🔸پویش نظام تولید سرمایهداری
پیشفرض آدام اسمیت آن بوده که «مصرف، غایت و هدف تمامی تولید است»، اصل موضوعهای که او مدعی میشد «چنان بدیهی است که تلاش برای اثبات آن امری بیهوده است» (آدام اسمیت، 1910، جلد دوم، ص. 155) و این امر همواره ستون دفاع لیبرالی از سرمایهداری بوده است. اما حتی سطحیترین درک از سرمایهداری، کافی است تا نشان دهد که هر قدر چنین اصل موضوعهای بدیهی بهعنوان مشخصهی تلاش انسان عقلانی بدیهی به نظر برسد، پوچ بودن آن در جامعهی سرمایهداری، گواهی بدیهی در عدمعقلانیت نظام سرمایهداری است. مارکس و انگلس نشان دادند که یگانه هدف تولید سرمایهداری، نه تولید کالا به منظور برآورده کردن نیازهای انسانی بلکه میل فزایندهی سودطلبی به منظور تداوم انباشت سرمایه است. البته سرمایهداران ناچارند یک خروجی برای محصولاتشان یافته، و یا آن را به سایر صاحبان سرمایه بهمثابه منابع تولید و یا به سایر کارگران و سرمایهداران بهمثابه منابع مصرف بهفروش رسانند، اما فراتر از هدف تولید، ضرورت فروش محصولات، برای سرمایهدار تنها مانعی برای انباشت بیشتر سرمایه بهشمار میرود. این عطش سودجویی، مسئلهی انتخاب آزادانهی سرمایهداران نیست، بلکه همچون یک شرط بقا، بدانها تحمیل میشود. آنها به منظور افزایش و یا حتی تداوم سودشان و درنتیجه حفظ جایگاهشان بهعنوان سرمایهدار، ناچارند پیوسته به نوآوری و سرمایهگذاری به منظور کاهش هزینههای تولید اقدام کنند. سرمایهداری که قادر به تولید با هزینهی کمتر در قیاس با سایر رقبایش باشد میتواند نرخ بالاتری از سود کسب و رقیباناش را از بازار خارج کند، بدین سان هر سرمایهداری که بخواهد سرپا بماند ناچار است به جلو پیش برود. رقابت نه فقط سرمایهداران را وامیدارد تا به منظور افزایش بهرهوری کار و توسعهی محصولات جدید نوآوری کنند، بلکه همچنین آنها را پیوسته به جستوجوی تقلیل دستمزدها، شدت بخشیدن به کار و کاهش تعداد نیروهای استخدامی میکشاند. سرمایهداری که پیشرفت فناورانهی کمتری داشته باشد در رقابت با سرمایهداران پیشرفتهتر، تنها درصورتی قادر به تداوم روند سود خود خواهد بود که ساعت کاری را افزایش، دستمزدها را کاهش و شدت کار را سختتر و نیروهای کار مازاد بر نیاز را مرخص کند. سرمایهداران مجهز به فناوری مجهزتر، ممکن است ظرفیت تدارک شرایط کاری مطلوبتری داشته باشند، اما به ایجاد بالاترین مزیت در برابر رقبایشان گرایش دارند، بنابراین حتی آنان نیز شرایط کاری را سختتر و میزان اشتغال را حتیالامکان کاهش میدهند، ولو آنکه مجبور باشند به نیروی کار باقیمانده، دستمزدهای بیشتری پرداخت کنند. بنابراین، گرایش ذاتی انباشت سرمایهدارانه، که به سبب فشار رقابت بر هر سرمایهداری تحمیل میشود، شدت بخشیدن به کار، طولانیتر کردن ساعت کاری و تقلیل نیروی کار است. حاصل آن برای طبقهی کارگر، افزایش ناامنی شغلی در پاسخ به مطالبات دایماً متغیر سرمایه، خواهد بود. شدتگیری مطالبات سرمایه، جمعیت هرچه بیشتری را به سوی بیکاری سوق میدهد. انباشت سرمایه بهناگزیر به قطبیشدن کار بیش از حد ـ بیکاری و رفاه ـ فقر میانجامد. این را مارکس تحت عنوان قانون عام مطلق انباشت سرمایهداری، صورتبندی کرده است (مارکس، سرمایه، جلد یکم، فصل پانزدهم). تحول در روشهای تولید به منظور افزایش بهرهوری کار، شدت گرفتن کار و افزایش ساعات کاری، همگی به سبب فشار رقابت، بر سرمایهداران تحمیل میشود. معنایش این است که فشار فزایندهی رقابت، به افزایش مداوم کمیت کالاهای تولیدی منجر میشود، اضافهتولید به نوبهی خود فشار رقابت را سختتر میکند و به مثابه یک معضل در برابر سرمایهداران منفرد قد علم میکند بنابراین بازار بههیچ عنوان سپهری سودمند نیست که در آن تولید اجتماعی تابع نیازهای اجتماعی باشد، چنانکه مصرفکنندگان، آزادی انتخابشان را اعمال کنند؛ بازار در واقع، عرصهای است که سرمایهداران نومیدانه در پی فروش تولید مازاد خود برای کسب سودند. رقابت سرمایهداری، دستی نامرئی نیست، بلکه تبلور گرایش دایمی اضافهتولید است که خود را بهمثابه سدی در برابر انباشت بیشتر سرمایه مینمایاند؛ سدی که تنها از طریق ایجاد نیازهای جدید، شدت بخشیدن به کار، تخریب ظرفیت تولیدی و فراوانی نیروی کار در مقیاس جهانی، میتوان بر آن غلبه کرد (کلارک، 1994). سرمایهداری، بسیار فراتر از پاسخگویی به نیازهای مصرفکنندگان، درصدد خلق دایمی نیازهای ارضاناشدهای است که با تعمیم رفاه فاصلهی بسیار دارد، سرمایهداری، نیازها را تعمیم میبخشد، به جای آنکه باری از دوش نیروی کار بردارد کار را پیوسته شدت میبخشد، تا حدی که بخش بزرگتری از جمعیت ـ جوانان، پیران، ناتوانان و افراد دارای مهارت اندک ـ قادر به برآورده ساختن مطالبات سرمایه نیستند و محکوم به تیرهروزیاند. بازار، ابزاری برای اعمال «گزینش
پیشفرض آدام اسمیت آن بوده که «مصرف، غایت و هدف تمامی تولید است»، اصل موضوعهای که او مدعی میشد «چنان بدیهی است که تلاش برای اثبات آن امری بیهوده است» (آدام اسمیت، 1910، جلد دوم، ص. 155) و این امر همواره ستون دفاع لیبرالی از سرمایهداری بوده است. اما حتی سطحیترین درک از سرمایهداری، کافی است تا نشان دهد که هر قدر چنین اصل موضوعهای بدیهی بهعنوان مشخصهی تلاش انسان عقلانی بدیهی به نظر برسد، پوچ بودن آن در جامعهی سرمایهداری، گواهی بدیهی در عدمعقلانیت نظام سرمایهداری است. مارکس و انگلس نشان دادند که یگانه هدف تولید سرمایهداری، نه تولید کالا به منظور برآورده کردن نیازهای انسانی بلکه میل فزایندهی سودطلبی به منظور تداوم انباشت سرمایه است. البته سرمایهداران ناچارند یک خروجی برای محصولاتشان یافته، و یا آن را به سایر صاحبان سرمایه بهمثابه منابع تولید و یا به سایر کارگران و سرمایهداران بهمثابه منابع مصرف بهفروش رسانند، اما فراتر از هدف تولید، ضرورت فروش محصولات، برای سرمایهدار تنها مانعی برای انباشت بیشتر سرمایه بهشمار میرود. این عطش سودجویی، مسئلهی انتخاب آزادانهی سرمایهداران نیست، بلکه همچون یک شرط بقا، بدانها تحمیل میشود. آنها به منظور افزایش و یا حتی تداوم سودشان و درنتیجه حفظ جایگاهشان بهعنوان سرمایهدار، ناچارند پیوسته به نوآوری و سرمایهگذاری به منظور کاهش هزینههای تولید اقدام کنند. سرمایهداری که قادر به تولید با هزینهی کمتر در قیاس با سایر رقبایش باشد میتواند نرخ بالاتری از سود کسب و رقیباناش را از بازار خارج کند، بدین سان هر سرمایهداری که بخواهد سرپا بماند ناچار است به جلو پیش برود. رقابت نه فقط سرمایهداران را وامیدارد تا به منظور افزایش بهرهوری کار و توسعهی محصولات جدید نوآوری کنند، بلکه همچنین آنها را پیوسته به جستوجوی تقلیل دستمزدها، شدت بخشیدن به کار و کاهش تعداد نیروهای استخدامی میکشاند. سرمایهداری که پیشرفت فناورانهی کمتری داشته باشد در رقابت با سرمایهداران پیشرفتهتر، تنها درصورتی قادر به تداوم روند سود خود خواهد بود که ساعت کاری را افزایش، دستمزدها را کاهش و شدت کار را سختتر و نیروهای کار مازاد بر نیاز را مرخص کند. سرمایهداران مجهز به فناوری مجهزتر، ممکن است ظرفیت تدارک شرایط کاری مطلوبتری داشته باشند، اما به ایجاد بالاترین مزیت در برابر رقبایشان گرایش دارند، بنابراین حتی آنان نیز شرایط کاری را سختتر و میزان اشتغال را حتیالامکان کاهش میدهند، ولو آنکه مجبور باشند به نیروی کار باقیمانده، دستمزدهای بیشتری پرداخت کنند. بنابراین، گرایش ذاتی انباشت سرمایهدارانه، که به سبب فشار رقابت بر هر سرمایهداری تحمیل میشود، شدت بخشیدن به کار، طولانیتر کردن ساعت کاری و تقلیل نیروی کار است. حاصل آن برای طبقهی کارگر، افزایش ناامنی شغلی در پاسخ به مطالبات دایماً متغیر سرمایه، خواهد بود. شدتگیری مطالبات سرمایه، جمعیت هرچه بیشتری را به سوی بیکاری سوق میدهد. انباشت سرمایه بهناگزیر به قطبیشدن کار بیش از حد ـ بیکاری و رفاه ـ فقر میانجامد. این را مارکس تحت عنوان قانون عام مطلق انباشت سرمایهداری، صورتبندی کرده است (مارکس، سرمایه، جلد یکم، فصل پانزدهم). تحول در روشهای تولید به منظور افزایش بهرهوری کار، شدت گرفتن کار و افزایش ساعات کاری، همگی به سبب فشار رقابت، بر سرمایهداران تحمیل میشود. معنایش این است که فشار فزایندهی رقابت، به افزایش مداوم کمیت کالاهای تولیدی منجر میشود، اضافهتولید به نوبهی خود فشار رقابت را سختتر میکند و به مثابه یک معضل در برابر سرمایهداران منفرد قد علم میکند بنابراین بازار بههیچ عنوان سپهری سودمند نیست که در آن تولید اجتماعی تابع نیازهای اجتماعی باشد، چنانکه مصرفکنندگان، آزادی انتخابشان را اعمال کنند؛ بازار در واقع، عرصهای است که سرمایهداران نومیدانه در پی فروش تولید مازاد خود برای کسب سودند. رقابت سرمایهداری، دستی نامرئی نیست، بلکه تبلور گرایش دایمی اضافهتولید است که خود را بهمثابه سدی در برابر انباشت بیشتر سرمایه مینمایاند؛ سدی که تنها از طریق ایجاد نیازهای جدید، شدت بخشیدن به کار، تخریب ظرفیت تولیدی و فراوانی نیروی کار در مقیاس جهانی، میتوان بر آن غلبه کرد (کلارک، 1994). سرمایهداری، بسیار فراتر از پاسخگویی به نیازهای مصرفکنندگان، درصدد خلق دایمی نیازهای ارضاناشدهای است که با تعمیم رفاه فاصلهی بسیار دارد، سرمایهداری، نیازها را تعمیم میبخشد، به جای آنکه باری از دوش نیروی کار بردارد کار را پیوسته شدت میبخشد، تا حدی که بخش بزرگتری از جمعیت ـ جوانان، پیران، ناتوانان و افراد دارای مهارت اندک ـ قادر به برآورده ساختن مطالبات سرمایه نیستند و محکوم به تیرهروزیاند. بازار، ابزاری برای اعمال «گزینش