مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


لینک ناشناس نبات•[👀✨]•
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-682940-Jf5HpeY
لینک ناشناس پناه•[🌿🖤]•
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-477105-4hGRrp9
چنل ناشناس مون•[🛁🌸]•
https://t.me/nashenas_roman_nabat

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


❥مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕️

➳ #Part5
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نفس‌فخار•

واسه خودم در خواب ناز تشریف داشتم،که با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم

تو روح هرکی که این موقع زنگ میزنه،اخه ساعت ۱۱ صبح موقع زنگ زدنه؟!
نگاهی به صفحه ی گوشی انداختم و دیدم سحره دوستم
با کلافگی گوشیو برداشتم

+الو؟
_به سلام خانوم دکتر
+زهر مار و خانوم دکتر چه وقت زنگ زدنه بیشعور؟
_خوبیم بهت نیومده؟
+نه نیومده

_مرض
شنیدم که دانشگاه قبول شدی دختر
خیییلی بهت تبریک میگم واقعا امیدوارم به هرچی میخوای برسی

+کی به تو گفت؟
_دیگه خبرا به گوش میرسه،اونم چی خبر به این مهمی
+مرسی قربونت ایشالا بهتر ازینا رو خودت قبول شی
_دورت بگردم فقط زنگ زدم تبریک بگم کاری نداری؟
+لطف کردی عزیزم نه فدات خدافظ

نگاهی به اطرافم انداختم و ملافه ی روم رو بالاتر کشیدم که از حس سردیش روی تن گر گرفته ام هیسی کشیدم
هرچی هم بود حس خوبی بهت می داد!

پاشدم که برم پیش مامان
وقتی دیدم داره با مهربونی تموم میز صبحونه رو آماده میکنه
یاد اینکه دیگه قرار نیست وقتی میرم شیراز کسی برام صبحونه آماده کنه!
یا با روی خوش باهام صحبت کنه!
چای بریزه و سر به سرم بزاره!
بغض بدی توی گلوم جا خشک کرد ولی نمیخواستم دمه رفتی مامان رو هم ناراحت کنم

سلامی کردم که با جواب مامان انرژیم چند برار شد

_سلام خانوم دکترم
+اووف حالا بزار برم دانشگاه بعد بگو
_خیلیا ارزوشونه بهشون بگی دکتر
+میگم کی قراره برم دانشگاه؟
_ مهر ماه
+ینی دوماه دیگه؟
_ اره چطور؟
..........

بماند که میشد بمانی و نماندی.

🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬@roman_shirin_talkh


❥مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕️

➳ #Part4
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نفس‌فخار•

اینقد خوشحال شده بودم که یهو تلفنو قط کردم چون میخواستم زودتر این خبرو به مامانم اینا بدم

+مامااااااان مامااان مامانننننننننننن
بابااااا باباااااا
داداششش داداشش
پاشید برقصید که دخترتون دانشگاه شیرااااز قبول شدهههههه

بابا: خوبه؟

+ارههه شیشمین دانشگاه ایرانه

مامان: ای دوووورت بگردم مننننن که همیشه باعث افتخاررری

خیلی حس خوبی بود که خانوادت و بتونی خوشحال کنی از ته دل خوشحال بودم اصن انگار اون شب دنیارو بهم داده بودن


نیما: هوووف چقد شلوغش میکنید حالا انگار مثلا دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شده

+دلتم بخواد اصن حسود هرگز نیاسود

نیما: تو خوبی بابا

مامان: عه نیما به جای تشویق کردن و ذوق کردنته؟

نیما یه چشمکی به مامان زد به معنای اینکه دارم اذیتش میکنم

+ولی من چشمکتو دیدم

نیما: قربونت برم من بیا بغلمممم

سریع رفتم بغلش اخ که چه حس خوبی بود عین بغل بابا محکم بود
در واقع وقتی بغلش میکردم قشنگ حس قدرت می‌گرفتم
طوری که ته دلم بهم می گفت ، اگه همه دنیا بد بشن بهت پشت کنن بغل داداشت هنوز هست:)...

خلاصه یکی_یکی اعضای خانواده رو بغل کردم و کلی خوشحال شدن
خودم که از همه خوشحال تر بودم
چی از این بهتر که بعد از این همه شب بیداری ها نتیجه اش رو ببینی!...
..........

لانگ دیستنس یعنی:
شانس از نزدیک دیدنت و بوسیدن و زل زدن تو چشمات و لمس دستات ندارم، ولی بیشتر از همه دوستت دارم.

🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬@roman_shirin_talkh


❥مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕️

➳ #Part3
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نفس‌فخار•

گوشیو برداشتم
+الو نیوشااا چیششششد؟

_چته چرا داد میزنی گوشم کر شد

+بیخیال اینارو بگو چیششششد

_ دختر تو که ریدی
اینم میگم رتبه کنکور،مث شارژ ایرانسل فقط عدده

+ها؟

_چه وضعشه خدایی اینهمه تلاش کردی این بود نتیجش؟

حرفاشو با گوشای خودم میشنیدم اما به هیچ وجه نمیخواستم باور کنم....امکااان نداشت

+درست توضیح بده بینم ، بگو چیشده

_هیچی دیگه خودت بفهم از لحن حرف زدنم

+پدسگ مگه نگفتم یه دفعه ای نگو؟
مگه نگفتم قلبم حساسه؟

یهو صدای خندش از پشت تلفن بلند شد
فقط صدای خنده بود که تا خود آسمون می‌رفت

+داری میخندی؟

_ ایسگایی بدبختتت

وای خدایا بخدا این دختر کم داره
اگه یک درصد شک داشتم الان کاملا مطمئن بودم مغزش رو داده اجاره!..

+ینی چی الان دقیق نفهمیدم قبول شدممم؟


_واییی داره بهت حسودیم میشششه لعنتی دانشگاه علوم پزشکی شیراز قبول شدی!
شیراز میفهمی ینی چی؟

با شنیدن حرفش تپش قلبم بیشتر شد اما این دفعه از هیجان و خوشحالی بود نه از استرس

+ شیراااز؟

مامان: چی؟ چی شده؟ شیراز چیه؟

بابا: داستان شیراز چیه؟

..........

تنها صداست که می‌ماند و
امان از صدای او که در گوش های من ابدی شد.

🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬@roman_shirin_talkh


نظراتونو راجب رمان بگید
انتقادی پیشنهادی چیزی✨🌚


❥مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕️

➳ #Part2
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نیوشا‌‌صدر•

وای که چقد این نفس استرس داشت بچم، حالا من خبر کنکورو چجوری بهش بدم، اگه قبول شده باشه چی بگم اگه قبول نشده باشه چی بگم؟
کلا مونده بودم که اصن قراره چی بشه و من چی بگم!..
از سر کلافگی نفسمو دادم بیرون و پوفی کشیدم و منتظر موندم تا ساعت ۹ بشه


•نفس‌فخار•


ساعت ۸ و چهل و پنج دقیقه بود
از روی عادت دوباره نگاهی به ساعت کردم، نه خیر مث اینکه این ساعت قصد تکون خوردن نداره بلکه قصد کشتن منو داره تا ساعت ۹

سعی کردم خودمو مشغول کنم و از این فکر و خیال بیام بیرون اولین چیزی که به ذهنم رسید ساز زدن بود
راستش با ساز اروم میشدم اونم ویالون!...
از نظر من زندگی هم مث این نت ها می مونه

بعضی وقتا اروم
بعضی اوقات پر سر و صدا
گاهی هم ساکت!
در کل این ماعیم که باعث میشم زندگی چطوری باهامون رفتار کنه!....
انقدر که توی فکر و خیال خودم غرق بودم که کلا یادم رفت ساعت گذشته!

ساعت ۹ و ربع بود
زنگ بزنم نیوشا؟!
نه قرار شد خودش زنگ بزنه منم گفتم ساعت ۱۰ جواب و بگو ولی اگه زنگ نزنم دق میکنم
ولی قرار شد خودش زنگ بزنه...

یهو دیدم در باز شد مامانم بود

_ وا نفس چرا با خودت حرف میزنی دیوونه شدی؟

+ مامااان امشب جواب کنکور میاد میدونی ینی چیییی؟

_ عه اینکه خیلی خوبه حالا چرا داد میزنی

+استرس دارممممم

_خاک تو سرت😐

+😐😐😐چرا

_استرس برا چی تو که تلاش کردی بقیش با خدا

با شنیدن این جمله از مامانم باز یکم اروم شدم حرفاش تقریبا عینه نیوشا بود

_ پاشو بیا شام بخوریم حالا کیِ میاد نتایج؟

+ساعت ۱۰ قرار شد نیوشا بگه بهم

_حتما به خاطر استرست دادی اون اره؟

+اره
ماشاالله از لحاظ استرس توی خانواده سر شناس بودم:/

_خب پاشو بیا شام دیگه منتظریم

با اینکه اشتها نداشتم ولی رفتم یکمی غذا کنار خانوادم بخورم به هر حال هرچی هم بشه این خانواده ام بودم که توی این یکسال کنارم بودن:)


قاشقای غذارو تند_تند توی دهنم میزاشتم که یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد
غذا گیر کرد تو گلوم و صدای سرفم بلند شد

بابا: پسرم بدو بدو براش اب بیار

+اب و خوردم رفتم گوشیمو جواب بدم نگاه صفحه ی گوشیم کردم دیدم بلهههه
نیوشا خانومه استرسم چند برابر شد!..
..........

سیوش کن "il mio " یعنی مالِ من.🫀

🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬@roman_shirin_talkh


❥مــثــ𝐧𝐚𝐛𝐚𝐭ـــ𝐬𝐡𝐢𝐫𝐢𝐧ـــ𝐠𝐡𝐚𝐡𝐯𝐞ـــ𝐭𝐚𝐥𝐤𝐡ــلـ☕️

➳ #Part1
☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•نفس‌فخار•

داشتم با استرس به نتایج کنکور فکر میکردم و پیش بینی میکردم ولی اینقد استرس داشتم که مغزم دیگه نمی‌کشید.
باید با عقلم پیش بینی میکردم یا دلم؟!
اگه با دلم پیش بینی کنم که من نفر اول کنکورم ولی اگه عقل باشه خب باید بگم که شاید اصن رتبه ی کنکورم چند رقمی بشه...
تنها کاری که الان می‌تونستم انجام بدم کمک خواستن از خدا بود
همین!

همینطوری داشتم با خودم کلنجار می‌رفتم که یهو گوشیم زنگ خورد با دستای لرزونم گوشیو برداشتم

+الو جانم نیوشا؟

_سلام، دختر چرا اینقد صدات میلرزه؟ چیزی شده؟

+نه چیزی نیست استرس نتایج کنکوره


_ وااا تو که این همه تلاش کردی برای کنکور دیگه استرست چیه من میدونم که تو رتبت کمتر از سه رقمه خل و چل نگران نباش

با حرفاش خیلی اروم شدم واقعانم راست میگفت من که این همه تلاش کردم دیگه نگرانی نداره حتی اگه دانشگاه خوبیم قبول نشدم مهم اینه که تلاشمو کردم..!

+مرسی که ارومم کردی... دوست دارم:)

_ لوس نشو حالا

+کاری داشتی؟


_ اها بابا اینقد چرت و پرت میگی اصن حواسم نبود خواستم بگم امشب ساعت ۹ نتایج کنکور میاد لینک سایتو برات میفرستم تو واتساپ برو نگاه کن


با گفتن این حرفش دوباره استرس گرفتم اصن انگار تو دلم رخت شستن

+یا ابلفض، جدی میگی؟
نیوشا هیچی نمی‌گفت ولی میشد از این حرف نزدنش فهمید که کاملا داره راست میگه

+با توعم میگم جدی میگی؟

_باز استرس گرفتی؟ خنگ خدا میگم نگران نباش من شاهد تلاش هات بودم کههه

+میگم نیوشا جووون من که این همه دوست دارم میشه تو برام سرچ کنی؟ اخه من اینقد استرس میگیرم که اصن انگشتام میلرزه نمیتونم سرچ کنم

_باشه بابا

بعد زیر لب یه دختره ی استرسو گفت

+ولی من شنیدماا

_خب مگه دروغ میگم؟


+نه راست میگی ساعت ۱۰ بهم بگو که چیکار کردم کنکورو، فقط توروخدا یه دفعه ای نگی هااااااااا قلب من حساسه

_ باشه بابا فعلا خدافظ

+قربونت بشم خدافظظظ
..........

من از همه میترسم؛
تو همه نباش....🌨️

🕸🖤☆┅┅━━ ☆ ━━┅┅ ☆
•𝒋𝒐𝒊𝒏 𝒖𝒔↬ @roman_shirin_talkh


ممبرا برسن به ۱۰ نفر پارت گذاریو شروع میکنم پس لطفا لف ندید تا پارت گذاری شروع بشه مرسی که هستین...:)!


سلام من نفس هستم دخترک توی رمان...!
دختری تقریبا شیطونم👁👅👁
فامیلی من فخار 🌚
۱۹ سالمه🔮🦄
متولد بهمن ماه❄️⛄️
یه داداش دارم دو سال از خودم بزرگتره؛ به اسم نیما🚶‍♂🥀
دانشجو هستم 🎓🐾
رشتم تجربیه📌📕
خودتون در ادامه ی پارت ها میبینید که چه دانشگاهی قبول میشم🌝✨
دوست صمیمیم اسمش نیوشاست؛ فامیلیش صدره👩‍🎤🌸
عاشق قرمه سبزیم 🥒🐢
رنگ مورد علاقمم آبیه💙🌊





10 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

41

obunachilar
Kanal statistikasi