#part65
تک خنده ای کردم،کلا عادتم بود زیاد نمی خندیدم قهقه من در حد یه تک خنده بود..
دستم رو گذاشتم رو پشتش و به طرف در هدایتش کردم.
- نگران وسایلت هم نباش فردا همه رو میارم تو خونه!
- باشه
از در که وارد شدیم با کنجکاوی به فضای سبز ویلا نگاه کرد.. هر چند تو این وقت شب چیزی دیده نمی شد و همه چراغ ها خاموش بود.
وارد ویلا شدیم..چراغ کنار دستم رو زدم که کل فضای طلایی خونه به نمایش در اومد.
- واو!
به چهره دلارام نگاه کردم که دهنش از دیدن این فضا باز مونده بود..کاش یه روزی می فهمید هیچ فضایی به زیبایی قلب صاف و پاک اون نبود!
گونه اش رو گرفتم و کمی کشیدم که صورتش در هم رفت.
- بیا تو وروجک یه چیزی بخوریم بعدا هم می تونی همه جا رو نگاه کنی!
گونه اش رو ول کردم..دستش رو گذاشت رو گونه اش و نوازشش کرد.
- دیگه از کارها نکن..بعدا جاش می مونه رو گونم!
به نظرم خیلی هم خوب بود این که نشانه ای از من رو،رو خودش داشته باشه! به نظرم حرص خوردن نداشت!
به طرف پله هایی که به طرف بالا ختم می شد رفتم و در عین حال اون رو مورد خطابم قرار دادم.
- اگه خسته ای می تونی تو یه از اتاق ها استراحت کنی و یا اگه خواستی..
دستم رو گذاشتم رو میله ها و به طرفش چرخیدم..سر جایش ایستاده بود، سرش رو خم کرده بود و به استخر بزرگی که سمت راست آشپزخونه ساخته شده بود سعی می کرد بهش دید داشته باشه..
یکم تن صدام رو بالا بردم.
- اطراف رو دید بزنی!
متوجهم شد و سرش رو انداخت پایین.
- وای!ببخشید حواسم نبود!
لبخندی به این سادگیش زدم..هر چه قدر سعی می کرد خودش رو قوی نشون بده ولی هنوز هم یه دختر پنج ساله تو وجودش بود!
- شوخی کردم..هر کاری که دلت می خواد رو بکن!آزادی!
از پله ها بالا رفتم و راه اتاقم رو در پیش گرفتم..
نمای اتاقم هم مثل همه جای ویلا طلایی و زرد بود.. سوئیچ ماشین رو پرت کردم رو تخت خوابم و تو همان حال دکمه های پیراهنم رو باز کردم به طرف حمام توی اتاقم رفتم.
یه دوش گرم گرفتم تا بدنم یکم نرم و راحت بشه..یه تیشرت سبز و آبی و یه شلوار راحتی پوشیدم..
می خواستم یه سری به دلارام بزنم ببینم چی لازم داره! احتمالا گرسنه اش شده!
در رو باز کردم..تو جایم ایستادم..در اتاق ممنوعه رو داشت باز می کرد..تا حالا به هیچ کس اجازه ورود نداده بودم و مخصوصا دلارام این حق رو هیچ وقت نداشت تا واردش بشه.. خود به خود اخم هام تو هم رفت.. با تن صدای بلندی صدایش کردم..
- دلارام!
از ترس دستش رو گذاشت رو قلبش و تو جایش پرید و با تعجب به منی که با اخم بهش نگاه می کردم زل زد!
تک خنده ای کردم،کلا عادتم بود زیاد نمی خندیدم قهقه من در حد یه تک خنده بود..
دستم رو گذاشتم رو پشتش و به طرف در هدایتش کردم.
- نگران وسایلت هم نباش فردا همه رو میارم تو خونه!
- باشه
از در که وارد شدیم با کنجکاوی به فضای سبز ویلا نگاه کرد.. هر چند تو این وقت شب چیزی دیده نمی شد و همه چراغ ها خاموش بود.
وارد ویلا شدیم..چراغ کنار دستم رو زدم که کل فضای طلایی خونه به نمایش در اومد.
- واو!
به چهره دلارام نگاه کردم که دهنش از دیدن این فضا باز مونده بود..کاش یه روزی می فهمید هیچ فضایی به زیبایی قلب صاف و پاک اون نبود!
گونه اش رو گرفتم و کمی کشیدم که صورتش در هم رفت.
- بیا تو وروجک یه چیزی بخوریم بعدا هم می تونی همه جا رو نگاه کنی!
گونه اش رو ول کردم..دستش رو گذاشت رو گونه اش و نوازشش کرد.
- دیگه از کارها نکن..بعدا جاش می مونه رو گونم!
به نظرم خیلی هم خوب بود این که نشانه ای از من رو،رو خودش داشته باشه! به نظرم حرص خوردن نداشت!
به طرف پله هایی که به طرف بالا ختم می شد رفتم و در عین حال اون رو مورد خطابم قرار دادم.
- اگه خسته ای می تونی تو یه از اتاق ها استراحت کنی و یا اگه خواستی..
دستم رو گذاشتم رو میله ها و به طرفش چرخیدم..سر جایش ایستاده بود، سرش رو خم کرده بود و به استخر بزرگی که سمت راست آشپزخونه ساخته شده بود سعی می کرد بهش دید داشته باشه..
یکم تن صدام رو بالا بردم.
- اطراف رو دید بزنی!
متوجهم شد و سرش رو انداخت پایین.
- وای!ببخشید حواسم نبود!
لبخندی به این سادگیش زدم..هر چه قدر سعی می کرد خودش رو قوی نشون بده ولی هنوز هم یه دختر پنج ساله تو وجودش بود!
- شوخی کردم..هر کاری که دلت می خواد رو بکن!آزادی!
از پله ها بالا رفتم و راه اتاقم رو در پیش گرفتم..
نمای اتاقم هم مثل همه جای ویلا طلایی و زرد بود.. سوئیچ ماشین رو پرت کردم رو تخت خوابم و تو همان حال دکمه های پیراهنم رو باز کردم به طرف حمام توی اتاقم رفتم.
یه دوش گرم گرفتم تا بدنم یکم نرم و راحت بشه..یه تیشرت سبز و آبی و یه شلوار راحتی پوشیدم..
می خواستم یه سری به دلارام بزنم ببینم چی لازم داره! احتمالا گرسنه اش شده!
در رو باز کردم..تو جایم ایستادم..در اتاق ممنوعه رو داشت باز می کرد..تا حالا به هیچ کس اجازه ورود نداده بودم و مخصوصا دلارام این حق رو هیچ وقت نداشت تا واردش بشه.. خود به خود اخم هام تو هم رفت.. با تن صدای بلندی صدایش کردم..
- دلارام!
از ترس دستش رو گذاشت رو قلبش و تو جایش پرید و با تعجب به منی که با اخم بهش نگاه می کردم زل زد!