پروفایل حسینی(متن، ویدئو)

♥️ سلامٌ عَلیٰ آل یٰس ♥️

اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا بَقیَّةَ اللهِ فی أرضِه

اَلسَّلامُ عَلَیکَ حینَ تُصبِحُ وَ تُمسی

اقای مهربانمـ...
از روزی کہ شنیدم در بین ما هستے، بہ همہ سلام میکنم...

♦️ خدایا...
مارو از اون ادمایی قرار نده که هرکاری خواستیم بکنیم بعد بگیم:
جوونی کردم...

مگه علی اکبر حسین جوون نبود؟!

#ℳ_S

#ادمین_نوشت

♦️ بعد از انتشار #خاطرات_کربلا بازخوردهای خیلی خوبی داشتیم. خیلیا مثل ایشون با خاطره‌های زیباتون اشک ریختن و دلاشون هوایی شده...

♦️ میخواستم بگم فکر نکنین اگه خاطره‌تون رو بفرستین ریا میشه یا دیگه بهتون عنایت نمیشه.
اینجا نه ما شمارو میشناسیم و نه شما مارو.

♦️ و ممکنه با خاطره شما، یه نفر دیگه هم دلش هوایی کربلا بشه. یکی دیگه هم به خاطر دیدار حسین فاطمه اشک تو چشماش جمع بشه. و حال دلش عوض بشه. عنایتی بشه و یکی دیگه هم لایق بشه اقا دعوتش کنه.
میخواستم بگم اجرش با شماست.🌺

‼️ خاطره قشنگاتون از کربلا رو واسمون بفرستین. همونایی که از ترس ریا تا حالا به هیشکی نگفته بودین🙃.
#ℳ_S

#ارسالی_اعضا
➖➖➖➖➖➖➖
من که نرفتم کربلا از چی بگم😭😭😭😭
من خیلی آرزوی کربلا رفتن رو دارم اونم اربعین پای پیاده... موقع اربعین هرسال که میشه میرم بدرقه کربلایی‌ها و زار زار گریه میکنم و تو دلم میگم: یعنی میشه منم یه بار زائر کربلا بشم و بقیه منو بدرقه کنن😭 یعنی قسمت من روسیاه نیست جزء این زائرای حسینی اربعین باشم؟
کاش ارباب منو هم میطلبید..
وقتی خاطره‌های اونایی که رفتن کربلا رو تو کانال خوندم خیلی بغض کردم و گریه کردم برا من هم دعا کنین😭🙏
➖➖➖➖➖➖➖

#خاطرات_کربلا #واقعی

🔻 سلام عرض میکنم خدمت شما خادمین امام حسین(ع). خداقوت بابت مطالب بسیار زیبا و تاثیرگذارتون ❤️
خاطره من مربوط میشه به زمانی که هنوز قسمت نشده بود برم زیارت کربلا 😔
اصلا هیچوقت فکرشو نمی‌کردم یه روزی اونم به همین زودی قسمت شه.

🔻 یه شب توی خواب دیدم من توی کربلا هستم و حرم اقارو نمیبینم. دیدم داداشم کربلاس، بهش گفتم: داداش من حرمو نمیبینم؟ داداشم با دست اشاره کردن و بهم گفتن: حرم اونجاس، وقتی دیدم گفتن: حالا سلام بده ✋😍

🔻 من این خوابو دیدمو افتاد توی ذهنم که به داداشم بگم بیان باهم بریم کربلا. گفتمو داداشم و خواهرام باهم اربعین 94 راهی کربلا شدیم.😍
حالا چیزی که جالبه و میخوام واستون بگم اینه که وقتی رسیدیم کربلا، یهویی داداشم گفتن: حرمو میبینی؟ گفتم: نه!
و دقیقا مثل خوابم با دست گنبد طلاییه حرم اقارو نشونم دادن... 😭

🔻 تا اینو گفتن یکدفعه خوابم اومد تو ذهنم و برای داداشم تعریف کردم و باهم زدیم زیر گریه 😭😭
وقتی برای یه بزرگی خوابمو تعریف کردم و اتفاقی که پیش اومده رو گفتم: گفتن همون وقتی که خوابو دیدی طلبیده شدی که بری...

🔻 انشاالله زیارت کربلا قسمت همه دوستان گلم بشه🙏
به حق امام حسین(ع) و خورشید دل آرای حسین علی اکبر(ع)

#خاطرات_کربلا

دعای فرج امشب رو خوندید؟😎

جوونی کنید رفقا

اما مثل علی اکبرِ ارباب...

♥️ شد حسین، بابا
ولی...
جای زهرا خالی است...

#ولادت_علی_اکبر(ع)

#خاطرات_کربلا #واقعی

🔻 سال ۹۶ خیلی به شوهرم اصرار کردم اجازه بده با خونوادم برم کربلا. ولی قبول نمی‌کرد، چون به خاطر کارش نمیتونست بیاد. از طرفی تو پاشنه پای راستم یه استخون اضافه بود که دکتر گفته بود اگه پیاده روی کنی، باید جراحی شه. 😔

🔻 تو حرم حضرت معصومه(س) شیشم محرم تو مراسم خیلی دلم شکست، گفتم: یا امام حسین... بطلب منم بیام تو همین سالا... اصلا چرا همین سالا؟ همین اربعین پیاده بیام کربلات!
در کمال ناباوری شوهرم خیلی راحت راضی شد که برم کربلا...

🔻 قبل از رفتن یه شب تو خواب سه تا زن عرب و با چادر عبایی دیدم که تو یه مجلس روضه پشت به من ایستاده بودن. پرسیدم: این خانوما کین؟
گفتن: یکیش که برگشت سمت ما حضرت مریمه و اون دوتا که پشت به مان حضرت زینب(سلام الله علیها) و حضرت رقیه(سلام الله علیها) هستن...
وقتی از خواب بیدار شدم، تعبیر خواب رو نگاه کردم. نوشته بود: دیدن حضرت مریم تو خواب، پذیرفتن سختی راهه😍 دلم قرص شد که اقا منو طلبیده...

🔻 خلاصه قسمت شد و رفتیم. نمیدونم چطوری حال و هوای مسیر پیاده‌روی و حرم و براتون توصیف کنم. لحظه اولی که چشمم به گنبدای طلایی بین الحرمین افتاد، یا دقایقی که تو حرم تو صف ایستاده بودیم برای زیارت مدام این شعرو با خودم زمزمه می‌کردم:
خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد...
آرزومند نگاری به نگاری برسد...

🔻 خدا قسمت همه بکنه ان‌شالله.
فردای اربعین تو کربلا یه موکب کوچیک دیدیم که برای نماز مغرب اونجا رفتیم. یه خونواده بودن که یه طرف موکب زندگی میکردن یه طرفم چای میدادن به زوار...
وقتی به نماز ایستادم یه خانومی اومد پشت به من با چادر عربی یه چیزی ورداشت از گوشه موکب.
همین که چشمم بهش افتاد یاد خوابم افتادم. یه زن با چادر عربی تو مجلس عزای حسین... پشت به من...

🔻 تو همین فکر بودم که برگشت و با لبخند به من نگاه کرد، وقتی اومد از پیشم رد بشه دست گذاشت رو شونه راستم و محکم تا بازوهام کشید و رد شد...
نمیدونم چی بود، چی شد، ولی وقتی از کربلا برگشتم، هیچ اثری از پادرد و استخون اضافه‌ی پای راستم نبود...

#ارسالی_اعضا

⭕️ صفحه اینستاگرام سرلشکر باقری بسته شد.

⭕️ صفحه سردار کمالی هم توسط اینستاگرام بسته شد.

⭕️ پیج سرلشکر جعفری فرمانده کل سپاه هم مسدود شد!