ادامه ی داستان حضرت موسی وحضرت خضر(علیه السلام ) صفحه (۲)
تعهد به صبر
موسی به خضر گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد.
خضر: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم.
موسی ـ علیهالسلام ـ مجدّداً این تعهّد را داد که با صبر و تحمّل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر ـ علیهالسلام ـ به راه افتاد.
سه حادثه عجیب
۱=موسی و یوشع و خضر ـ علیهالسلام ـ با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر ـ علیهالسلام ـ برخاست و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود.
موسی ـ علیهالسلام ـ وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران میشد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟»
حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی؟!»
موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر.
از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند
۲= در مسیر راه خضر ـ علیهالسلام ـ کودکی را دید که همراه خردسالان بازی میکرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت.
موسی ـ علیهالسلام ـ با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا انسان پاک را بیآنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی.» موسی ـ علیهالسلام ـ بر اثر شدّت ناراحتی به خضر ـ علیهالسلام ـ حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟
خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟
موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود.
۳=تعمیر دیواراز آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریهای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر ـ علیهالسلام ـ به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر ـ علیهالسلام ـ مشغول تعمیر شد.
#جدایی_از_خضر
موسی ـ علیهالسلام ـ که خسته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحهدار شده و در عین حال خضر ـ علیهالسلام ـ به تعمیر دیوار آن آبادی میپردازد، بار دیگر تعهّد خود را به کلّی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضی سبکتر و ملایمتر از گذشته، گفت: «میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟» اینجا بود که خضر ـ علیهالسلام ـ به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت:
«هذا فِراقُ بَینِی وَ بَینِکَ...؛ اینک وقت جدایی من و تو است، اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو میکنم»
روایت شده: پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ فرمود: «خدا برادرم موسی ـ علیهالسلام ـ را رحمت کند، اگر تحمّل میکرد، عجیبترین شگفتیها را (از دست خضر) میدید و نیز فرمود: اگر صبر میکرد، هزار شگفتی میدید.
و از امام باقر ـ علیهالسلام ـ یا امام صادق ـ علیهالسلام ـ نقل شده فرمود: اگر موسی ـ علیهالسلام ـ صبر و تحمّل میکرد، آن عالِم (خضر) هفتاد حادثه عجیب به موسی ـ علیهالسلام ـ نشان میداد.»
موسی ـ علیهالسلام ـ سخنی نگفت، و دریافت که نمیتواند همراه خضر ـ علیهالسلام ـ باشد و دربرابر کارهای عجیب او صبر و تحمّل داشته باشد.
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
@saheb_zaman115