•❥•-------------------------------------•❥•
📚 رمان #کابوس_در_حرمسرا 📖✨
👩🏻💻بهقلم : سوگندツ
⛔️مخاطب : فقط بزرگسالان +22⛔️
•❥•-------------------------------•❥•
🔖 #پارت_5
بعد از رفتن مامان ساندویچ کره شکلاتیمو خوردمو به سمت کمدم رفتم .
نمیدونستم دقیقا باید چی بپوشمو کمی گیج شده بودم !
یه لباس بلند تا زانوم که جلوش کلا دکمه میخوردو گودی کمرم رو بهتر نشون میداد پوشیدمو کیفم رو از توی کمد برداشتم !
میخواستم به سمت در برم که با دیدن چهرهی ساده و بی روحم لحظه ای توقف کردم ...
یعنی واقعا من انتخاب میشدم ؟!!
شونه ای بالا انداختم و با دیدن ساعت که 10رو نشون میداد از اتاق بیرون اومدمو پله های چوبی خونه رو پایین اومدم .
خوشبختانه مامان و خانم کیت نبودن و تونستم بدون معطلی از خونه خارج شم .
با قدم های آهسته به سمت ایستگاه تاکسی می رفتم و از همین حالا استرس تمام وجودمو گرفته بود !
نمیدونستم توی اون موسسه قراره چی پیش بیاد و هیچ اطلاعاتی درباره نحوهی استخدام شدن و ملاک هایی که یه پــــ*ـورن استار باید داشته باشه ، نداشتم !
سختت ترین تصمیمی بود که گرفته بودمو راهی جز کنار اومدن باهاش نداشتم !!
با رسیدن به ایستگاه تاکسی سوار اولین تاکسی خالی شدمو از روی اس ام اسی که منشی موسسه برام فرستاده بود آدرس رو خوندم .
کمپانی ام جی لاو !!
تا رسیدن به کمپانی که خارج از شهر بود از فکر و استرس زیادی ضعف کرده بودم !
با توقف ماشین یه لحظه قلبم از تپش ایستاد و به سختی نفس عمیقی کشیدم .
از شیشه به ساختمون چند طبقه ای که رو به روم بود خیره شدمو با صدای راننده بعد از حساب کردن کرایه ازماشین پیاده شدیم .
محوطه بیرونی ساختمون کمی خلوت بود و همین باعث میشد کمی بترسم .
وارد لابی ساختمون شدمو به سمت میز اطلاعات رفتم .
مردی که پشت میز نشسته بود با دقت زیادی نگاهم میکرد که با مِن مِن گفتم ؛
+ ببخشید آقا ... آاا من .... میخواستم بپرسم ...
حرفم تموم نشده بود که گفت ؛
* برای ثبت نام باید به طبقه دوم برید .
زیر لب تشکر کردمو با خجالت به سمت آسانسور که وسط لابی ساختمون بود رفتم .
نمیدونم از کجا فهمید که برای ثابت نام اومده بودم و کمی تعجب کرده بودم !
دکمه آسانسور رو زدم وبا باز شدن درکشوییش وارد شدم .
برام عجیب بود که چرا اینجا اینقدر ساکته !
با رسیدن به طبقه دوم پیاده شدمو وارد راهرو بزرگی که روبه روم بود شدم .
روی هر دری که توی امتداد راهرو قرار داشت یه تابلو نصب شده بود و مشخص میکرد هر اتاق برای چه کاریه !
با دیدن تابلوی ثبت نام و آموزش قدم هامو تند کردم و در زدم .
با صدای ظریف زنانه ای که از پشت در میگفت بفرماید دستیگره رو تکون دادمو وارد شدم .
نگاهی تو اتاق چرخوندمو به سمت میز منشی رفتم ...
جلوی میزش ایستادم به دختری که پشت میز نشسته بود و چهرهی شرقی داشت نگاه کردم !
استرسی که توی وجودم بود لحظه به لحظه داشت بیشتر میشد و لرزش خفیفی توی دستام حس میکردم !!
میخواستم چیزی بگم که منشی پیش دستی کرد و گفت ؛
× سلام برای ثبت نام اومدید ؟
به سختی لبامو از هم جدا کردمو گفتم ؛
+ سلام ، بله ...
دفتری که جلوش بود رو باز کرد و پرسید ؛
× اسم و فامیلتون لطفا؟
+نیرا استکینز
فرمی از توی دفترش بیرون کشید و به سمتم گرفت ، نگاهی به فرم کردمو گرفتم که گفت ؛
× اینو پر کنید تا چند دقیقه دیگه مشاوره میشد و اگه مایل بودید قرارداد میبندیم .
سری تکون دادمو به سمت صندلی هایی که روبه روی منشی بود نشستم !
بجز دوتا دختر دیگه که انگار دوست بودن داوطلب دیگه ای نبود ....
از توی کیفم خودکاری برداشتم و شروع کردم به پر کردن فرم ...
بجز چندتا اطلاعات و سوال چیز خاصی نداشت و خیلی زود تموم شد .
با این که روی صندلی ها نشسته بودمو منتظر مشاوره شدن بودم اما هنوز باورم نمیشد دارم به این کار تن میدم !
یه دلشوره عجیب داشتمو به روزای سیاه اینده فکر میکردم .
روزایی که قرار بود توش خودمو در اختیار کسایی بزارم که هیچی ازشون نمیدونم !!
با ناراحتی نفسمو بیرون دادم که منشی صدام کرد ؛
× خانم استکینز بفرماید اتاق دوم .
لبخند نامطمئنی زدمو به اتاق دوم رفتم ...
آروم در زدم و با صدای مردونهای که بهم اجازه ورود داد وارد شدم .
『 @Nab_Roman 』
📚 رمان #کابوس_در_حرمسرا 📖✨
👩🏻💻بهقلم : سوگندツ
⛔️مخاطب : فقط بزرگسالان +22⛔️
•❥•-------------------------------•❥•
🔖 #پارت_5
بعد از رفتن مامان ساندویچ کره شکلاتیمو خوردمو به سمت کمدم رفتم .
نمیدونستم دقیقا باید چی بپوشمو کمی گیج شده بودم !
یه لباس بلند تا زانوم که جلوش کلا دکمه میخوردو گودی کمرم رو بهتر نشون میداد پوشیدمو کیفم رو از توی کمد برداشتم !
میخواستم به سمت در برم که با دیدن چهرهی ساده و بی روحم لحظه ای توقف کردم ...
یعنی واقعا من انتخاب میشدم ؟!!
شونه ای بالا انداختم و با دیدن ساعت که 10رو نشون میداد از اتاق بیرون اومدمو پله های چوبی خونه رو پایین اومدم .
خوشبختانه مامان و خانم کیت نبودن و تونستم بدون معطلی از خونه خارج شم .
با قدم های آهسته به سمت ایستگاه تاکسی می رفتم و از همین حالا استرس تمام وجودمو گرفته بود !
نمیدونستم توی اون موسسه قراره چی پیش بیاد و هیچ اطلاعاتی درباره نحوهی استخدام شدن و ملاک هایی که یه پــــ*ـورن استار باید داشته باشه ، نداشتم !
سختت ترین تصمیمی بود که گرفته بودمو راهی جز کنار اومدن باهاش نداشتم !!
با رسیدن به ایستگاه تاکسی سوار اولین تاکسی خالی شدمو از روی اس ام اسی که منشی موسسه برام فرستاده بود آدرس رو خوندم .
کمپانی ام جی لاو !!
تا رسیدن به کمپانی که خارج از شهر بود از فکر و استرس زیادی ضعف کرده بودم !
با توقف ماشین یه لحظه قلبم از تپش ایستاد و به سختی نفس عمیقی کشیدم .
از شیشه به ساختمون چند طبقه ای که رو به روم بود خیره شدمو با صدای راننده بعد از حساب کردن کرایه ازماشین پیاده شدیم .
محوطه بیرونی ساختمون کمی خلوت بود و همین باعث میشد کمی بترسم .
وارد لابی ساختمون شدمو به سمت میز اطلاعات رفتم .
مردی که پشت میز نشسته بود با دقت زیادی نگاهم میکرد که با مِن مِن گفتم ؛
+ ببخشید آقا ... آاا من .... میخواستم بپرسم ...
حرفم تموم نشده بود که گفت ؛
* برای ثبت نام باید به طبقه دوم برید .
زیر لب تشکر کردمو با خجالت به سمت آسانسور که وسط لابی ساختمون بود رفتم .
نمیدونم از کجا فهمید که برای ثابت نام اومده بودم و کمی تعجب کرده بودم !
دکمه آسانسور رو زدم وبا باز شدن درکشوییش وارد شدم .
برام عجیب بود که چرا اینجا اینقدر ساکته !
با رسیدن به طبقه دوم پیاده شدمو وارد راهرو بزرگی که روبه روم بود شدم .
روی هر دری که توی امتداد راهرو قرار داشت یه تابلو نصب شده بود و مشخص میکرد هر اتاق برای چه کاریه !
با دیدن تابلوی ثبت نام و آموزش قدم هامو تند کردم و در زدم .
با صدای ظریف زنانه ای که از پشت در میگفت بفرماید دستیگره رو تکون دادمو وارد شدم .
نگاهی تو اتاق چرخوندمو به سمت میز منشی رفتم ...
جلوی میزش ایستادم به دختری که پشت میز نشسته بود و چهرهی شرقی داشت نگاه کردم !
استرسی که توی وجودم بود لحظه به لحظه داشت بیشتر میشد و لرزش خفیفی توی دستام حس میکردم !!
میخواستم چیزی بگم که منشی پیش دستی کرد و گفت ؛
× سلام برای ثبت نام اومدید ؟
به سختی لبامو از هم جدا کردمو گفتم ؛
+ سلام ، بله ...
دفتری که جلوش بود رو باز کرد و پرسید ؛
× اسم و فامیلتون لطفا؟
+نیرا استکینز
فرمی از توی دفترش بیرون کشید و به سمتم گرفت ، نگاهی به فرم کردمو گرفتم که گفت ؛
× اینو پر کنید تا چند دقیقه دیگه مشاوره میشد و اگه مایل بودید قرارداد میبندیم .
سری تکون دادمو به سمت صندلی هایی که روبه روی منشی بود نشستم !
بجز دوتا دختر دیگه که انگار دوست بودن داوطلب دیگه ای نبود ....
از توی کیفم خودکاری برداشتم و شروع کردم به پر کردن فرم ...
بجز چندتا اطلاعات و سوال چیز خاصی نداشت و خیلی زود تموم شد .
با این که روی صندلی ها نشسته بودمو منتظر مشاوره شدن بودم اما هنوز باورم نمیشد دارم به این کار تن میدم !
یه دلشوره عجیب داشتمو به روزای سیاه اینده فکر میکردم .
روزایی که قرار بود توش خودمو در اختیار کسایی بزارم که هیچی ازشون نمیدونم !!
با ناراحتی نفسمو بیرون دادم که منشی صدام کرد ؛
× خانم استکینز بفرماید اتاق دوم .
لبخند نامطمئنی زدمو به اتاق دوم رفتم ...
آروم در زدم و با صدای مردونهای که بهم اجازه ورود داد وارد شدم .
『 @Nab_Roman 』