گفت دوست بیمعرفتی هستی نرگس، ولی همینجوری دوسِت دارم.
و من فکر کردم به "معرفت داشتن" و دیدم در واژهنامهی دوستانم شاید معنای دیگری داشته باشد. من از آنهایی نیستم که مدام زنگ بزنم و حال و احوالشان را بپرسم، از آنهایی نیستم که تا ازدواج کنند یا بچهدار شوند بروم دیدنشان؛ از آنهایی نیستم که مهمانیهای دورهمی بگیرم و همه را دعوت کنم دور خودم؛ از آنهایی نیستم که در واژهنامهی خانمها "بامعرفت" خطاب میشوند. چون از وقتی یادم میآید هر چه از این مدل معرفتها خرج کردهام به سنگ خورده. به هر جا دل بستهام پدرم گفته اسبابهایتان را جمع کنید داریم میرویم به شهری دیگر! هر کسی را دوست داشتهام؛ زود مجبور شده ام ترکش کنم. من هیچوقت جغرافیای بامعرفتی نداشته ام که بخواهم خودم را پابندش کنم. هیچگاه مطمئن نبودهام جایی که الان در آن نفس میکشم تا فردا ادامه خواهد داشت یا نه. یاد گرفتم اگر شش هفت تا دوست صمیمی دارم، نباید انتظار داشته باشم هیچ کدامشان در جشن عقد و عروسیام حاضر باشند. یاد گرفتم تنهایی و استقلال از وابستگیهای این چنینی تنها سپریست که باید بگیرم جلوی صورتم و با افتخار از آن حرف بزنم. یاد گرفتم هر چه کمتر با آدمها بر بخورم کمتر موقع خداحافظی دلتنگشان میشوم. و اینگونه است که امروز نزدیکترین دوستانم ساکن شهری که در آن زندگی میکنم نیستند و تنها از دریچهی فضای مجازی با هم در ارتباطیم و اتفاقا از این ارتباط کیف هم میکنیم و هرگز ترس از دست دادن را آنگونه که دیگران تجربه کردهاند نمیچشیم! چرا که میدانیم ما پیش از اینها از هم دور افتادهایم و قرار نیست دست دیگری ما را از دیگری جداتر کند!
من خیلی وقت است که مهمانیها و شلوغبازیهای این چنینی را ترک کردهام؛ خیلی وقت است که از هیچکس انتظار ندارم حالم را بپرسد یا بیاید زنگ خانهام را بزند؛ به خلوت گزیدگی انتخابیام مأنوسم و دوستش دارم؛ هیچوقت برای کسی دعوتنامه نفرستادهام که بیا و با من حرف بزن؛ با این حال همیشه هر وقت کسی به سراغم آمده با آغوش باز پذیرا بودهام؛ برایش با جان و دل وقت گذاشتهام و تمامِ تمام مهربانی ام را نثارش کردهام. او را شنیدهام و برای مشکلش راه حل جور کردهام و در دایرهی محدود تجربهام هوایش را داشتهام. شاید برای همین چیزهاست که در فرهنگنامهی آنها من بی معرفت هستم و با این حال دوستم دارند. اما من فکر میکنم تنها تعریفمان از معرفت داشتن متفاوت است... بالاخره هر کسی یک جور زندگی میکند و این که کسی با همهی دل مشغولیها و سرشلوغیها همیشه برایت وقت بگذارد اگر اسمش معرفت نیست پس چه نام میگیرد؟
خوشحالم که دوستانم لغتنامهی مرا پذیرفتهاند؛ حتی اگر خودشان نمیدانند چه تعریف متناقضی از دوست داشتن را برگزیده اند.
#نرگسنوشت
۱ بهمن ۹۷
@naranjname2
و من فکر کردم به "معرفت داشتن" و دیدم در واژهنامهی دوستانم شاید معنای دیگری داشته باشد. من از آنهایی نیستم که مدام زنگ بزنم و حال و احوالشان را بپرسم، از آنهایی نیستم که تا ازدواج کنند یا بچهدار شوند بروم دیدنشان؛ از آنهایی نیستم که مهمانیهای دورهمی بگیرم و همه را دعوت کنم دور خودم؛ از آنهایی نیستم که در واژهنامهی خانمها "بامعرفت" خطاب میشوند. چون از وقتی یادم میآید هر چه از این مدل معرفتها خرج کردهام به سنگ خورده. به هر جا دل بستهام پدرم گفته اسبابهایتان را جمع کنید داریم میرویم به شهری دیگر! هر کسی را دوست داشتهام؛ زود مجبور شده ام ترکش کنم. من هیچوقت جغرافیای بامعرفتی نداشته ام که بخواهم خودم را پابندش کنم. هیچگاه مطمئن نبودهام جایی که الان در آن نفس میکشم تا فردا ادامه خواهد داشت یا نه. یاد گرفتم اگر شش هفت تا دوست صمیمی دارم، نباید انتظار داشته باشم هیچ کدامشان در جشن عقد و عروسیام حاضر باشند. یاد گرفتم تنهایی و استقلال از وابستگیهای این چنینی تنها سپریست که باید بگیرم جلوی صورتم و با افتخار از آن حرف بزنم. یاد گرفتم هر چه کمتر با آدمها بر بخورم کمتر موقع خداحافظی دلتنگشان میشوم. و اینگونه است که امروز نزدیکترین دوستانم ساکن شهری که در آن زندگی میکنم نیستند و تنها از دریچهی فضای مجازی با هم در ارتباطیم و اتفاقا از این ارتباط کیف هم میکنیم و هرگز ترس از دست دادن را آنگونه که دیگران تجربه کردهاند نمیچشیم! چرا که میدانیم ما پیش از اینها از هم دور افتادهایم و قرار نیست دست دیگری ما را از دیگری جداتر کند!
من خیلی وقت است که مهمانیها و شلوغبازیهای این چنینی را ترک کردهام؛ خیلی وقت است که از هیچکس انتظار ندارم حالم را بپرسد یا بیاید زنگ خانهام را بزند؛ به خلوت گزیدگی انتخابیام مأنوسم و دوستش دارم؛ هیچوقت برای کسی دعوتنامه نفرستادهام که بیا و با من حرف بزن؛ با این حال همیشه هر وقت کسی به سراغم آمده با آغوش باز پذیرا بودهام؛ برایش با جان و دل وقت گذاشتهام و تمامِ تمام مهربانی ام را نثارش کردهام. او را شنیدهام و برای مشکلش راه حل جور کردهام و در دایرهی محدود تجربهام هوایش را داشتهام. شاید برای همین چیزهاست که در فرهنگنامهی آنها من بی معرفت هستم و با این حال دوستم دارند. اما من فکر میکنم تنها تعریفمان از معرفت داشتن متفاوت است... بالاخره هر کسی یک جور زندگی میکند و این که کسی با همهی دل مشغولیها و سرشلوغیها همیشه برایت وقت بگذارد اگر اسمش معرفت نیست پس چه نام میگیرد؟
خوشحالم که دوستانم لغتنامهی مرا پذیرفتهاند؛ حتی اگر خودشان نمیدانند چه تعریف متناقضی از دوست داشتن را برگزیده اند.
#نرگسنوشت
۱ بهمن ۹۷
@naranjname2