مردی گذشت در رهِ عشق از سرِ خودش
در خاک و خون کشیده شد از خنجرِ خودش
آنجا که خار، قلبِ زمین را دریده بود
پایِ برهنه رفت پیِ دلبرِ خودش
بیآنکه ذرّهای بهراسد، بسانِ سیل
بر ساغرِ مخاطره زد ساغرِ خودش
حلقه به گوش کرد و فرود آمد از سریر
آن کس که بود تاجورِ کشورِ خودش
از ابرِ دیده، برقِ نگاهاش همین که جَست
پُر شد، نه از سکوت، که از تندرِ خودش
با دستهایِ خالی و ایمان به عشق، کرد
آهنگِ جنگ، یکتنه با لشکرِ خودش
ققنوس گشت و رفت در آغوشِ شعلهها
جان داد و جان گرفت ز خاکسترِ خودش
#حامد_حجت_خواه / غزل #ققنوس
@Rendangroup
در خاک و خون کشیده شد از خنجرِ خودش
آنجا که خار، قلبِ زمین را دریده بود
پایِ برهنه رفت پیِ دلبرِ خودش
بیآنکه ذرّهای بهراسد، بسانِ سیل
بر ساغرِ مخاطره زد ساغرِ خودش
حلقه به گوش کرد و فرود آمد از سریر
آن کس که بود تاجورِ کشورِ خودش
از ابرِ دیده، برقِ نگاهاش همین که جَست
پُر شد، نه از سکوت، که از تندرِ خودش
با دستهایِ خالی و ایمان به عشق، کرد
آهنگِ جنگ، یکتنه با لشکرِ خودش
ققنوس گشت و رفت در آغوشِ شعلهها
جان داد و جان گرفت ز خاکسترِ خودش
#حامد_حجت_خواه / غزل #ققنوس
@Rendangroup