زنگ زیست بود. همه حالمون گرفته بود. فشار عصبی و ناراحتی تک تکمون رو عذاب میداد و میده. یسری ها از حال میرفتن، یسری ها یهویی میزدن زیر گریه و یسری ها هم مثل من مریض شدن. خانم آریایی مثل همیشه نتونست از حال بدمون گذر کنه و گفت:« تویه هر شرایطی، چه بسا مثل الان که یه شرایط خاص و سختیه، به اندازه توانتون مایه بزارید. مثلاً خودم به وضعیت خودم نگاه کردم، دیدم من مادر دو تا بچه ام و مسئولیت به دنیا آوردن اون بچه ها به گردن منه. کوچک ترین ضربه به من باعث میشه کار هایی که برای حفظ این مسئولیت انجام میدم، مختل بشن و به اون بچه ها آسیب وارد بشه. دیدم من کاری که در حد توانمه، بیو شادم (که قبلِ این، تکستِ آهنگ شروین بود) و با موهای باز بیرون رفتنه. ولی من عاشق کار و تدریسمم و برای همین داخل مدرسه منو با مو های باز ندیدید. وگرنه همه جا اینجوری ام (مقنعهاش رو درآورد و موهای فرش رو رها کرد). شما هم باید در حد توانتون کمک کنید و طوری نشه که شیش ماه بعد با لباسی که خودتون دلتون میخواد و موهای باز، بیاید بشینید سر کلاس اما اون دیگه براتون کافی نباشه و دیگه خنده هاتون خشک شده باشه. باید یکم هم روان سالم و حال خوب برای بعد از این ماجرا ها و روز های خوب برای خودمون باقی بزاریم دیگه مگه نه؟ قرار نیست همه بتونن برن وسط خیابون. اونی که این کار رو میکنه واقعا در توانش هست و از همه چیزش گذشته و نمیترسه. به جنبه های مثبت این قضیه هم نگاه بکنید. به اینکه دیگه گشت ارشادی وجود نداره که بخاطر انتخاب شخصیت، تحقیرت کنه. به اینکه چقدر بیشتر از همیشه دست این حیوان صفت ها رو شده و حتی جوانان سال 57 هم از کرده خودشون پشیمونن. مراقب حال دلتون باشید چون برای روز های خوب آینده بهش نیاز دارید و طوری نشه که اون خواسته ها و اون آزادیه نتونه خنده به لب هاتون بیاره»
و من چقدر افتخار میکنم به دانش آموز این معلم بودن...
و من چقدر افتخار میکنم به دانش آموز این معلم بودن...