تو نیستی، منم و واژه های رو شده ام
شبیه جمله ی «به هیچ کس نگو» شده ام
به دست هات که بر زندگیِ خیسم بود
ولی درون خیابان کشیدی از دستم
جلوی مردمِ شهری که می شناسندت
میان پِچ پِچه هایی که من کجا هستم
صدای پِچ پِچه ها، که صدای شهر شماست
رسیده ام به اتاقی که آخرِ دنیاست
رسیده ام از تو، به نمی شناختمش
رسیده ام به امیدی که دیر باختمش
کشیدم اسم تو را، از شبم رها کردم
به روی شیشه ی سردِ اتاق، ها کردم...
#الهام_حیدری
شبیه جمله ی «به هیچ کس نگو» شده ام
به دست هات که بر زندگیِ خیسم بود
ولی درون خیابان کشیدی از دستم
جلوی مردمِ شهری که می شناسندت
میان پِچ پِچه هایی که من کجا هستم
صدای پِچ پِچه ها، که صدای شهر شماست
رسیده ام به اتاقی که آخرِ دنیاست
رسیده ام از تو، به نمی شناختمش
رسیده ام به امیدی که دیر باختمش
کشیدم اسم تو را، از شبم رها کردم
به روی شیشه ی سردِ اتاق، ها کردم...
#الهام_حیدری