••• آیدای خودم...!
چه قدر تو را دوست دارم!
چه قدر به نفس تو در کنارم، خودم احتیاج دارم!
چه قدر حرف دارم که با تو بگویم! اما افسوس! همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی (امروز خسته هستی) یا (چه عجب که امروز شادی؟) و من به تو بگویم که:(دیگر کی میتوانم ببینمت؟) و یا تو بگویی:(میخواهم بروم من که هستم به کارت نمیرسی) من بگویم:(دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگر هم بنشین!) و همین! – همین و تمام آن حرف های، شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه میکشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد: وحشت از اینکه، رفته رفته، تو از این دیدارها و حرف ها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی •••
بخشی از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
@shamlOo
چه قدر تو را دوست دارم!
چه قدر به نفس تو در کنارم، خودم احتیاج دارم!
چه قدر حرف دارم که با تو بگویم! اما افسوس! همه حرف های ما این شده است که تو به من بگویی (امروز خسته هستی) یا (چه عجب که امروز شادی؟) و من به تو بگویم که:(دیگر کی میتوانم ببینمت؟) و یا تو بگویی:(میخواهم بروم من که هستم به کارت نمیرسی) من بگویم:(دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگر هم بنشین!) و همین! – همین و تمام آن حرف های، شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه میکشد تبدیل به همین حرف ها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد: وحشت از اینکه، رفته رفته، تو از این دیدارها و حرف ها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمیکند تا پرو بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی •••
بخشی از نامه های "احمد شاملو" به آیدا
@shamlOo