#پارتهفتادودوسفربهدیارعشق
جرقه ای تو ذهنم زده میشه
(عجب اسم مسخره ای ) (ترنم خفه شو میشنوه) ( نه خداییش این چه اسمیه که خونوادش روش گذاشتن ) ( به نظر من که اسم قشنگیه ) ( آلا هم شد اسم؟ حالا آلا یه چیزی ولی اسم پسره که دیگه افتضاحه ) (وای وای وای ترنم اینجوری نگو به خدا میشنوه آبروریزی میشه ) ( فکرشو کن خدا دو تا بچه بهشون داده اسم یکی رو گذاشتن
آلا اسم اون یکی رو گذاشتن آیت حالا آلا یه چیزی اما آیت خیلی ضایع است مثلا فکر کن بابا میخواد پسره رو صدا کنه میگه آیت آیت بابایی ، آیت باباجون کجایی بیا ببینم اینا رو ولش کن به این فکر کن اگه دوست دختر پسره بشی باید چیکار کنی؟ خداییش پسره رو چی صدا میکنی؟ ) ( ترنـــــم ) (میتونی بگی آیتم اما نه زیادی خزه آیت جون چطوره؟ نه نه البد باید بگی آقا آیت هوم آیت آقا هم بد نیستا البته میشه به آیت خان هم فکر کرد در کل من اگه بمیرم هم زیر بار چنین ننگی نمیرم یه بار گول نخوری به پیشنهاد پسره جواب مثبت بدیا وقتی نتونی صداش بزنی چه فایده داره البته میتونی بهش بگی عشق من ) (مگه چشهبه نظر من هم اسم دوستم هم اسم برادرش قشنگن تو هم بهتره بری به همون سروش جونت برسی و اینقدر چرت و پرت نگی من هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم الکی حرف تو دهن من نذار حالا هم خفه بمیر بذار یکم
بهمون خوش بگذره ) ( برو بابا اولا که چشم نیست و گوشه دوما تو که سلیقه نداری و از همه مهتمر من سروشمو با هیچکس تو دنیا عوض نمیکنم اسم فقط سروش تکه به خدا ترنم و سروش خداییش میبینی چقدر اسمامون به هم میان تو هم بهتره یکی رو انتخاب کنی اگه تیپ و قیافه نداره لااقل یه اسم درست و حسابی داشته
باشه ) ( نه بابا )
زیر لب زمزمه میکنم: بنفشه
همه چیز یاد اومد دوست بنفشه بود البته نه از نوع صمیمیش مطمئنم خودشه برادرش هم به بنفشه پیشنهاد دوستی داده بود هیچوقت نفهمیدم بنفشه پیشنهادش رو قبول کرد یا نه فقط میدونم هنوز مجرده از جزئیات زندگی بنفشه خبر ندارم اون روزای آخری که هنوز رابطه ام با بنفشه خراب نشده بود باهاش آشنا شده بودم یه روز آلا بنفشه رو به تولدش دعوت میکنه اون موقع دختر شری بودم دقیقا مثله ماندانا البته یه خورده بیشتر از ماندانا بنفشه همیشه از دست من و مانی حرص میخوردو ما بهش
میخندیدیم اون روز من هم به زور همراه بنفشه به مهمونی رفتم بنفشه میگفت اگه ببرمت آبروریزی میکنی ولی گوش من بدهکار نبود اونقدر اصرار کردم که من رو هم با خودش برد اون روز اون قدر آلا و برادرش رو مسخره کردم که وقتی از مهمونی بیرون اومدیم بنفشه باهام قهر کرد ولی تا اونجایی که من یادمه من به سروش در مورد آلا چیزی نگفته بودم اون روز فقط بهش گفته بودم به تولد یکی از دوستای بنفشه میرم البته ممکنه از طریق سها با الاگل آشنا شده باشه از اونجایی که بنفشه و سها باهم دوستی نزدیکی دارن پس صد در صد سها دوستای بنفشه رو هم میبینه ولی چرا بین این همه آدم باید آلا نامزد سروش بشه
زیر لب زمزمه میکنم: چه فرقی میکنه آلا یا یه نفر دیگه
یاد بنفشه میفتم دلم عجیب براش تنگ شده خیلی وقته جواب تلفنامو نمیده
نگام به سمت مبلی کشیده میشه که سروش و الاگل اونجا نشسته بودن اما الان اونجا کسی نیست سرمو میندازم پایینو با انگشتام بازی میکنم
دوست دارم به هیچکس و هیچ چیز فکر نکنم نه سروش نه الاگل نه بنفشه نه حتی خودم
صدای قدمهای کسی رو پشت سر خودم میشنوم هر لحظه بهم نزدیک تر میشه صدای قدمهاش بی نهایت آشناست الان دیگه کنارم رسیده
سنگینی نگاش باعث میشه سرمو بلند کنمو نگاهی بهش بندازم خودشه سروش
با مسخرگی لبخندی میزنه و میگه: به به خانم مهرپرور بالاخره تو یکی از مراسما شما رو دیدم
همینجور که حرف میزنه به سمت مبل رو به روییم میره و روش میشینه شاید بتونم در
برابر تمسخرای دیگران بی تفاوت باشم اما از اونجایی که سروش و خونوادم هنوز برام
عزیزن وقتی به وسیله ی اونا به تمسخر گرفته میشم حال بدی بهم دست میده
سروش: قبلنا مودب تر بودی یه سلامی میکردی
زیر لبی سلامی زمزمه میکنمو نگامو ازش میگیرم
جرقه ای تو ذهنم زده میشه
(عجب اسم مسخره ای ) (ترنم خفه شو میشنوه) ( نه خداییش این چه اسمیه که خونوادش روش گذاشتن ) ( به نظر من که اسم قشنگیه ) ( آلا هم شد اسم؟ حالا آلا یه چیزی ولی اسم پسره که دیگه افتضاحه ) (وای وای وای ترنم اینجوری نگو به خدا میشنوه آبروریزی میشه ) ( فکرشو کن خدا دو تا بچه بهشون داده اسم یکی رو گذاشتن
آلا اسم اون یکی رو گذاشتن آیت حالا آلا یه چیزی اما آیت خیلی ضایع است مثلا فکر کن بابا میخواد پسره رو صدا کنه میگه آیت آیت بابایی ، آیت باباجون کجایی بیا ببینم اینا رو ولش کن به این فکر کن اگه دوست دختر پسره بشی باید چیکار کنی؟ خداییش پسره رو چی صدا میکنی؟ ) ( ترنـــــم ) (میتونی بگی آیتم اما نه زیادی خزه آیت جون چطوره؟ نه نه البد باید بگی آقا آیت هوم آیت آقا هم بد نیستا البته میشه به آیت خان هم فکر کرد در کل من اگه بمیرم هم زیر بار چنین ننگی نمیرم یه بار گول نخوری به پیشنهاد پسره جواب مثبت بدیا وقتی نتونی صداش بزنی چه فایده داره البته میتونی بهش بگی عشق من ) (مگه چشهبه نظر من هم اسم دوستم هم اسم برادرش قشنگن تو هم بهتره بری به همون سروش جونت برسی و اینقدر چرت و پرت نگی من هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم الکی حرف تو دهن من نذار حالا هم خفه بمیر بذار یکم
بهمون خوش بگذره ) ( برو بابا اولا که چشم نیست و گوشه دوما تو که سلیقه نداری و از همه مهتمر من سروشمو با هیچکس تو دنیا عوض نمیکنم اسم فقط سروش تکه به خدا ترنم و سروش خداییش میبینی چقدر اسمامون به هم میان تو هم بهتره یکی رو انتخاب کنی اگه تیپ و قیافه نداره لااقل یه اسم درست و حسابی داشته
باشه ) ( نه بابا )
زیر لب زمزمه میکنم: بنفشه
همه چیز یاد اومد دوست بنفشه بود البته نه از نوع صمیمیش مطمئنم خودشه برادرش هم به بنفشه پیشنهاد دوستی داده بود هیچوقت نفهمیدم بنفشه پیشنهادش رو قبول کرد یا نه فقط میدونم هنوز مجرده از جزئیات زندگی بنفشه خبر ندارم اون روزای آخری که هنوز رابطه ام با بنفشه خراب نشده بود باهاش آشنا شده بودم یه روز آلا بنفشه رو به تولدش دعوت میکنه اون موقع دختر شری بودم دقیقا مثله ماندانا البته یه خورده بیشتر از ماندانا بنفشه همیشه از دست من و مانی حرص میخوردو ما بهش
میخندیدیم اون روز من هم به زور همراه بنفشه به مهمونی رفتم بنفشه میگفت اگه ببرمت آبروریزی میکنی ولی گوش من بدهکار نبود اونقدر اصرار کردم که من رو هم با خودش برد اون روز اون قدر آلا و برادرش رو مسخره کردم که وقتی از مهمونی بیرون اومدیم بنفشه باهام قهر کرد ولی تا اونجایی که من یادمه من به سروش در مورد آلا چیزی نگفته بودم اون روز فقط بهش گفته بودم به تولد یکی از دوستای بنفشه میرم البته ممکنه از طریق سها با الاگل آشنا شده باشه از اونجایی که بنفشه و سها باهم دوستی نزدیکی دارن پس صد در صد سها دوستای بنفشه رو هم میبینه ولی چرا بین این همه آدم باید آلا نامزد سروش بشه
زیر لب زمزمه میکنم: چه فرقی میکنه آلا یا یه نفر دیگه
یاد بنفشه میفتم دلم عجیب براش تنگ شده خیلی وقته جواب تلفنامو نمیده
نگام به سمت مبلی کشیده میشه که سروش و الاگل اونجا نشسته بودن اما الان اونجا کسی نیست سرمو میندازم پایینو با انگشتام بازی میکنم
دوست دارم به هیچکس و هیچ چیز فکر نکنم نه سروش نه الاگل نه بنفشه نه حتی خودم
صدای قدمهای کسی رو پشت سر خودم میشنوم هر لحظه بهم نزدیک تر میشه صدای قدمهاش بی نهایت آشناست الان دیگه کنارم رسیده
سنگینی نگاش باعث میشه سرمو بلند کنمو نگاهی بهش بندازم خودشه سروش
با مسخرگی لبخندی میزنه و میگه: به به خانم مهرپرور بالاخره تو یکی از مراسما شما رو دیدم
همینجور که حرف میزنه به سمت مبل رو به روییم میره و روش میشینه شاید بتونم در
برابر تمسخرای دیگران بی تفاوت باشم اما از اونجایی که سروش و خونوادم هنوز برام
عزیزن وقتی به وسیله ی اونا به تمسخر گرفته میشم حال بدی بهم دست میده
سروش: قبلنا مودب تر بودی یه سلامی میکردی
زیر لبی سلامی زمزمه میکنمو نگامو ازش میگیرم