کاش امروز، سر یکی از چهارراه ها، یکی از فالگیرها جلویت را میگرفت و میگفت: (به به... چه چشم هایی... چه خانوم زیبایی! ماشاالله... بترکد چشم حسود! بیا، بگذار تا من فالت را بگیرم.)
بعد تو هم بگویی: (باشد. به شرطی که حرف های قشنگ بزنی برایم!)
پیرزن فالگیر با محبت بگوید: (بامن! نگران نباش.) کف دستت را ندیده، شروع کند که : (وای، اینجا را ببین! چقدر مهربان است. چقدر دوستت دارد! اصلا برایت میمیرد... آخ خانم جان، اذیتش نکن، کمی مهربان باش!)
ابروهایت را هفتی،هشتی کنی و بگویی: (جل الخالق! چه کسی را؟!)
پیرزن با مهربانی بگوید: (اگر هست مراقب عشقت باش و اگر نیست زود میرسد!)
با لبخند مهربان همیشگی ات خداحافظی میکنی و میپرسی: (حالا این عشق خیالی چقدر برایم آب خورد؟)
فالگیر میگوید: (فدای چشمان عسلی ات مادر! سپیدبخت شوی... بسلامت...)
کاش با تعجب و لبخند که از چهارراه رد شدی، پیرزن دنبال من بگردد و در شلوغی جمعیت بیاید و بگوید: (خوب بود پسرم؟ کاری کردم که یک دل نه، صد دل عاشقت شود!)
و من با نگرانی بگویم: (عالی بودی مادر، عالی) و به این فکر کنم که چرا به جای یک چرخ، چهارچرخ ماشینت را پنچر کردم!
#حامد_نیازی

#نامه_پست_نشده
این نامه مخاطب خاصی نداره صالیسم... اما چون قشنگ بود فرستادمش تا بره تو لیست #نامه_پست_نشده کانالت❤️