Qağayı


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri




Noyabrın 24 Bakıda Keçirilən "Səməd Behrəngi Ədəbi Mükafatı" Və Özəl
"ASKEF Diplom" ilə Təltif Edildim
Məni Bu Məqama Layiq Görən Azərbaycan Yazıçılar Birliyi Və Güney Azərbaycan Ədəbiyyatı Komissiyasının Sədri Sayman Əruz Cənablarından Dərin Təşəkkürlər.

تشکر از انجمن نویسندگان جمهوری آذربایجان به خاطر جایزه ادبی صمد بهرنگی و دیپلم آسکف
@qaghayi


#ماهنامه_سخن
#دیدم_ماداک
#ائلچین_حسنزاده
#ایستگاه۴۲
@qaghayi


#بان_درگیسی
#شهرام_شیدایی
#ائلچین_حسنزاده
#ایستگاه۴۲
@qaghayi


سوررئالیسم و جهان متن شعرهای شهرام شیدایی/ تحلیل و صدای ادریس بختیاری
@shahramsheydayi

#شعری_که_نباید_میخواندیم

🔳کانال: @nabayad_mikhandim




پیام دقیق به ما رسیده است: "خفه می‌کنیم"!
.
وقتی فیلم سخنرانی گلشیری در مراسم خاکسپاری مختاری را نگاه می کردم این جمله صدها بار در سلول های مغزم با سرعت نور می چرخید و بعد از چندین سال زندگی در اجتماع های کوچک ادبی و سیاسی جامعه ایران متوجه این امر شدم که سیستم سیاسی اجتماعی منفک از جامعه نیست بلکه ماحصل طیف جامعه منفعل است.
ما هر روز با میلیون ها سیستم توتالیتر در اطرافمان در ارتباط هستیم. حیف و صد حیف که طیف روشنفکر و دگر اندیشان جامعه توان کافی در برابر این سیاهی لشکر را ندارد و روز به روز منزوی تر می شوند و محکوم به نابودی در برابر سیاهی لشکر میلیونی توتالیترها
عزیز نسین شاعر ترک، نظرش بر این بود که شصت درصد جمعیت ترکیه را احمق ها تشکیل می دهند، اگر امروزه در قید حیات بود نظرش راجع به جوامع خاورمیانه و خصوصا کشورهای همسایه ترکیه شنیدنی می شد. شاید بالای هشتاد درصد...
هشتاد درصدی که به نخبگان خود برچسب می چسباند و می کشد و فراری می دهد
اکثریت افراد خاورمیانه ای توتالیترند و این یک حقیقت تلخ است.
شعری از #علی_حسینی در سوگ #محمد_مختاری
_______

در میان مزارها گشتم و نیافتمَت
چرا که سنگ مزارت
کوچک بود
و آنچه جز نامت
بر آن حک شده
تنها شاعر و نویسنده است
و همین هم کافی است.

بر مزارت گریستم
در شهر مرده گریستم
بر این سرزمین بی‌مروت گریستم
و به دست‌های خالی‌ام نگاه کردم.

مردی که در امازاده‌طاهر
از سرما یخ زده بود
شکل جوانی پدر بزرگم بود
نگاهش کردم
و از کنارش گذشتم.

از مزار کسی که دو بار کشته بودندش
بر گشتم
دو بار گریسته
و دو بار مرده بودم
دو بار آمده
و دو بار رفته بودم.

گیاهی از میان ترک‌های دستم
جوانه زد
که شکلی از یاد رفته داشت
نامی از یاد رفته داشت
و آنگاه
که گرد تنم پیچید
و از ترکی دیگر
دوباره در من فرو رفت
صدایش کردم
و نام تو را صدا کرده بودم.

آی سرزمین بی‌مروت!
خاکی که بوی خون و باروت بگیرد
فراموشی را
مثل ترکی در استخوانش می‌پذیرد
و با آن مدارا می‌کند
سر فرزندانش را اما
مثل گنجشکی می‌کند.
له‌مان کرده‌ای بی‌مروت
و دلهایمان را
بر قله‌ها
و در یخچال‌های طبیعیت
چال کرده‌ای.

از مزار کسی
که دو بار کشته بودندش
برگشتم
سه بار گریسته
و سه بار مرده بودم
سه بار آمده
و سه بار رفته بودم؛
اشک سوم
نامش عشق بود
که این سرزمین
جز آنکه نفَسَت را می‌گیرد
عشق را هم
از قلب تکه تکه‌ات می‌گیرد
و چیزی جز اندوه و ملال
و چیزی جز سرخوردگی
دل‌شکستگی
و در‌خود‌پیچیدگی
به تو پس نمی‌دهد.

#علی_حسینی
@qaghayi


بان اوچون گئج یازدیغیمین ندنی یئرسیز اعتراض لارا جواب وئرمک رولو اویناماماق اوچوندور
___

آرتیق ادبیاتیمیزین سنتدن و کلاسیک دوشونجه لردن فاصله آچیب اؤزوندن یئنی بیر ایز بوراخماغینین زامانی گلیب چاتبب.
بیز عؤمور بویو اعتراض سسی میزی سلاح لا گؤسترمک زوروندا دئییلیک. بوگونکو دونیامیز مدرن و تانیش نشانه لر، تصویرلر و المان لار دونیاسی دیر.
بیر زامان، امره قیزدا ستارخانین چیینیندن آسیلان بئرنو سیلاحی میللتی یوخودان ائدیرسه، بو گون دکه لرده الینده قیرمیز فیرچا ایلا اعتراض ائتمه لی دیر.
ستارخان درگی نین قابیغیندا شهردن یازمیر بلکه شهرده کی لرین قولاغینا ا جا سس له قیشقیریر
حقیقتن بان درگی سی نین قابیغی، باخیشلاردا اولان اسطوره نی سمبلیک بیر حالت ده بازتولید ائدیب،گوج و اعتراض قایناغینی، مدرن لشدیریب، یئنی بیر دیل له کولته یه تانیتدیرماقدا چوخ بؤیوک رولو اولوب.
بوتون یازارلارین و بو درگی اوچون زحمت چکن لره یورولماسین دئییرم.

آ.ی: هر بیر چالیشما، اعتراض، چالیش، ادبیاتدا دموکراسی و دیالکتیک یارالدیب، اونو حرکته سوق وئریب دورغونلوقدان اوزاق ساخلایا بیلر.

#ائلچین_حسنزاده
#بان_درگیسی
@qaghayi


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
دو نوازی ساز هارپ و هنگ درام از Luminescent
@qaghayi




اود باشیندا




ائلیار شعر اوخویور...






ساباح ساعات ۱۵:۳۰ دوستلارلا دانشگاه زنجاندا
اشراق اوجاغینا قوناق اولاجاغیق
@qaghayi


منجنیق dan repost
رگ
سهند آقایی

حذف می‌کنی صدای مرا از دور
خاورمیانه /خانه /خمپاره
حذف می‌کنی جهان‌وطنم اینجاست
وطنم، آه! آری، وطنم اینجاست؛
بیمارِ نقشه نیستم، هرگز!
سایه‌بارانِ موشکِ سرخم بر فرازِ گندم‌زار؛
از چشمخانه‌های خدا پارس می‌کنم؛
استخوان نوش می‌کنم چون سگ،
اختلافِ خون در تُرعه‌ی رگ...
آه، آری! جهان، خودش، وطن است،
-سرنگ را پُر کرده تکیه داده به جدول-
چراغانیِ پُل، خَفَن است!
نظر مکن به کلاغ‌ها
خبر رسیده کین نگاهشان جعلی‌ست
زن برای این‌ها
یا مادر است یا نیست؛
عشق، دانی چیست؟!
هیچش نشانه نیست!
بخیه از صورتِ ماه می‌کشد ابلیس!
زاری کنید!
این عشق‌ها دانه‌های انگورند
خوشه‌ای‌شان مست می‌کند
کف بزنید!
کاینک،
زالِ سپیدسبلتانِ هرجایی‌ست
از لفظِ مرگ بدش می‌آید،
خیابان را به مقصدِ میدان سوت می‌زند؛
لنین می‌تواند پشتِ ویترین باشد و دیوانِ فرّخی
اواسطِ بهمن، سرودِ آزادی
به‌رقصند نئون‌های سبز و نارنجی
قصیده‌ای از‌دست‌رفته از نظامِ پای اُشتران، خالی
وقتی که هر آدم
برای هر آدم
خونبارترین بهانه‌ی همراهی‌ست!
وقتی که هر کلاغ، برای هر کلاغ
-در اتوبوس‌های کوچکِ قدرت
زایندگانِ نفرت در چادرهای خویش-
مضحک‌ترین نشانه‌ی گمراهیست!
ره بر نگاه نیست!
همانطور که ایران هیج
از کارخانه بدش نمی‌آید،
بله! هرگز!
از کتابخانه که هیچ!
الو! الو! سلام!
در رثای عروضکِ بی‌پا کوک می‌شوم؛
صدای من جدّی‌ست!
من پشتِ این مرزهای بی‌هوا ای تن!
ای آشیانۀ بی‌روزن!
کسی چراغِ شهر و بیابانِ مرا روشن...
من گیر کرده‌ام!
ذکری‌ست بر زبانم، پُر واژه غالبن!
دستِ دعا؟! هرگز!
چشمانِ ببرِ بی‌‌وطن، آتش!
دانشگاه را ببندید لطفن!
کندوی کلاس‌ها آتش!
غَرَض را با تو راه‌رفتن است جانا!
لگد کن این شعرها را
کمانچه‌ها آتش!
دورِهمی‌های این بچّه‌شمن‌های بیهُده‌سَر، آتش!
انجمن‌های توّابِ اتاقک‌های اصلاحات،
سرودِ آنکه تیربارانِ کوچه‌های شهید شد، آتش!
کتابخانه‌ها در اولویّت‌اند،
روزنامه‌ها آتش!
پورشه‌های اندرزگو،
نشمه‌خانه‌ها آتش!


حذف می‌کنی صدای مرا از دور
خاورمیانه /خانه /خمپاره،
حذف می‌کنی جهان‌وطنم اینجاست
وطنم، آه! آری، وطنم اینجاست؛
در پس‌زمینۀ آلت با دامنِ خرما،
در یاد آن کسی
که اصلن نیافت هیچ
رگ‌های لای پاش را در باد،
و یا،
آنکو که مژده داد،
از خویش رفته است؛
در داغِ لاله‌ها،
او خونِ ماه را در چشم
در توبه‌توی رگانِ تنگش تاب داده
مثلِ کوچِ پروانه‌های پستان‌هاش
بر باد داده است؛
دوشیزه‌ای‌ست بی‌پرده از آفتاب
که چاهِ زنخدانش جان می‌دهد برای ماه
ماهِ رقصیده بر گنبد
که از سرش، گیسوش
تا کمر، پاها،
شانه‌ها، بازوش،
آغوش بسته است...
او تازیانه است؛
سرنگی که من باشم،
تشریح می‌کند: تَک‌ تَک!
فرومی‌کند خونابه‌ی تیز در رگ!
کنارِ تو پاهای مرده‌ام در کَش،
غَرَض با تو راه‌رفتن است جانا!
لگد کن این شعرها را،
کاروانِ سرخِ عطش، آتش!


و اینک ای ماهِ امیرآباد!
ای ماهِ رمیده بر گنبد‌!
توی چشم‌های من نگاه کن!
تف بر تبارِ تَن‌ات!
بیداریِ بی‌سایه، بی‌آفتاب،
تف بر تبارِ هر چه سایه و آفتاب!
مگر می‌شود کسی این همه لاغر شده باشد
بعد، بیهوش هم شده باشد
بعد...
زخمِ سینه‌اش چرک کند
بعد...
کرکس‌ها فروببارند بر تنش
سینه‌اش را پاره‌پاره کنند
تف بر تبارِ آنکه ماهش را پتیاره کنند
تف بر تبارِ آن که دلش را پاره کنند
تف بر تبارِ وطن،
جهان‌وطنم،
وطنم، آه، آری! وطنم


آذر 94
@ManjanighCollective




یکشنبه-خانه ختایی-ساعات ۱۶-۱۸
@qaghayi



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

174

obunachilar
Kanal statistikasi