فنفیک ✖sᴍᴏᴋᴇ ᴀɴᴅ ᴍɪʀʀᴏʀs ⛓
#prt16
| ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..به خودش توی اینه نگاه کرد . دو هفته گذشته بود و پلیس ها به دلیل دیگه و مهم تر روی شخص دیگه ای تمرکز کرده بودن و تقریبا فراموشش کرده بودن و این بهترین فرصت برای باربارا بود که بتونه بالاخره از مخفیگاهش بیرون بیاد و تغییر کنه
و خب تقریبا هم کرده بود . موهاش تقریبا بلند شده بودن و چند دست لباس تونسته بود بخره .
کت سیاه رنگ با طرح چرم ارزونش رو پوشید و شلوار چسب مشکی پاش رو صاف کرد .
تو این مدت کول خیلی بهش کمک کرده بود و حتی وقتی پلیس ها برای گشتن متل اومده بودن کول اون ها رو به بهانه خالی بودن کامل متل رد کرده بود .
نمیدونست کارش رو از کجا شروع کنه . اون باید ثابت میکرد که پدرش بی گناه بوده و تمام این مدت مردم بودن که بهش انگ گناهکار بودن یا بی مسئولیتی میزدن .
دست هاش رو توی جیب کتش فرو برد و به سمت طبقه بالا حرکت کرد و بعد از اونجا سمت پله های پشت بوم رفت . ارتفاع این ساختمون زیاد نبود ولی به دلیل مکانیتش جوری به نظر میامد که ارتفاع زیادی داره .
با دیدن چراغ های شهر که کم کم رو به خاموش شدن میرفتن لبخند کمرنگی زد و یاد روزهایی که با مامان باباش میشستن روی پشت و بوم ها و چراغ های که خاموش میشدند رو یکی یکی میشمردند . چه قدر راحت انتظار هاش رو خراب کرده بودن
< ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
...حدود یک هفته شده بود که از رفتن مادرش گذشته بود و اون با اصرارهای مکرر تونسته بود مادرش رو راضی کنه به نرفتن همراهش و حالا چشم به ساعت منتظر بود سریع تر پدرش بیاد تا بغلش کنه و خبر اینکه حالش خوبه رو بهش بده .
ولی دو ساعتی دیر کرده بود و تو این دو ساعت باربارا دنبال هزاران بهانه برای دیر کردن پدرخوش قولش بود . با شنیدن صدای زنگ در با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و سمت در پرید .
با لبخند اماده دیدن پدرش پشت در شد اما به جاش مرد سیاهپوست قد بلندی با کت مشکی نامه ای رو به سمت باربارا گرفت
+ بابام کو ؟
- نامه رو که بخونید متوجه میشید
باربارا با تردید نامه رو باز کرد و با خوندن سریع محتواش حس کرد لحظع ای قلبش از حرکت ایستاد ..
< ᴇɴᴅ ᴏғ ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
سرش رو با صدایی که از پشت سرش شنید برگردوند . شخصی روی پشت بوم ایستاده بود و اولین چیزی که به چشمش خورد چشم قرمز رنگ اون بود و بعد ماسک عجیبش !!
با این حال کامل سمتش چرخید و بهش خیرع شد . اون شخص با این قیافه اینجا چیکار میکرد نکنه اون...
- خیلی دیر کردی ..بیب !!
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
عررر :)) 🥀✨
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg
#prt16
| ʙᴀʀʙᴀʀᴀ
..به خودش توی اینه نگاه کرد . دو هفته گذشته بود و پلیس ها به دلیل دیگه و مهم تر روی شخص دیگه ای تمرکز کرده بودن و تقریبا فراموشش کرده بودن و این بهترین فرصت برای باربارا بود که بتونه بالاخره از مخفیگاهش بیرون بیاد و تغییر کنه
و خب تقریبا هم کرده بود . موهاش تقریبا بلند شده بودن و چند دست لباس تونسته بود بخره .
کت سیاه رنگ با طرح چرم ارزونش رو پوشید و شلوار چسب مشکی پاش رو صاف کرد .
تو این مدت کول خیلی بهش کمک کرده بود و حتی وقتی پلیس ها برای گشتن متل اومده بودن کول اون ها رو به بهانه خالی بودن کامل متل رد کرده بود .
نمیدونست کارش رو از کجا شروع کنه . اون باید ثابت میکرد که پدرش بی گناه بوده و تمام این مدت مردم بودن که بهش انگ گناهکار بودن یا بی مسئولیتی میزدن .
دست هاش رو توی جیب کتش فرو برد و به سمت طبقه بالا حرکت کرد و بعد از اونجا سمت پله های پشت بوم رفت . ارتفاع این ساختمون زیاد نبود ولی به دلیل مکانیتش جوری به نظر میامد که ارتفاع زیادی داره .
با دیدن چراغ های شهر که کم کم رو به خاموش شدن میرفتن لبخند کمرنگی زد و یاد روزهایی که با مامان باباش میشستن روی پشت و بوم ها و چراغ های که خاموش میشدند رو یکی یکی میشمردند . چه قدر راحت انتظار هاش رو خراب کرده بودن
< ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
...حدود یک هفته شده بود که از رفتن مادرش گذشته بود و اون با اصرارهای مکرر تونسته بود مادرش رو راضی کنه به نرفتن همراهش و حالا چشم به ساعت منتظر بود سریع تر پدرش بیاد تا بغلش کنه و خبر اینکه حالش خوبه رو بهش بده .
ولی دو ساعتی دیر کرده بود و تو این دو ساعت باربارا دنبال هزاران بهانه برای دیر کردن پدرخوش قولش بود . با شنیدن صدای زنگ در با خوشحالی از روی صندلی بلند شد و سمت در پرید .
با لبخند اماده دیدن پدرش پشت در شد اما به جاش مرد سیاهپوست قد بلندی با کت مشکی نامه ای رو به سمت باربارا گرفت
+ بابام کو ؟
- نامه رو که بخونید متوجه میشید
باربارا با تردید نامه رو باز کرد و با خوندن سریع محتواش حس کرد لحظع ای قلبش از حرکت ایستاد ..
< ᴇɴᴅ ᴏғ ғʟᴀsʜʙᴀᴄᴋ
سرش رو با صدایی که از پشت سرش شنید برگردوند . شخصی روی پشت بوم ایستاده بود و اولین چیزی که به چشمش خورد چشم قرمز رنگ اون بود و بعد ماسک عجیبش !!
با این حال کامل سمتش چرخید و بهش خیرع شد . اون شخص با این قیافه اینجا چیکار میکرد نکنه اون...
- خیلی دیر کردی ..بیب !!
#smoke_and_mirrors
@loveinhell2015
~~~~~~~~~~~~~~~
عررر :)) 🥀✨
https://telegram.me/HarfBeManBot?start=NjE2MDM3NTg