سوفار | وحید حلّاج


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


💠در به‌کارگیری فهم خود شهامت داشته باش💠
✍️ یادداشت‌های وحید حلاج
در فلسفه و دین
🎓 دانش‌آموخته فلسفه دین
@vahidhallaj

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


☪دیدار پاپ فرانسیس و آیت الله سیستانی دیدار مهمی است. جزئیات دیدار این دو منتشر نشده اما آنچه دفتر آیت‌الله منتشر کرده بسیار عاقلانه و هوشمندانه بود. تاکید بر مشترکات ادیان و معضلات معنوی و اخلاقی جهان مدرن جایی است که بزرگان ادیان و مذاهب باید بر آن تکیه کنند. این دیدار نه مناظره برای برتری‌جویی بود نه مخاصمه برای غلبه بر رقیب، دیدار دو رهبر دینی بود که کمتر دچار تعصب و انحصارگرایی دینی‌اند. هم پاپ فرانسیس هم آیت الله سیستانی، هر دو؛ جهان مدرن، اقتضائات و هنجارهای آن را می‌شناسند و از توهمات آرمانگرایانه و دگم‌های انحصارگرایانه به دور‌اند.✝
کثر الله امثالهم

@soofar_channel


👆 ادامه از بخش ۱ 👆

💠 هرچه آن خسرو کند، شیرین کند؟

بخش ۲ از ۲


🔻 برای پاسخ به سوال بالا ابتدا به بررسی آن در ارتباط با خداوند می‌پردازم. قائلین به ناموجه بودن سنجش درستی یا نادرستی فعل و امر خداوند توسط عمده معمولا دو دلیل زیر را می‌آورند:

دلیل اول: خداوند ثبوتا در جایگاه و دارای صفاتی است که نمی‌تواند کار نادرست انجام دهد. به بیان دیگر انجام کار نادرست، ناشی از نقص است و چون نقص در خداوند راه ندارد بنا بر این محال است که خداوند کار نادرست انجام دهد.

دلیل دوم: اثباتا هم ما در جایگاهی نیستیم که بتوانیم تشخیص دهیم کار الف از خداوند درست است یا نادرست؛ به این دلیل که علم ما نسبت به علم خداوند محدودتر و قدرت تشخیص ما ناقص‌تر است و بنابراین داوری درباره رفتار خداوند از صلاحیت ما خارج است.

🔻دو دلیل اول و دوم معمولا در مباحث فلسفه دین مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد. اگر با دلایل دیگری وجود خداوند و صفاتی مانند خیرخواه محض بودن، عالم مطلق بودن، و قادر مطلق بودن او اثبات شود طبعا انجام کار نادرست از خداوند محال است و چون خداوند از ما عالم‌تر، و خیرخواه‌تر است، انجام کار نادرست نیز از او محال است. بنا بر این اگر ما باشیم و فعل یا امری از جانب خداوند که می پنداریم نادرست است و وجود خداوند را هم با دلایل دیگری اثبات کرده باشیم، باید در فهم خودمان از آن فعل یا امری که نادرست می‌پنداریمش بازبینی کنیم.
این پاسخ گاهی در مواجهه با مسئله شر از سوی خداباوران داده می‌شود؛ همان‌طور که مایکل سی. ری و مایکل جی. ماری در کتاب «درآمدی به فلسفه دین» به آن پرداخته‌اند و ویلیام رو در مقاله «مسئله شر و بعضی از انواع خداناباوری» آن را تنها دفاع موجه خداباوران از مسئله شر می داند.

🔻حال سوال این است که آیا این استدلال تنها مختص خداوند است یا می‌توان آن را به موجوداتی مادون خداوند هم نسبت داد؟ در پاسخ باید گفت که خداوند بنا بر تعریفْ عالم مطلق، قادر مطلق، و خیرخواه محض است یعنی یا خدایی وجود ندارد یا اگر وجود دارد ضرورتا دارای این صفات است و بنا بر این صدور فعل یا امر نادرست از او محال است اما آیا این به این معنی است که معیار درستی و نادرستی یک فعل یا امر، صادر شدن آن از طرف خداوند است؟ مسلما نه؛ باید معیاری بیرونی وجود داشته باشد تا بتوانیم بگوییم خداوند خیر است و گرنه اگر خداوند را خیر بدانیم و خیر را صرفا چیزی بدانیم که از ناحیه خداوند صادر شده است عملا دچار مغلطه مصادره به مطلوب شده بلکه هیچ سخن معناداری نگفته‌ایم.

🔻پس تا به اینجا مشخص شد که اولا درستی یا نادرستیْ وابسته به خداوند نیست و ثانیا صدور فعل یا امر نادرست از سوی خداوند، در صورت وجود، محال است. اما در مورد موجودات دیگر چطور؟ یعنی موجوداتی که خدا نیستند و بنا بر این این‌طور نیست که طبق تعریفْ عالم مطلق، قادر مطلق، و خیر محض باشند. در این صورت دو راه بیشتر متصور نیست:
راه اول این است که با استدلال عقلی اثبات شود که فعل و امر شخص الف ضرورتا درست است یعنی ممکن نیست که اشتباه باشد و راه دوم این است که تک تک افعال و اوامر شخص بررسی شود تا ببینیم کدامیک درست و کدامیک نادرست است.
بررسی راه اول مد نظر من در این نوشته نیست اما درباره راه دوم باید تفکیک بگذاریم میان ساحت ثبوت و ساحت اثبات. در ساحت ثبوت به علت این که فهم و علم ما کامل نیست و ممکن است فهم و علم شخص الف بیشتر از ما باشد، درستی یا نادرستی فعل و امر لزوما با آنچه ما می‌فهمیم و داوری می‌کنیم یکسان نیست یعنی ممکن است ما رای به نادرستی یک فعل بدهیم و آن فعل فی‌الواقع درست باشد و بالعکس.
اما در ساحت اثبات، وجود معیار و ملاکی خارج از شخص و نحوه استدلال ما است که باورمان را موجه می‌کند، به بیان دیگر برای این که باور ما نسبت به درستی یا نادرستی فعل و امر شخص الف موجه باشد باید اولا معیار و ملاکی منقح برای داوری داشته باشیم و ثانیا با روش استدلالی صحیح فعل و امر مزبور را بر معیار عرضه کنیم و درستی یا نادرستی آن را نتیجه بگیریم.

@soofar_channel


💠 هرچه آن خسرو کند، شیرین کند؟

✍وحید حلاج

بخش ۱ از ۲

🔻چند روز پیش در گروهی تلگرامی، یکی از اعضا با اشاره به آیه ۶۷ سوره فرقان که یکی از نشانه‌های «عباد الرحمن» را اسراف‌نکردن در انفاق می‌داند، پرسید که در روایات آمده برخی از ائمه، مثلا امام حسن مجتبی، تمام اموال خود را به فقرا بخشیده‌اند؛ در این صورت آیا این اسراف در انفاق نیست؟ اگر هست چطور با مقام امام سازگار است و اگر نیست چرا نیست؟

🔻پاسخ‌های مختلفی به این سوال داده شد، اما یکی از پاسخ‌ها که قابل انتظار هم بود به مقام عقل و عصمت ائمه اشاره می‌کرد که چون ائمه در مقامی هستند که کار غلط انجام نمی‌دهند پس هرچه انجام دهند درست است.

🔻این پاسخ که البته پاسخ شایعی هم هست ما را متوجه دو راهی معروف اتوفرون می‌کند.

در رساله اتوفرون افلاطون، سقراط با یکی از دوستانش به نام اتوفرون در حال گفتگو است. سقراط توسط ملیطوس به دادگاه فراخوانده شده است. از طرف دیگر اتوفرون علیه پدر خود اقامه دعوی کرده است به این خاطر که پدر او در نزاعی یکی از خویشان را به قتل رسانده، و اتوفرون این کار را مخالف دستور خدایان یافته و بنا بر این کاری ضد دینی تلقی کرده و بر همین اساس در دادگاه علیه پدرش اقامه دعوی نموده است. سقراط از اتوفرون می‌پرسد به نظر تو کدام کار دینی است و کدام کار دینی نیست؟. اتوفرون پاسخ می‌دهد هرکاری که خدایان پسندیده و یا دستور داده باشند دینی است و هر کاری که نپسندند و یا از آن منع کرده باشند غیر دینی است. سقراط سپس سوال مهمی می‌پرسد که در تاریخ فلسفه ماندگار شده است. از اتوفرون می‌پرسد: چون کاری دینی است خدایان آن را می‌پسندند یا چون خدایان کاری را می‌پسندند آن کار دینی می‌شود؟

🔻این سوال، سوالی بنیادین برای مومنان است. چرا باید از فرمان خداوند پیروی کرد؟ چون خداوند همواره به درست فرمان می‌دهد یا چون آن فرمان از طرف خداوند صادر شده، پس درست است؟ آیا این دوراهی فقط درباره خداوند معتبر است یا شبیه این سوال را می‌توان نسبت به پیامبران و امامان و قدیسان هم پرسید؟ آیا آن خسروان همواره شیرین می‌کنند یا هرچه آن خسروان کنند همواره شیرین است؟

👇 ادامه در بخش ۲ 👇

@soofar_channel


💠«گفت‌وگویی درباره نسبی‌انگاری، مطلق‌انگاری، و ورای آن‌ها؛ چهار روز در هند»

#معرفی_کتاب

🔻نسبی‌انگاری و مطلق‌انگاری دو دیدگاه متضاد و پرطرفدار در معرفت‌شناسی معاصر هستند. هم نسبی‌انگاری و هم مطلق‌انگاری نه آن‌چنان خالی از نقاط ضعف‌اند که خواهان نداشته باشند و نه آن‌چنان بی‌نقصند که مخالفی در مقابل خود نبینند. مثلا از مهم‌ترین ایراداتی که به نسبی‌انگاری می‌گیرند این است که خود-ابطالگر است. یعنی اگر نسبی‌انگار بگوید همه‌چیز نسبی است، می‌توان از او پرسید که آیا این حکم خود نسبی است یا مطلق؟ اگر بگوید مطلق است که حرف اولیه خود را نقض کرده است و اگر بگوید نسبی است که حرفش وابسته به چارچوب و نسبت مشخصی است و نمی‌تواند شامل تمام احکام و گزاره‌ها بشود. از طرف دیگر به مطلق‌انگار هم معمولا این ایراد وارد است که اگر حقیقت مطلق است و نسبی نیست آن حقیقت/ حقایق مطلق کدام است و اگر همه انسان‌ها می‌توانند به آن دسترسی داشته باشند پس این همه اختلاف برای چیست؟ البته نسبی‌انگاری و مطلق‌انگاری فقط در معرفت‌شناسی و در رابطه با حقیقت مطرح نمی‌شود، بلکه در ساحات اخلاق و زیبایی‌شناسی هم می‌توان این اختلاف را دید.

🔻مایکل کراوس، استاد فلسفه در برن‌ماور کالج ایالت پنسیلوانیا آمریکا، در این کتاب سعی کرده تا قوت و ضعف دو دیدگاه نسبی‌انگاری و مطلق‌انگاری را نشان دهد و راه سومی ‌ورای این دو راه پیشنهاد کند. کتاب «نسبی‌انگاری، مطلق‌انگاری و ورای آنها؛ چهار روز در هند» همان‌طور که از نامش پیداست گفت‌وگویی است در چهار روز میان چهار دوست و هم دانشکده‌ای سابق به نام‌های آدام که مطلق‌انگارست، رونی که نسبی‌انگارست، باربارا که گاهی نسبی‌انگارست و گاهی مطلق‌انگار و نینا که در هند زندگی می‌کند و با هندوئیسم و بودیسم آشناست و نه نسبی‌انگارست و نه مطلق‌انگار. گشودن گره کار، در روز چهارم و توسط نینا صورت می‌گیرد. نینا راه‌حلی مبتنی بر فلسفه هندوئیسم پیشنهاد می‌کند که تمام جهان یک ذات دارد و آن آتمن است و تمام کثراتی که در جهان دیده می‌شود وهمی ‌است و انسان برای رهایی از رنج باید به آتمن بپیوندد. در واقع پیشنهاد مایکل کراوس که از زبان نینا بیان می‌شود فرارفتن از دوگانگی سوژه-ابژه و یکی شدن با ذات جهان هستی است. این پیشنهاد همان‌طور که در کتاب هم به آن اشاره می‌شود حل کردن تضاد میان نسبی‌انگاری و مطلق‌انگاری نیست بلکه منحل کردن مساله است. شاید نویسنده می‌خواهد بگوید که تضاد میان این دو دیدگاه حل‌شدنی نیست و برای رهایی از آن تضاد باید این مساله را منحل کرد و به ورای نسبی‌انگاری و مطلق‌انگاری اندیشید.


📚کتاب‌شناسی:
کراوس، مایکل. گفت‌وگویی درباره نسبی‌انگاری، مطلق‌انگاری، و ورای آنها، چهار روز در هند؛ ترجمه حسن امیری‌آرا، کرگدن، تهران: چاپ اول ۱۳۹۷
📷

@soofar_channel


آیین گنوسی و مانوی.Pdf
2.7Mb
💠 آیین گنوسی و مانوی
#معرفی_کتاب

🔻گنوسیسم جریانی دینی-عرفانی است که بر شناخت (گنوس) به عنوان مقدمه‌ای برای رستگاری تاکید دارد. این جریان که خالی از متون و آیین‌های رمزی نیست هم بر مسیحیت، هم بر یهودیت، هم بر اسلام تاثیرگذارد و هم ادیان مستقلی مانند دین مانی را شکل داد.

🔻بنای گنوسیسم بر دوگانه روح-ماده قرار گرفته؛ موجودات هرچه روحانی‌تر به خیر نزدیکتر و هرچه مادی‌تر به شر نزدیکتر؛ و معمولا خلقت جهان را حاصل نوعی انحراف یا تمرد خدای دون-پایه‌تر از خدای اصلی می‌داند (مثلا گنوسی‌های مسیحی، یهوه را چنین خدایی می‌شناسند) و رستگاری را در شناخت این ساختار و رهاشدن ائون‌ها (بارقه‌های الهی که در بدن برخی انسان‌ها وجود دارد) می‌داند.

🔻کتاب پیش‌رو مجموعه‌ای متشکل از دو بخش اصلی است که در بخش اول به آیین گنوسی، خاستگاه آن، قرابت آن با فلسفه افلاطونی و افلاطنی میانه، و آیین گنوسی به عنوان بدعتی مسیحی می‌پردازد؛ و در بخش دوم به آیین مندایی و سپس آیین مانی به عنوان معروف‌ترین نماینده مستقل جریان گنوسی پرداخته است.

🔻به دلیل نایاب بودن کتاب، فایل پی‌دی‌اف آن را می‌توانید دانلود کنید.

@soofar_channel


💠آن‌چه به کار نیاید، لاجرم کنار گذاشته می‌شود.

میان سه موضع:
۱) بیماری کرونا باید توسط علم پزشکی تجربی جدید مثلا واکسن‌هایی که ساخته می‌شود درمان یا ریشه‌کن شود.
۲) بیماری کرونا باید توسط علم پزشکی سنتی مثلا داروهای گیاهی که در کتب پیشین توصیه شده درمان یا ریشه‌کن شود.
۳) بیماری کرونا باید توسط نیروهای ماورایی مثلا اراده خداوند درمان یا ریشه‌کن شود.

کدام یک را اختیار می‌کنید؟

هرکدام یا ترکیبی از این‌ها را که انتخاب کنید هم پیش‌فرض‌های الهیاتی جداگانه‌ای را پذیرفته‌اید و هم تبعات الهیاتی متفاوتی را باید بپذیرید.
آمار دقیقی ندارم اما به نظرم می‌رسد اکثریت مردم موضع نخست یا ترکیبی از موضع اول و دوم را می‌پذیرند. موضع دوم در این مجال مد نظر من نیست اما بیایید ببینیم اگر موضع نخست را بپذیریم چه تبعات الهیاتی خواهد داشت و نسبتش با موضع سوم چگونه خواهد شد.

🔻ابتدا باید میان دو ساحت ثبوتی و اثباتی فرق بگذاریم. ساحت ثبوتی به آن‌چه واقعا هست اختصاص دارد یعنی آیا خداوند در واقع وجود دارد، یا اراده خداوند در واقع باعث بهبودی یا وخامت بیماری کرونا می‌شود، یا خداوند تصمیم به دخالت در این موارد دارد یا نه؛ اما موضع اثباتی با فهم و باور ما، انسان‌ها، سر و کار دارد یعنی آیا ما به خدا باور داریم یا نه و برای باورمان چه دلایلی داریم.
وقتی صحبت از دلایل باشد با ساحت معرفت آدمی سر و کار داریم اما این‌طور نیست که تمام باورهای ما بر پایه دلایل شکل گرفته باشد.

🔻 نورمن مالکوم، فیلسوف دین معاصر انگلیسی و از پیروان ویتگنشتاین، مقاله‌ای دارد با عنوان «بی‌اساسی باور» که در آن به شرح برخی فقرات فلسفی ویتگنشتاین درباره باور و مخصوصا باور دینی می‌پردازد.
مالکوم می‌گوید ما آدمیان باورهای بسیاری داریم که دلیلی برای اثباتشان نداریم. زندگی افراد بالغ و بزرگسال توسط باورهای بی‌اساس مثل این که «کیف پول من که دیروز در جیبم بود بدون هیچ علت مادی ناپدید نخواهد شد»، شکل گرفته است. مالکوم می‌گوید اصولی مثل «اصل تداوم طبیعت» که مثال پیش بر مبنای آن بود، به چیزی متعلق‌اند که ویتگنشتاین آن‌ را «نظام» می‌نامد و نظام‌ها شامل باورهایی‌اند که بر پایه دلایل استوار نشده‌اند.

با توجه به مقاله نورمن مالکوم، همه ما باورهایی داریم که بعضی به واسطه دلیل شکل گرفته‌اند و برخی نه. اما چه می‌شود که ما بدون چیدن مبناهای سفت و سخت برای یک باور، به آن اعتقاد پیدا می‌کنیم؟
از میان جواب‌هایی که می‌شود به سوال بالا داد، داشتن رویکرد عملگرایانه است، یعنی باور به موجودی یا گزاره‌ای که در عمل کار می‌کند.

🔻حال برگردیم به ابتدای بحث. آن‌چه به نظرم واضح است این که در دوران مدرن که علم تجربی توانست در علومی مثل پزشکی غالب بشود آرام آرام اقبال مردم برای شفای دردها به علم و عالمان پزشکی بیشتر شد و در عوض اعمالی مثل دعا‌کردن برای شفای بیماران یا به حاشیه رفت، یعنی فرع بر معالجات پزشکی شد، یا کلا وانهاده شد.

🔻این اتفاق، اتفاقی معرفت‌شناختی نیست یعنی نمی‌توان با دلایل معرفتی نشان داد که عاملیت خداوند، یا از ابتدا نبوده یا از بین رفته است، حتی می‌توان میان موضع یک و سه آشتی برقرار کرد. مثلاً گفت که اراده خداوند بر این قرار گرفته که کارهای مادی از طریق اسباب و قواعد مادی انجام شود و بنابراین رجوع به علم پزشکی تجربی منافاتی با عاملیت خداوند ندارد. گرچه موضع اخیر از لحاظ معرفت‌شناختی درست است اما از لحاظ روانشناختی کمک چندانی به خداباوری نمی‌کند. از لحاظ روانشناختی به علت این‌که استفاده از ابزار تجربی و استناد به علم تجربی کار را بهتر راه می‌اندازد، باور به وجود یا عاملیت خداوند آرام آرام به حاشیه رفت و کمرنگ خواهد شد.
بگذارید مثالی بزنم: حدود دو سال پیش در صفحه اینستاگرام‌ام پرسیدم:«اگر بخواهید توصیه‌ای کوتاه برای بهتر‌شدن زندگی بکنید، چه می‌گویید؟» جالب اینجا بود که در میان بیست و اندی پاسخ هیچ‌کدام هیچ اشاره‌ای به خداوند نداشت. این در حالی است که اگر از بسیاری از آن‌ها می‌پرسیدی آیا به وجود و عاملیت خداوند باور داری؟ پاسخ مثبت می‌دادند اما گویی به صورت غیرآگاهانه وجود و عاملیت خداوند را برای بهتر‌شدن زندگی، موثر نمی‌دانستند، چرا: چون عوامل مادی دیگری که در عمل کار می‌کردند، جای عوامل ماورایی را گرفتند و آرام آرام در گوشه‌ای فراموش شدند.

@soofar_channel


💠مجله کیان؛ روایت تاریخ روشنفکری دینی در ایران

🔻این روزها که دوباره بحث از دکتر سروش داغ شده و نظریه او بلوایی در میان اندیشمندان انداخته است، اتفاقا مصادف شده با سی‌امین سالگرد توقیف نشریه کیان که گرچه دکتر عبدالکریم سروش هیچ‌گاه سمتی رسمی در این نشریه نداشته اما می‌توان کیان را فرزند فکری و معنوی دکتر سروش خواند.

🔻نزدیک به سه سال پیش، به سفارش یکی از دوستان وجیزه‌ای درباره «کیان» نوشتم که بعدها به همت وبسایت صدانت منتشر شد. به مناسبت سی‌امین سالگرد توقیف مجله کیان، چه بسا مرور دوباره آن یادداشت خالی از لطف نباشد.

🌐 یادداشت مجله کیان

@soofar_channel


💠 یک نمونه دیگر؛ از عالم اسلام

🔻کانالی به نام «راوی» ماجرای تشکیک سید محمدحسین فضل‌الله درباره ماجرای شکسته‌شدن درِ خانه علی بن ابی طالب و ضرب و جرح فاطمه (س) توسط عمر بن خطاب و بعد اعتراض علمای قم و راه‌انداختن دسته‌های عزاداری مانند ایام عاشورا توسط آقایان جواد تبریزی و وحید خراسانی را روایت کرده است.
بعد به ماجرای گفتگوی سید محمد حسین فضل‌الله با سید فاضل میلانی، از علمای شیعه ساکن لندن، پرداخته و پاسخ میلانی به ادعای فضل‌الله را آورده است. پاسخی که سید فاضل میلانی درباره تشکیک در سند روایات مربوط به حادثه فوق و ضعیف‌خواندن آن‌ها به محمدحسین فضل‌الله می‌دهد مرا به یاد پاسخ جاناتان ادواردز درباره نسبت بین گناه اولیه و اختیار انسان‌ها که در چند پست قبل همین کانال آوردم انداخت.

🔻حال بخوانید گفتگوی سید محمد حسین فضل‌الله و سید فاضل میلانی را به روایت کانال راوی:

وی البته در همان ایام در زیارت زینبیه دمشق به آیت‌الله سید فاضل میلانی؛ اسلام‌شناس برجسته مقیم لندن گفته بود: «هر چه در روایات شهادت نگاه کردم آنها را ضعیف یافتم و سند محکمی برای این موضوع پیدا نکردم». و پاسخ شنیده بود: «اگر ملاک شما ضعف سند است، دستگاه مرجعیتی هم که شما در لبنان به هم زده‌اید، بند حدیث ضعیف عمر بن حنظله است».
به نظر می‌رسد که ایراد سید فاضل میلانی به سید فضل‌الله خدشه‌ای جدی است، چراکه اگر قرار باشد روایات تاریخی را با عقلانیت فردی و امروزی بسنجیم، نباید یک بام و دو هوا رفتار کنیم و در نتیجه مجبوریم بخش مهمی از میراث فرهنگی خود را کنار بگذاریم. تا زمانی که منتقدان ضرب و جرح و شهادت دختر پیامبر(س) استدلال‌های مشخص خود در تضعیف روایات را عرضه نکنند این جدال، بی‌ثمر و تفرقه‌افکن خواهد ماند، چرا که با روش استدلال آنها می‌شود حتی در فاجعه عاشورا و بسیاری از فجایع قطعی تاریخی نیز خدشه نمود. اینجاست که می‌توان منطق عاشورایی کردن فاطمیه را درک کرد.



@soofar_channel


#معرفی_کتاب

📙معنای زندگی

🔸پرسش از معنای زندگی، به شکل فلسفی آن، پرسشی مدرن است که از زمان محو یا کمرنگ‌شدن حضور خداوند در جهان زیستی انسانی مطرح شد.

انسان مدرن آرام آرام خداوند را به حاشیه برد و جهان را مجموعه‌ای از فعل و انفعالات شیمیایی و فیزیکی دید.

از دیدگاه جهان‌بینی مدرن «سرشت بشری ما صرفا نتیجه ترکیبات گوناگون ژن‌هایی خواهد بود که از طریق فرآیند بلند مدت جهش و تلاش برای بقا به وجود آمده است. (ص ۹۶)

🔸 انسانِ به قول هایدگر، «افکنده شده در جهان» این سوال را از خود می‌پرسد که من چرا اینجایم در حالی که می‌توانستم نباشم و چرا باید اینجا بمانم در حالی که می‌توانم خود را بمیرانم.

🔸جان کاتینگهام، استاد فلسفه دانشگاه ریدینگ، سعی می‌کند با تکیه بر ارزش‌های سه گانه افلاطونی یعنی حقیقت، زیبایی، و خیر، از زاویه‌ای خداباورانه به چیستی معنای زندگی پاسخ دهد. او مخالف نظرات کسانی است که می‌گویند انسان مدرن باید معنای زندگی‌اش را خود بسازد. کاتینگهام ارزش‌های سه‌گانه را عینی دانسته و معنای زندگی را در دست‌یابی به آن‌ها، که با اعمال دینی به دست می‌آید، حاصل می‌داند.

@soofar_channel


💠چرا باید رمان بخوانیم؟
رابطه بین ادبیات و اخلاق

🔻سوال هایی از قبیل چرا باید کتاب بخوانیم؟ چرا باید فلسفه بخوانیم؟ چرا باید رمان بخوانیم؟ آنقدر تکراری و کلیشه‌ای‌اند که شاید بهتر باشد به تبع محسن نامجو بگوییم «از این تکراری تر ممکن است؟.» هر سایت، کتاب، نشریه، و کانال مربوط به فلسفه و فرهنگ را بگردید مطلبی درباره این سوالات پیدا می‌کنید و نویسنده‌ای که سعی کرده تا پاسخی بدهد. من هم در این نوشته کوتاه می خواهم ببینم چرا باید رمان بخوانیم یا به بیان دقیق تر چرا باید رمان/داستان/ زندگی‌نامه بخوانیم؟.

🔻بعید می‌دانم کسی با فضای فلسفه و مخصوصا فلسفه اخلاق آشنا باشد و چیزی از قاعده طلایی اخلاق نداند. قاعده طلایی دو خوانش سلبی و ایجابی دارد. خوانش سلبی آن به بیان ساده می‌شود: با دیگران چنان نکن که خودت دوست نداری در همان شرایط با تو چنان کنند. و خوانش ایجابی آن به بیان ساده می‌شود: با دیگران چنان کن که دوست داری در همان شرایط با تو چنان کنند. تدقیق این بحث و بازکردن ظرایف آن، موضوع این نوشته نیست اما نکته‌ای که مشخص است، هر دو خوانش این قاعده نوعی جای‌گذاری خود با دیگری را توصیه می‌کنند. یعنی تو باید خودت را جای آن دیگری بگذاری و بتوانی شرایط او را مد نظر آوری و بعد ببینی که اگر خودت در آن شرایط قرار داشتی دوست داشتی چه معامله‌ای با تو بشود همان معامله را با دیگری انجام بده.

🔻آیریس مرداک، فیلسوف اخلاق معاصر، در کتاب سیطره خیر بر هنر به عنوان راهی به سوی اخلاقی بودن تاکید می‌کند. از نظر مرداک، هنر توهم زداست، و دشمن بزرگ اخلاقی زیستنْ توهم شخصی است به این معنا که فقط شخص را در برابر خودش برجسته می‌کند و مانع از دیدن آن‌چه در بیرون اوست می‌شود. از نظر او برای اخلاقی‌بودن در رابطه با دیگران باید «خود» در میان نباشد و هنر زمینه‌ای فراهم می‌کند تا ما زیبایی‌های بیرون را ببینیم و از این جهت هنر شبیه اخلاق است.

به نظر می رسد که همین داوری را می‌توان درباره ادبیات هم کرد. مصطفی ملکیان در سخنرانی سال ۹۴ خود در نشستی با موضوع هنر و صلح به این وجه ادبیات اشاره کرده است. از نظر او «انسان‌ها هرچه تخیل بیشتری داشته باشند، هنرمندترند. برای اخلاقی زیستن باید قدرت تخیل بالا باشد.»

تخیل عنصر لازم برای زیست اخلاقی است؛ از این جهت که کمک می‌کند تا شخص بتواند شرایط «دیگری» را تصور کند که خودش در آن قرار ندارد و «دیگری» دچار آن شرایط است. اما قوه تخیل در همه آدمیان یکسان نیست. معمولا نویسندگان داستان از قوه تخیل بالاتری برخوردارند که در داستان‌هایشان نمود پیدا می‌کند. مثلا اورحان پاموک، نویسنده معاصر ترکیه‌ای، در کتاب استانبول، خاطرات و شهر سرگذشت زندگی خود را از کودکی تا بزرگسالی که با استانبول در هم تنیده شده است روایت می‌کند.

در روانشناسی رشد اصطلاحی وجود دارد با عنوان «فراموشی کودکانه (infantile amnesia)» که در آن مطالعات بالینی نشان می‌دهد کسانی که به بزرگسالی می‌رسند معمولا خاطرات پیش از پنج سالگی خود را به یاد نمی‌آورند. اما جالب این‌جاست که پاموک چندین صفحه از کتاب فوق‌الذکر را به خاطرات چهار سالگی و کوچکتر اختصاص داده و چنان با مهارت و زیبایی آن را به تصویر کشیده که خواننده خود را جای کودک می‌گذارد و با فراز و نشیب زندگی او همراه می‌شود. پاموک در کودکی، چنان که خود روایت کرده، کودکی به شدت خیال‌پرداز است و در خیال خود اورحان دیگری را در جای دیگری از شهر تصور می‌کند، یا در حالی که در اتاق نشیمن نشسته خود را در اقیانوسی تصور می‌کند که فرش اتاق، آب اقیانوس است و مبل و میز، قایق‌ها و کشتی‌های آن. این روایات از دو حال خارج نیست یا پاموک واقعا آن رویدادها را به یاد می‌آورد، پس از کودکی قوه تخیلی قوی داشته یا آن وقایع را کاملا به یاد نمی‌آورد و بخشی از آن را تخیل کرده که باز هم نشان‌دهنده قوه تخیل قوی اوست.

🔻به هر حال آنچه واضح است نویسنده‌ای که توانسته داستانی در خور بنویسد، مخصوصا داستان مدرن که بیشتر به درونیات انسان می‌پردازد و معمولا از دید اول شخص روایت می شود، قوه تخیلی قوی دارد و خواننده با خواندن داستان و روایت‌ها و حتی سرگذشت‌ها می‌تواند خود را در جایگاه شخصیت‌های داستان قرار دهد و از این طریق گامی به سوی اخلاقی‌شدن بردارد.

🔻حال به سوال ابتدای یادداشت بر می‌گردم: چرا باید رمان خواند؟ ما برای اخلاقی‌زیستن نیاز به قراردادن خود در جای «دیگری» داریم و این کار نیاز به قوه تخیل دارد. رمان و داستان می‌تواند قوه تخیل ما را نسبت به درک جایگاه «دیگری» پرورش دهد پس: خواندن رمان می‌تواند به اخلاقی‌تر‌زیستن ما یاری نماید.

@soofar_channel


💠استدلال جاناتان ادواردز در باب سازگاری میان مقدر‌بودن تمامی اعمال انسان‌ها از جانب خداوند با مسئولیت اخلاقی انسان

🔻مایکل جِی. ماری و مایکل سی. ری در کتاب «درآمدی به فلسفه دین»، فصل دوم: اوصاف خداوند: ابدیت، علم، و مشیت، چهار دیدگاه ۱) گشوده‌باوری ۲) واکنش‌باوری ۳) مولینیسم و ۴) کالوینیسم را به عنوان مهمترین نظریاتی که در باب رابطه بین علم خداوند و عنایت مشفقانه او نسبت به بندگانش وجود دارد مطرح می‌کنند. در بخش کالونیسم می گویند که پیروان کالون عقیده دارند که خداوند تمام افعال بشر را مقدر کرده و بر آن‌ها کنترل دارد و همان‌طور که در انجیل متی ۱۰: ۲۹ آمده «بدون اجازه پدر آسمانی شما یک گنجشک هم بر زمین نمی‌افتد»، خداوند بر هرچه در جهان وجود دارد و رخ می‌دهد تسلط کامل دارد.

حال، همانطور که نویسندگان کتاب هم به درستی مطرح می‌کنند، در صورت پذیرش این نظریه چطور می‌توان آن را با اختیار انسان و مسئولیت او در قبال اعمال‌اش سازگار نمود؟ چگونه خداوند مجاز است که انسان‌ها را تنبیه کند و به جهنم بفرستد در حالی که انسان‌ها هیچ اختیاری از خود ندارند و هرآن‌چه کرده‌اند و می‌کنند تحت اراده و کنترل خداوند است؟

🔻نویسندگان خود اذعان می‌کنند که «هنوز هیچ‌کس در گره گشایی از این معضل توفیق نیافته است که چگونه ممکن است آدمی بابت اعمالی که مقدر بوده انجام دهد مسئول باشد.»
بعد آن‌ها می گویند که کسانی سعی کرده‌اند مدعای مذکور، یعنی سازگاری میان مقدر‌بودن تمام اعمال خداوند و مسئولیت انسان در قبال اعمالش، را موجه کنند. آن‌ها به عنوان نمونه از جاناتان ادواردز، الهی‌دان امریکایی قرن هجدهم، نام می‌برند و پاسخ او را می‌آورند:

🔻جاناتان ادواردز از این ادعا تا حدی با تمسک به آموزه گناه نخستین دفاع کرده است. آموزه گناه نخستین می‌گوید که انسان‌ها از بدو تولد بابت معصیت آدم گناه‌کارند. اما مسلم است که هیچ‌یک از ما نمی‌توانسته‌ایم مانع معصیت آدم بشویم. پس اگر آموزه گناه نخستین را بپذیریم (که ظاهرا بنا به نظر ادواردز تمام متفکران مسیحی، خواه کالوینیست باشند یا نباشند، می‌پذیرند.)، خود را از پیش به این عقیده متعهد کرده‌ایم که امکان دارد اخلاقا بابت چیزی که نمی‌توانسته ایم از آن ممانعت کنیم مسول باشیم. و اگر بتوانیم اخلاقا بابت چیزی که قادر به پیش‌گیری از آن نبوده‌ایم مسئول باشیم، این امر دست کم تا حدودی به ما مجال می‌دهد که قائل شویم به این که می‌توانیم به لحاظ اخلاقی بابت کاری که مقدر بوده است انجام دهیم مسئول باشیم.

🔻پاسخ ادواردز آنقدر دور از استانداردهای منطقی، و برایم عجیب بود که بی اختیار گفتم: یاللعجب

@soofar_channel


‏در ادیان باستان پدیده‌های طبیعی را به خدایان نسبت می‌دادند: خدای باران، خدای آب، خدای مرگ، و غیره. ادیان که به سمت توحید رفتند این وظایف را، هم‌چنان در همان فضای اسطوره‌ای، فرشتگان بر عهده گرفتند: فرشته مرگ، فرشته روزی، فرشته باران، فرشته زلزله؛ عزرائیل و میکائیل و اسرافیل

@soofar_channel


👆ادامه از بخش ۱👆

💠 من همانم که هستم

بخش ۲ از ۲

4⃣ شاید اگر بخواهیم به تبعیت از ارسطو برای انسان جنس و فصل تعیین کنیم بتوانیم مسامحتا انسان را حیوان نام‌گذار بخوانیم، به این معنی که انسان می‌تواند بین موجودات مختلف با نام‌گذاری‌کردن تمایز قائل شود. حال سوال این است که نام‌گذاری به چه کار می‌آید.
ما با نام‌گذاری‌‌کردن یک‌کار مهم انجام می‌دهیم و آن تمایزگذاشتن میان موجودات جهان برای برقراری ارتباط بهتر است. نام‌ها گاهی شخصی‌اند و گاهی نشان از تعلق به گروه یا دسته‌ای دارند. مثلا اگر من به چیزی که در مقابلم است و از چهار پایه تشکیل شده که روی پایه‌ها صفحه مسطحی قرار دارد بگویم میز، آن را در دسته میزها قرار داده‌ام و اگر نام خاصی بر آن بگذارم و مثلا نام‌اش را «پاندو» بگویم، نام شخصی بر آن گذاشته‌ام. قراردادن اسم‌هایی که نشانگر دسته‌ها یا به قولی کلی‌ها هستند قرن‌ها محل نزاع فیلسوفان بوده است؛ برخی کلی‌ها را واقعی دانسته‌اند و برخی اعتباریات ذهنی. کلی‌ها چه واقعی باشند چه اعتباری، خصوصیاتی بر اعضایشان بار می‌کنند که در واقع با نام‌گذاری آغاز می‌شود. یعنی اگر من آن جسم چهارپایه روبرویم که با صفحه مسطحی پوشانده شده میز بنامم، در واقع خصوصیات مشترک همه اجسامی که پیشتر میز نامیده شده‌اند را بر آن بار کرده‌ام.

🔻قراردادن یک شیء در یک دسته می‌تواند مطابق با واقع باشد یا نباشد. اگر مطابق با واقع باشد که هیچ اما بسیاری افراد انواع مغالطات را در نام‌گذاری به کار می‌برند تا چیزی غیرواقعی را واقعی جلوه دهند.

برای نمونه می‌توان از مغلطه مسموم‌کردن چاه (poisoning the well) نام برد. مثالی دم دستی می‌زنم: فرض کنید شخص الف ادعایی درباره اقتصاد می‌کند و می‌گوید تثبیت دستوری قیمت‌ها چاره‌ای برای گرانی نیست و باید از ساز و کار بازار آزاد استعانت جست. شخص ب که با این ادعا مخالف است شخص الف را به لیبرال‌بودن مسمی می‌کند و می‌گوید این حرف، حرف لیبرال‌هاست و او پیشتر لیبرالیسم را به اوصافی مذموم متصف ساخته بود. چه اتفاقی می‌افتد؟ ناظر بیرونی با خود فکر می‌کند که لیبرال‌ها مثلا باعث و بانی اقتصاد ورشکسته جامعه فعلی هستند، پس برخطایند، شخص الف لیبرال است و ادعایی که می‌کند یک ادعای لیبرالی است پس ادعای شخص الف بر خطاست. کسی که متوسل به چنین دست‌آویزی شود اصطلاحا می گویند از مغالطه مسموم‌کردن چاه استفاده کرده است. نقطه بر عکس این مغلطه، مغالطه تله‌گذاری است یعنی شخص در مقام اثبات ادعای خویش، نسبتی شایسته به خود دهد تا شنونده را متاثر کند.

🔻گرچه در نام هایی که شخص را به یک دسته خاص متعلق می‌کند می‌توان امکان‌های بیشتری برای شناختن او، از راه پی بردن به مؤلفه‌های آن دسته کرد اما در نام‌گذاری‌های شخصی هم گاه می‌توان پی به خصوصیاتی برد مثلا اگر کسی اسم فرزندش را علی بگذارد می‌توان پی برد که احتمالا پدر و مادر او مسلمان بوده‌اند و قس علی هذا.

5⃣ حال برگردیم به ابتدای سخن و این باور دیرپا در میان ادیان باستانی در منطقه خاور میانه که دانستن نام یک شخص باعث چیرگی بر آن شخص می‌شود. اگر تسلط را تسلط مادی بدانیم واضح است که این اتفاق نمی‌افتد یعنی دانستن نام یک شخص ابزارهای مادی در اختیار او قرار نمی‌دهد تا مثلا بتواند در مبارزه‌ای تن به تن بر او غلبه کند اما به نظر می‌رسد که دانستن نام یک شخص یا به هرحال هر موجودی تاثیری روانی هم بر داننده نام و هم بر کسی، اگر موجود زنده و آگاه باشد، که نام بر او گذاشته شده است می‌گذارد. شاید گاهی بد نباشد که در پاسخ به پرسش «نامت چیست» همچون یهوه بگوییم «من همانم که هستم.»

@soofar_channel


💠 من همانم که هستم
جستاری درباره «نام»

بخش ۱ از ۲

1⃣ «و یعقوب تنها ماند. و کسی تا بردمیدن سپیده با او کشتی گرفت. چون بدید بر او چیره نمی‌شود، مفصل رانش را بکوفت و ران یعقوب، در همان حال که با او کشتی می‌گرفت، از جای برون گشت. گفت: «رهایم کن، چه سپیده بر دمیده است»، لیک یعقوب پاسخ گفت: «تا مرا برکت ندهی، رهایت نخواهم کرد.» از او پرسید: «نام تو چیست؟» پاسخ گفت: «یعقوب» ادامه داد: «دیگر ترا نه یعقوب، بلکه اسرائیل خواهند نامید، چه برابر خدا و برابر آدمیان نیرومند بودی و بر او فایق آمدی.» یعقوب این درخواست را کرد: «تمنا دارم، نام خود را بر من فاش ساز»، لیک پاسخ گفت: «از چه روی نام مرا می پرسی؟» و همانجا او را برکت داد. (سفر پیدایش، ۳۲/ ۲۵-۳۰)

2⃣ در فیلم احضار ۲، (conjuring 2)
لورن وارن، زنی که به همراه همسرش، اد؛ در احضار روح تخصص دارند درگیر ماجرایی می‌شوند که در آن زنی بدون شوهر به همراه چهارفرزندش زندگی می‌کند. گاهی دختر کوچک‌تر او رفتارهایی عجیب از خود نشان می‌دهد که پس از بررسی‌هایی احتمال قوی می‌دهند دخترک توسط نیروهای ماورایی خبیثی تسخیر شده است. لورن و اد تلاش می‌کنند تا با احضار روح فردی که در آن خانه زندگی می‌کرده و سپس مرده است بتوانند راهی برای نجات کودک و خانواده‌اش از این معضل بیابند. در پایان فیلم، می‌بینیم شیطان خبیثی که روح و جسم آن کودک را تسخیر کرده بود، در پوشش یک راهبه ظاهر می‌شود و با وارن، زن احضارکننده ارواح، جدال می‌کند. لورن در گیر و دار آن جدال مرگ‌آگین نام او را جستجو می‌کند تا این‌که یادش می‌آید چندی پیش در رویایی با این شیطان مواجه شده و در آن رویا نام او را پرسیده و در همان‌حال آن را بر صفحات کتاب مقدس (انجیل) خود حک کرده است. به سراغ انجیلش می رود تا نام آن روح خبیث را بیابد در حالی که زیر لب می‌گوید: «دانستن نام شیطان به ما در برابرش قدرت می‌دهد.» بعد با دانستن نام او به مصاف‌اش می‌رود و با شیطانی که هیچ‌کدام از نمادهای مذهبی همچون صلیب و آیات کتاب مقدس بر او کارگر نیفتاده روبرو می‌شود و با لحنی حماسی می‌گوید: «‌نام تو باعث چیرگی من بر تو می‌شود. و من نامت را می‌دانم. تو ولک Valac هستی. ناپاک، موجود کافر، اژدهای جهنمی. به نام پدر و پسر و روح القدس. به تو دستور می‌دهم تا به جهنم باز گردی» وَلَک نابود می‌شود و به جایگاه آتشین خود باز می‌گردد.

3⃣ از کنار هم گذاشتن دو قطعه بالا به چه نتیجه‌ای می‌توان رسید؟ قطعه نخست از سفر پیدایش تورات، مربوط به داستان کشتی‌گرفتن یعقوب با إل، خدای کهن کنعانیان، یا به تعبیری دیگر یهوه است. در بحبوبه کشتی هم یعقوب نام حریفش را می‌پرسد و هم إل یا یهوه نام یعقوب را سوال می‌کند؛ گویی دانستن نام گرهی از کار خواهد گشود و مبارز را بر حریفش مسلط خواهد کرد.
در قطعه دوم لورن صراحتا می‌گوید که دانستن نام آن شیطان باعث چیرگی بر او خواهد شد.

🔻کرن آرمسترانگ در کتاب «خداشناسی از ابراهیم تا کنون» ذیل داستان نبرد یعقوب با إل می‌گوید: «در روزگار قدیم اگر نام کسی را می‌دانستی بر او چیرگی می‌یافتی» در چند جای دیگر تورات هم می‌بینیم که گویی نام‌ها اهمیتی فراتر از یک اسم برای تمایز میان افراد دارند و همان‌گونه که پیروز سیار در پانویس ترجمه عهد عتیق اشاره کرده «طبق تصور باستانی، نام یک موجود تنها دلالت بر شخص او ندارد، بلکه سرشت وی را نیز مشخص می‌سازد. بنا بر این تغییر نام نشانه تغییر سرنوشت است» (عهد عتیق، جلد اول، ص ۱۸۵) از همین رو می بینیم که مثلا در سفر پیدایش فصل ۱۷ یهوه پس از آن که خود را بر أبرام آشکار می‌کند و عهد خویش را با او می‌بندد نامش را به ابراهیم تغییر می‌دهد. همین اتفاق برای یعقوب نیز می‌افتد و نام او از یعقوب به اسرائیل تغییر پیدا می‌کند.

👇ادامه در بخش ۲ 👇

@soofar_channel


🔵 در میانه کتاب «حدیث نفس» که خاطرات خودنوشت حسن کامشاد است برخوردم به نامه‌ای از بزرگ علوی که برای کامشاد نوشته بود تا از کتاب امپراطور که کامشاد ترجمه کرده و علوی خوانده بودش بگوید.
تصویر نامه به خط بزرگ علوی در کتاب بود و در صفحه بعدش، متن تایپ‌شده آن قرار داشت.
یکی دو ثانیه به متن دست‌نوشته نامه نگاه کردم و دیدم با آن که به خط خوش نوشته شده اما خواندنش برایم آسان نیست و زحمت دارد، آن‌هم وقتی که همان متن به صورت تایپ‌شده در دسترس است؛ خلاصه از خیرش گذشتم.

🔵 درباره مهارت‌های آدمی گفته‌اند نیاز به ورزدادن و تمرین‌کردن دارد یعنی باید مدام سراغ‌اش بروی و به کارش بیندازی تا فراموشت نشود. تمام کارهایی که آدمی می‌کند و نیاز به مهارت دارد همین‌طور است؛ از آشپزی و خیاطی و رانندگی بگیر تا زبان‌دانی و خوانندگی و تصویرگری؛ حتی همین پیاده‌روی هم نیاز به تمرین دارد و گرنه مدتی که بست در خانه بنشینی می‌بینی آرام آرام راه‌رفتن هم برایت سخت می‌شود.

🔵تکنولوژی بلای تنبلی و بی‌هنری را سرمان می‌آورد. آن‌قدر به متن‌های تایپ‌شده و فونت‌های استاندارد عادت کرده‌ایم که خواندن دست‌خط‌های گوناگون دشوار شده است، آنقدر از نرم‌افزار‌های رهنما مثل ویز و بلد استفاده کرده‌ایم که تلاش نمی‌کنیم نام خیابان‌ها و کوچه‌ها را یاد بگیریم، دیگر شماره تلفن‌ها را حفظ نمی‌کنیم چون همین‌کار را حافظه موبایل برایمان انجام می‌دهد.
خلاصه هرچه پیش می‌رویم، به مدد تکنولوژی تبدیل شده‌ایم به انسان‌هایی که کارهایمان سهل‌تر، سریع‌تر، و دقیق‌تر انجام می‌شود اما به بهایی شاید گزاف؛ تنبل‌تر شدن و بی‌هنرترشدنمان. نمونه دیگر می‌خواهید: تبدیل ماشین‌هایی با دنده دستی به ماشین‌های دنده اتوماتیک

@soofar_channel


💠 کتاب «نقل قرائات قرآن: مسئله تواتر و پیدایی قرائت‌های شاذّ» اثر شادی حکمت ناصر

#معرفی_کتاب

🔻اوایل قرن چهارم هجری مقری و عالم بغدادی به نام ابوبکر احمد بن موسی معروف به ابن مجاهد کتابی نوشت به نام «السبعه فی القراءات» و در آن کتاب قرائات هفت قاری به نام‌های ابن کثیر از مکه، نافع از مدینه، ابوعمرو بن علاء از بصره، ابن عامر از دمشق، عاصم، کسائی و حمزه، هر سه از کوفه را به عنوان قرائات سبع جمع‌آوری و معتبر اعلام کرد.

🔻چند قرن بعد و در اوایل قرن دهم هجری، عالمی شافعی مذهب اهل شام به نام شمس‌الدین ابوالخیر محمد بن محمد بن یوسف جزری معروف به ابن الجزری کتابی نوشت به نام «النشر فی القراءات العشر» و در آن سه قاری به نام‌های یزید بن قیقاع اهل مدینه، یعقوب بن اسحاق اهل بصره، و خلف بن هشام اهل بغداد را به فهرست ابن مجاهد اضافه کرد که مجموعا قراء ده‌گانه را تشکیل می‌دادند. هر کدام از این ده قرائت توسط راویانی روایت شدند که از هرکدام دو راوی معتبر شناخته شد و مجموعا بیست روایت از ده قرائت مورد اعتماد مسلمانان قرار گرفت و باقی قرائات و روایات به عنوان قرائات شاذّ شناخته شده و در حاشیه قرار گرفتند.

🔻چنان‌که می‌دانیم در زمان خلافت عثمان بن عفان، نسخه‌های پراکنده و ناقص قرآن که بعضا بر روی پوست نخل یا استخوان کتف شتر نوشته شده بود یکجا مدون شد و قرآن با شکل و ترتیب کنونی تحت عنوان مصحف عثمانی به وجود آمد، البته پیش از آن برخی نسخ و مطاحف دیگر هم مانند مصحف ابن مسعود موجود بود اما به دلایل مختلف به مرور مصحف عثمانی به تنها مصحف رسمی عالم اسلام تبدیل شد و دیگر مصاحف از بین رفت. در آن زمان پنج نسخه از روی مصحف عثمانی رونوشت و به پنج شهر اصلی جهان اسلام یعنی مکه، مدینه، بصره، کوفه، و دمشق ارسال گردید. یکی از استدلال‌های مقبول و معروف برای توجیه وجود اختلاف قرائات به عدم وجود اعراب و نقطه در مصحف عثمانی باز می‌گردد که همین باعث اختلاف در خوانش متن قرآن و پیدایی اختلاف قرائات شده است...

🌐 مطالعه ادامه مطلب در وبسایت صدانت

@soofar_channel


🔻شخصی نوشته بود «بابام بعد از تحمل ۸.۵ ماه درد سرطان آسمانی شد.» جمله کوتاه بود و هراسناک. هراس از این بابت که بر خلاف ترس که منشاء‌اش و احتمالا راه مقابله‌اش را می‌دانیم، نمی‌دانیم با چه چیزی روبروییم و چه کار باید بکنیم تا رو در رویش نشویم و در این هنگام هراس فرا می‌گیردمان.

🔻 سرطان از اموری است که می‌دانیم دیر یا زود علم بشر منشأ و راه درمانش را خواهد شناخت یا بهتر است بگوییم علم تجربی به طور بالقوه صلاحیت شناخت‌اش را دارد اما خب هنوز نشناخته است یعنی نمی‌دانیم دقیقا چه کار باید بکنیم یا چه‌کار نباید بکنیم تا دچار سرطان نشویم و همین هراسناک‌اش می‌کند انگار در شبی تاریک میان جنگلی انبوه گم شده‌ایم و از هر سو صدای درنده‌ای می‌شنویم اما نمی‌دانیم و نمی‌توانیم بدانیم از کدام راه برویم و به کدام سوی بگریزیم تا رهایی یابیم از گمگشتگی و به چنگال درندگان افتادن. همین است که سرطان را برای خود و عزیزانمان هراسناک می‌کند و هراس از ترس شدید‌تر است.

@soofar_channel


💠 روایت یک غم

#معرفی_کتاب

🔻مرگ، همواره یکی از چالش‌های فلسفی-الهیاتی برای انسان بوده است. گرچه برخی، همچون اپیکور، سعی کرده‌اند تا مسئله مرگ را منحل کنند و گفته‌اند وقتی ما هستیم مرگ نیست و وقتی مرگ هست ما نیستیم، پس مرگ مسئله‌ای واقعی نیست؛ اما در واقع مرگ برای انسان همواره مسئله‌ای واقعی بوده است.
گاهی مسئله مرگ فلسفی است، یعنی اساسا مرگ چیست و چه تبیین متافیزیکالی می‌توان برای آن ارائه داد؛ گاهی مسئله در حوزه فلسفه دین قرار دارد، یعنی مرگ چه نسبتی با خدا پیدا می‌کند مثلا اگر مرگ، مستلزم نوعی رنج است چرا خدای قادر مطلق، عالم مطلق، و خیرخواه محض آن را روا داشته است؛ گاهی مسئله‌ای اگزیستانسیال است، یعنی کاری که مرگ با انسان واقعا موجود می‌کند و این تاثیر بیشتر از زاویه روانشناسانه بررسی می‌شود.

🔻 شر را معمولا به انواع شر متافیزیکی، شر طبیعی، و شر اخلاقی تقسیم می‌کنند. نوع دیگری از شر هم وجود دارد که شر وجودی می‌نامندش؛ شر وجودی حاصل مواجهه انسان با درد و رنج و تاثیر ویران‌کننده‌ای که بر جان او می‌گذارند است. وقتی خود شخص یا یکی از عزیزانش دچار بیماری علاج‌ناپذیری یا مرگ نامنتظری شود، سوالات معمول فلسفی-دینی درباره نسبت خدا با شر برای او رنگ دیگری می‌گیرد. دیگر مسئله شر برای او صرفا یک مسئله فلسفی و معرفتی نیست بلکه او با تمام وجودش درگیر این پرسش است که وقتی موجودی بی‌گناه عمیقأ در حال رنج‌کشیدن است، خدا کجاست؟ چرا باید رنج کشید؟ و آیا غایتی یا خیربالاتری بإزاء این رنج وجود دارد؟ نگرفتن پاسخ به این سوالات و نیافتن معنایی در این رنج‌ها، می‌تواند روح و روان شخص را ویران و متلاشی کند.

🔻 سی اس لوئیس (۱۸۹۸-۱۹۶۳)، متکلم مسیحی بریتانیایی، استاد ادبیات و زبان انگلیسی دانشگاه آکسفورد و خالق داستان‌های سرگذشت نارنیا، با از دست‌دادن همسرش به علت بیماری سرطان، و رنج عظیمی که از این اتفاق برد در شرف ویرانی و تلاشی بود که کتاب «روایت یک غم» را نوشت تا از متلاشی‌شدن رهایی یابد.
لوئیس در ابتدا یک خداناباور بود و آن‌طور که خودش می‌گوید در یکی از روزهای سال ۱۹۲۹ در حالی که خداناباور بود سوار اتوبوس شد و هنگامی که از اتوبوس پیاده می‌شد تبدیل به یک خداباور شده بود. او دو سال بعد در یک میهمانی شام با دوستش تالکین درباره مسیحیت گفتگو می‌کرد، بحثشان به درازا کشید و وقتی از آن گفتگو فارغ شد تبدیل به یک مسیحی مومن شده بود. در سال ۱۹۵۶ با جوی دیویدمن در حالی که در بستر بیماری سرطان بود ازدواج کرد و عاشق او شد. جوی از موقتا از بیماری بهبود یافت و توانست چهار سال دیگر زنده بماند اما در سال ۱۹۶۰ بود که اجل مهلت‌اش نداد و لوئیس را ترک گفت. لوئیس در این وقت ۶۲ سال داشت و دیگر فرصتی و امیدی برای ساختن یک زندگی تازه نداشت؛ مرگ جوی ویران‌اش کرد و سوالات جدی درباره خودش، جوی، و خداوند در پیش روی گذاشت تا هنگامی که کتاب «روایت یک غم» را نوشت و منتشر کرد.

🔻 «روایت یک غم» کتاب کم‌حجمی است در قالب مونولوگ (تک‌گویی) که چنان‌که خود لوئیس می‌گوید درباره خودش، جوی، و خداوند است. لوئیس در این کتاب از خودش می‌گوید و نسبت‌اش با عشق، بعد از مرگ جوی می‌گوید و در آخر پرسش‌هایی الهیاتی مطرح می‌کند و سعی می‌کند پاسخی درخور به آن‌ها بدهد.
در این کتاب ما با مردی مواجه می‌شویم که عمیقاً عاشق همسرش بوده و از مرگ او دچار خسران عظیمی شده، ساختار کتاب کمی پریشان است و ما با متنی منظم و مستدل رو برو نیستیم بلکه با تراوشات یک ذهن خلاق مواجهیم که کلمات را خوب می‌شناسد و با استفاده از واژه‌ها و عبارات مختلف در جان آدمی نفوذ می‌کند.
این کتاب می‌تواند برای کسانی که مواجهه وجودی با شر داشته‌اند یا مرگ عزیزی را دیده‌اند می‌تواند تسلی خاطر و برای کسانی که مسئله شر را به عنوان مسئله‌ای فلسفی و معرفتی دنبال می‌کنند حاوی نکاتی نغز و قابل درنگ باشد.

🗃

@soofar_channel


💠 بدرود آقای دیه‌گو؛ «دست خدا» به همراهت

🔻دانش‌آموز دبیرستان بودم، اواخر دهه نود میلادی، همان‌روزها که دیگه مارادونا پس از تبدیل‌شدن به یک ستاره افول کرده در جام جهانی ۹۴، کفش‌هایش را آویخته و بعد درگیر مواد مخدر شده بود. آن روزها گرچه اینترنت و شبکه‌های اجتماعی برای ما وجود نداشت اما همه می‌دانستیم که دیه‌گو مارادونا درگیر اعتیاد به کوکائین شده است و کدام نوجوان عشق فوتبالی بود که از معتاد‌شدن بزرگ‌ترین ستاره فوتبال سرخورده نشود.

🔻یک‌بار سر کلاس ادبیات، حرف به مارادونا کشید و معلم‌مان گفت که نباید مارادونا را الگوی خودتان قرار بدهید؛ چرا؟ چون معتاد بود و زندگی شخصی سالمی نداشت حتی وقتی دخترش پنج‌ساله بود تازه با مادر دخترک ازدواج کرده بود. من دست بالا گرفتم و گفتم چرا باید انسان‌ها را یکپارچه ببینیم و همه چیزشان را الگو قرار بدهیم. مارادونا گرچه معتاد است، اما بزرگترین بازیکن فوتبال است و چه کسی بهتر از مارادونا برای نوجوانی که عاشق فوتبال است. من البته هیچگاه شیفته او نبودم، اما مارادونا بزرگ بود و میلیون‌ها نفر عاشق سینه‌چاکش بودند.

🔻سال ۱۹۸۲ بود که جنگی ۷۴ روزه میان آرژانتین و انگلیس بر سر جزایر سه‌گانه فالکلند، در جنوب شرقی آرژانتین، در گرفت و برای آرژانتینی‌ها جنگ مغلوبه شد و مردم آرژانتین مالکیت جزایری را که از آن خود می‌دانستند از دست دادند. چهار سال بعد در مرحله یک‌چهارم نهایی جام جهانی فوتبال، دقیقه پنجاه و یک بازی بود. توپ در آسمان محوطه جریمه بود، دیه‌گو و پیتر شیلتون، دروازه‌بان انگلیس، هر دو به سوی توپ پریدند، شیلتون دست راستش را جلو آورد و مارادونا دست چپش؛ دست مارادونا پیش بود و گل به ثمر رسید. داور دست مارادونا را ندید و گل را تایید کرد؛ بازی در نهایت دو بر یک به سود آرژانتین شد و این بار انگلیس بود که شکست خورد. دیه گو بعدها از آن صحنه به «دست خدا» تعبیر کرد؛ انگار که دست خدا از آستین مارادونا بیرون آمده بود تا انتقام یک ملت را از بریتانیایی‌ها بگیرد.

🔻ژیلبر سسبرن در نمایشنامه «نصف شب است دیگر دکتر شوایتزر!» از قول دکتر شوایتزر خطاب به پدر شارل که بی‌وقفه از بدنش کار می‌کشید می‌گوید: «بدن رفیق راه خوبی است پدر، به‌اش برسید.»
و دیه‌گو هوای بدنش را نداشت، تا جایی که «رفیق‌ِ راه»اش دیگر توان همراهی از دست داد و او را در ۲۵ نوامبر ۲۰۲۰ در حالی که فقط شصت سال داشت، تنها گذاشت.

📷


@soofar_channel


💠 مذمت زاد و ولد در آیین مانی

🔻مانی، پیامبر ایران باستان، از خانواده‌ای اشرافی و فرزند شخصی به نام پتگ از اهالی همدان بود. پدرش در میانه عمر از همدان به تیسفون رفت و در آن‌جا عضو فرقه مغتسله که فرقه‌ای گنوسی بود، شد. او ادعا کرد که پیامی الهی دریافت کرده تا از گوشت خوردن، شراب نوشیدن، و همبستری با زنان دست بکشد. مانی در آن هنگام چهار سال داشت و بنا به روایات متون مانوی، هشت سال بعد یعنی در سن دوازده سالگی او فرشته‌ای با روح ایزدی بر او ظاهر شد و پیام دین را به او رساند و هشت سال بعد آن فرشته باز بر او ظاهر شد و خواست تا پیامش را آشکار کند.

🔻دین مانی همچون دیگر فرقه‌های گنوسی بر دو گانه خیر-شر یا روح-ماده استوار شده است. هرچه روحانی است خیر، و هرچه مادی است شر است. این دو جهان (جهان روحانی و جهان مادی) در طبیعت خود، ضد همدیگر‌اند و روشنی و رهایی برای انسان وقتی ظاهر خواهد شد که روح از ماده جدا شده و به سوی بهشت که یکسر روحانی است، بالا رود و از دوزخ که مادی است رهایی یابد.

🔻در اساطیر مانوی، آفرینش انسان یعنی در بند کردن روح که نور و روشنایی است در کالبدی مادی، و از همین جهت آفرینش یا خلق انسانی دیگر، یعنی کمک کردن به گسترش شر و دور شدن از خیر.

🔻مانویان دیندارانی ریاضت‌کش بودند و از لذات دنیوی دوری می‌جستند. دو طبقه در میان پیروان ایشان وجود داشت، یکی طبقه گزیدگان بودند و دیگر طبقه نیوشاگان (شنوندگان). گزیدگان، که تنها گروهی بودند که به بهشت می‌رفتند، مطلقا به امور دین می‌پرداختند و روزی یکبار بیشتر غذا نمیخوردند، از گوشت پرهیز می‌کردند و به امور دنیا نمی‌پرداختند.

نیوشاگان اما مردم عادی بودند که کشاورزی می‌کردند و تامین غذای گزیدگان را بر عهده داشتند. نیوشاگان بر خلاف گزیدگان می‌توانستند همسر برگزینند اما فقط اجازه ازدواج با یک زن یا شوهر داشتند.
نیوشاگان امیدی به وصول بهشت نداشتند، اما امیدوار بودند تا پس از مرگ، در زندگی بعدی به قامت یک گزیده درآیند تا بتوانند به بهشت نائل شوند.

🔻فرزندآوری در میان مانویان امری مذموم بود. مطابق با عقیده آنان نور خدایگانی اولیه توسط دیوان آز و آرزو، دزدیده شده و در قامت دو تن انسان اولیه، نریسه ایزد و دوشیزه روشنی، به بند کشیده می‌شود و از آن نور، روح انسان شکل می‌گیرد که در زندان کالبد است. همراه روح انسانی روشن، روح تاریک مادی نیز در بدن است که از شهوت، آز، حسادت، تنفر و مانند آن‌ها ترکیب شده است. این شهوت است که باعث می‌شود تا نور زندانی شده با کالبد مادی دیگری منتقل شده و زاد و ولد شکل بگیرد. و با زاد و ولد است که روح همچنان زندانی می ماند و نمی‌تواند به روشنایی پیشین خود بازگردد.

📷

@soofar_channel

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

252

obunachilar
Kanal statistikasi