همون طور که مسواک رو توی دهنم می چرخوندم پرت شدم به لا به لای پنج سالگیم.
همون موقعا که مهد میرفتم و بدون اجازه رفتم خونه ی دوستم و بابام نصف شهر رو برای پیدا کردنم زیر و رو کرده بود و وقتی من رو برد خونه با عصبانیت چاقوی آشپزخونه رو برداشت و دوید دنبالم که گردن و نفسم رو ببُره...
یادم اومد اگه اون کارو کرده بود
اگه خونم میپاشید روی دیوار...
من الان خیلی آروم تر از الان بودم...🖤
۱:۳۶
همون موقعا که مهد میرفتم و بدون اجازه رفتم خونه ی دوستم و بابام نصف شهر رو برای پیدا کردنم زیر و رو کرده بود و وقتی من رو برد خونه با عصبانیت چاقوی آشپزخونه رو برداشت و دوید دنبالم که گردن و نفسم رو ببُره...
یادم اومد اگه اون کارو کرده بود
اگه خونم میپاشید روی دیوار...
من الان خیلی آروم تر از الان بودم...🖤
۱:۳۶