خاطرات؛ بخش دوم: «بادمجان دور قاب چین»
👤 محمد نهاوندی فر
قسمت یک از دو:
«در خارج از کشور(ترکیه)، هر شب جمعه، بدون استثنا(در سفارت) دعای کمیل برگزار میشد. همه هم شرکت میکنند. هر کس از بیرون ببیند، فکر میکند که اینها(اعضای سفارت) خیلی به هم شبیه هستند، در حالی که ممکن است اصلاً همدل نباشند. به همین دلیل راحت علیه هم حرف میزنند. این بدبختی وجود دارد که پشت سر هم غیبت میکنند».
باعث تاسف بود اما باورش برایم سخت نبود، کم نبودند کارمندان و مسئولینی که از مراودات ناپسند زیرآب زنی، تهمت، گزارش مغرضانه و ... در نهادهای مختلف کشور برایم گفته بودند؛ ولی این بار یک رایزن فرهنگی از چنین آفتی پرده بر می داشت، آنهم در موقعیتی که قرار بود عصاره و هویت یک ملت و انقلاب در آن متبلور شود؛ یعنی سفارت.
چه رایزن ها و سفرای خلاقی که از ترس گزارش های سلیقه ای همکارانشان، محافظه کاری پیشه کرده اند و بجای دفاع هوشمندانه و مدبرانه و از سر خلاقیت، بخشنامه ای عمل کرده اند؛ جالب تر اینکه ساختار سازمان فرهنگ هم، به این رویه دامن می زد و به اصطلاح افراد را کوک می کرد؛ رایزن فرهنگی ما تعریف می کرد:
«زمانی مسئول حراست سازمان صدایم کرد و معلوم شد که هرکسی قربتا إلی الله یک گزارشی علیه من داده است؛ گزارش هایی سطحی و و از سر جهالت. عصبانی شدم و بعد از پاره ای توضیحات به مسئول مربوطه، با حالت تمسخر گفتم، من اصلاً با این حرفهایی که اینها زدند مشکلی ندارم، با این مشکل دارم که چرا تو گوش دادی؟ «فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ». تو باید خودت این کار را بکنی. چرا اجازه میدهی افراد بادمجان دور قابچین دور تو جمع شوند؟» در ساختاری که ظاهربینی را بر دقت نظر و همه جانبه نگری ترجیح می دهد، رفته رفته ریسک پذیری و عملکرد انقلابی به حاشیه می رود و همگی فقط بدنبال حفظ موقعیت در چشم فلان مسئول و فلان بخش خواهند بود.
«سال 70 چند ماه ایران بودم؛ زمانی که به استانبول برگشتم، مقدار زیادی نامه در اتاقم بود. در بین آن ها، یک نامه مربوط به رایزنی فرانسه بود. نوشته بود ما میخواهیم یک سمپوزیم در مورد «کلونی ایرانیهای مقیم استانبول در قرون 19 و 20» بگذاریم. با توجه به رشتهام و علاقهای که داشتم، دیدم موضوع خوبی است. سریع تماس گرفتم. گفت که وقت گذشته، ولی اگر میتوانی زود مقالهات را بدهی، قبول میکنیم. سریع مقاله را نوشتم و فرستادم. 40 مستشرق ایرانشناس دعوت کرده بودند، که دو نفرشان ایرانی مقیم فرانسه بودند، یکی خانم «هما ناطق» مورخ، و یکی هم آقای «جمشید بهنام» جامعهشناس. از ژاپن و آمریکا و ... هم آمده بودند.
ریاست سمپوزیم با خانم ناطق بود. ایشان را از ایران میشناختم، سال 58 استاد ما بود ولی بعد به دلیل گرایش سیاسیاش به فرانسه رفت. خودم را معرفی کردم که دانشجوی شما بودم. با آنها دوست شده بودیم. زمانی که میخواستم مقالهام را ارائه بدهم، به شوخی گفت: از اینجا که بروی، میبرندت اوین! من جواب ندادم و با شوخی گذراندم.
20 دقیقه مقاله را ارائه دادم، ولی سؤال و جوابش یک ساعت طول کشید. مقاله را باید یا به انگلیسی مینوشتم یا فرانسوی، ولی چون زمانم کم بود و مسلط نبودم، به زبان فارسی نوشتم و آقای «حامد الگار» همین طور که من میخواندم، ترجمه میکرد. بعدا خانم ناطق گفت: وقتی گفتند رایزن فرهنگی ایران میخواهد مقاله بدهد، خیلی خوشحال شدم، گفتم بیاید تا آبرویش را ببریم. گفتم: چرا؟ گفت: آخه اینها اصلاً کتاب نمیخوانند چه برسد بخواهند مقاله بدهند. ولی وقتی من رفتم، دیدش خیلی عوض شد. ولی خیلی آدم وطنپرستی بود، در بعضی بحثها دفاع جانانهای میکرد. این پیوندی بود که با ایرانشناسها یا افراد دیگر برقرار کردم.
از ایران هم دو استاد آمده بودند ولی مقاله ندادند. عنوان مقاله من این بود «انجمن سعادت ایرانیان در استانبول در دوران استبداد صغیر» در دوران استبداد صغیر بعضی ایرانیها به استانبول رفتند و در آنجا انجمن تشکیل دادند که رابط علمای نجف با اروپا و جاهای دیگر بودند. یک مقاله تخصصی تاریخی بود ...
👤 محمد نهاوندی فر
قسمت یک از دو:
«در خارج از کشور(ترکیه)، هر شب جمعه، بدون استثنا(در سفارت) دعای کمیل برگزار میشد. همه هم شرکت میکنند. هر کس از بیرون ببیند، فکر میکند که اینها(اعضای سفارت) خیلی به هم شبیه هستند، در حالی که ممکن است اصلاً همدل نباشند. به همین دلیل راحت علیه هم حرف میزنند. این بدبختی وجود دارد که پشت سر هم غیبت میکنند».
باعث تاسف بود اما باورش برایم سخت نبود، کم نبودند کارمندان و مسئولینی که از مراودات ناپسند زیرآب زنی، تهمت، گزارش مغرضانه و ... در نهادهای مختلف کشور برایم گفته بودند؛ ولی این بار یک رایزن فرهنگی از چنین آفتی پرده بر می داشت، آنهم در موقعیتی که قرار بود عصاره و هویت یک ملت و انقلاب در آن متبلور شود؛ یعنی سفارت.
چه رایزن ها و سفرای خلاقی که از ترس گزارش های سلیقه ای همکارانشان، محافظه کاری پیشه کرده اند و بجای دفاع هوشمندانه و مدبرانه و از سر خلاقیت، بخشنامه ای عمل کرده اند؛ جالب تر اینکه ساختار سازمان فرهنگ هم، به این رویه دامن می زد و به اصطلاح افراد را کوک می کرد؛ رایزن فرهنگی ما تعریف می کرد:
«زمانی مسئول حراست سازمان صدایم کرد و معلوم شد که هرکسی قربتا إلی الله یک گزارشی علیه من داده است؛ گزارش هایی سطحی و و از سر جهالت. عصبانی شدم و بعد از پاره ای توضیحات به مسئول مربوطه، با حالت تمسخر گفتم، من اصلاً با این حرفهایی که اینها زدند مشکلی ندارم، با این مشکل دارم که چرا تو گوش دادی؟ «فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ». تو باید خودت این کار را بکنی. چرا اجازه میدهی افراد بادمجان دور قابچین دور تو جمع شوند؟» در ساختاری که ظاهربینی را بر دقت نظر و همه جانبه نگری ترجیح می دهد، رفته رفته ریسک پذیری و عملکرد انقلابی به حاشیه می رود و همگی فقط بدنبال حفظ موقعیت در چشم فلان مسئول و فلان بخش خواهند بود.
«سال 70 چند ماه ایران بودم؛ زمانی که به استانبول برگشتم، مقدار زیادی نامه در اتاقم بود. در بین آن ها، یک نامه مربوط به رایزنی فرانسه بود. نوشته بود ما میخواهیم یک سمپوزیم در مورد «کلونی ایرانیهای مقیم استانبول در قرون 19 و 20» بگذاریم. با توجه به رشتهام و علاقهای که داشتم، دیدم موضوع خوبی است. سریع تماس گرفتم. گفت که وقت گذشته، ولی اگر میتوانی زود مقالهات را بدهی، قبول میکنیم. سریع مقاله را نوشتم و فرستادم. 40 مستشرق ایرانشناس دعوت کرده بودند، که دو نفرشان ایرانی مقیم فرانسه بودند، یکی خانم «هما ناطق» مورخ، و یکی هم آقای «جمشید بهنام» جامعهشناس. از ژاپن و آمریکا و ... هم آمده بودند.
ریاست سمپوزیم با خانم ناطق بود. ایشان را از ایران میشناختم، سال 58 استاد ما بود ولی بعد به دلیل گرایش سیاسیاش به فرانسه رفت. خودم را معرفی کردم که دانشجوی شما بودم. با آنها دوست شده بودیم. زمانی که میخواستم مقالهام را ارائه بدهم، به شوخی گفت: از اینجا که بروی، میبرندت اوین! من جواب ندادم و با شوخی گذراندم.
20 دقیقه مقاله را ارائه دادم، ولی سؤال و جوابش یک ساعت طول کشید. مقاله را باید یا به انگلیسی مینوشتم یا فرانسوی، ولی چون زمانم کم بود و مسلط نبودم، به زبان فارسی نوشتم و آقای «حامد الگار» همین طور که من میخواندم، ترجمه میکرد. بعدا خانم ناطق گفت: وقتی گفتند رایزن فرهنگی ایران میخواهد مقاله بدهد، خیلی خوشحال شدم، گفتم بیاید تا آبرویش را ببریم. گفتم: چرا؟ گفت: آخه اینها اصلاً کتاب نمیخوانند چه برسد بخواهند مقاله بدهند. ولی وقتی من رفتم، دیدش خیلی عوض شد. ولی خیلی آدم وطنپرستی بود، در بعضی بحثها دفاع جانانهای میکرد. این پیوندی بود که با ایرانشناسها یا افراد دیگر برقرار کردم.
از ایران هم دو استاد آمده بودند ولی مقاله ندادند. عنوان مقاله من این بود «انجمن سعادت ایرانیان در استانبول در دوران استبداد صغیر» در دوران استبداد صغیر بعضی ایرانیها به استانبول رفتند و در آنجا انجمن تشکیل دادند که رابط علمای نجف با اروپا و جاهای دیگر بودند. یک مقاله تخصصی تاریخی بود ...