ای معلوم بود و حتی چشماش داشتن لبخند میزدن گفت میدونم.
این چایی مهمون کافه ای. مردم ایران عاشق چایین. توام حالت گرفته، این چایی رو بخور سر حال بشی بعد سفارش بده.
گذاشت چاییمو بخورم بعد تازه منو رو آورد.
و گاد همین چایی
یه حس فوق العاده بهم داد :_)💞
چقدر یه سری آدما با کوچک ترین کار ها میتونن به آدم انرژی بدن -