#یادداشت_چهاردهم
امروز باران را از پنجره تماشا میکنم. دخترکی که بهنظر ۱۶-۱۷ ساله میرسد، با یک کاپشن آبی و موهای سیاهی که با یک کش کوچک پشت سرش بسته، روی تاب مشغول تاب بازی است. بهنظر میآید حسابی مشغول تماشای اطرافش شده. مدتی میگذرد. دختر از روی تاب بلند میشود و پتویی را که زیر پایش انداخته با خودش میبرد.
قطرهای باران روی موهایش نشسته، نسیم ملایم وزنده، موهای جلوی صورتش را تکان میدهد. با کفشهای کتانی سفید بهسمت دختری میدود که کوچکتر از خودش است. آن دختر کوچکتر یک کاپشن سیاه به تن دارد و کلاهش را سرش گذاشته و با طمانینه و به آرامی دارد زیر باران قدم میزند. هر دو به هم میرسند و با هم راه را ادامه میدهند.
آه از آن بازیگوشیها گوشیهای ساده کوچک و آن موهای زیبا زیر باران و نسیم. بیش باد.
📇🖊 قاصدک
بیست و چهارم اسفندماه ۱۴۰۲
@panjerehnevesht
امروز باران را از پنجره تماشا میکنم. دخترکی که بهنظر ۱۶-۱۷ ساله میرسد، با یک کاپشن آبی و موهای سیاهی که با یک کش کوچک پشت سرش بسته، روی تاب مشغول تاب بازی است. بهنظر میآید حسابی مشغول تماشای اطرافش شده. مدتی میگذرد. دختر از روی تاب بلند میشود و پتویی را که زیر پایش انداخته با خودش میبرد.
قطرهای باران روی موهایش نشسته، نسیم ملایم وزنده، موهای جلوی صورتش را تکان میدهد. با کفشهای کتانی سفید بهسمت دختری میدود که کوچکتر از خودش است. آن دختر کوچکتر یک کاپشن سیاه به تن دارد و کلاهش را سرش گذاشته و با طمانینه و به آرامی دارد زیر باران قدم میزند. هر دو به هم میرسند و با هم راه را ادامه میدهند.
آه از آن بازیگوشیها گوشیهای ساده کوچک و آن موهای زیبا زیر باران و نسیم. بیش باد.
📇🖊 قاصدک
بیست و چهارم اسفندماه ۱۴۰۲
@panjerehnevesht