Noma’lum dan repost
برف میباره و میباره و جاده ی بی انتهایی که توش قدم میزنم مقصدی نداره؛
برف میباره و میباره و دونه هاش روی تنم اب میشه.
قلبم به ارومی میتپه.
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم..؟!
چی میشه اگه مجبور شم
انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
خورشید خودش رو پشتِ این ابرای درهم تنیده و تاریک پنهون کرده.
ابراهایی که مثلِ یه سقف محکم آسمونو پوشوندن.
گرمایی که حس نمیشه نوری که دیده نمیشه؛
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
انقدر این جاده ی بی انتها رو با پاهام طی کردم و رو به جلو رفتم که انرژی ای تو وجودشون نمونده.
از سرمای زیاد سر شده؛
حتی نمیدونم که دیگه چجوریه که دارم قدم برمیدارم.
حسش نمیکنم ولی هنوزم،
قدم برمیدارم.
نمیخوام وسط این جاده ی بی انتها متوقف شم و آب شم و محو شم؛
نمیخوام نیمه راه تموم شم.
برف میباره و میباره و جاده ی بی انتهایی که توش قدم میزنم مقصدی نداره؛
برف میباره و میباره و دونه هاش روی تنم اب میشه.
قلبم به ارومی میتپه.
تپشِ ضعیف قلبم رو حس میکنی؟
میتونی لمسش کنی؟
میتونی شکسته هاش رو ترمیم کنی؟
اگه قلبم شکسته تر از چیزی باشه که بشه ترمیم شه
میتونی با گرما اونو دوباره به من برگردونی؟
میتونی گرمای وجودم که داره ناپدید میشه رو به وجودم برگردونی؟ میتونی گرمم کنی؟"
برف میباره و میباره و جاده ی بی انتهایی که توش قدم میزنم مقصدی نداره؛
برف میباره و میباره و دونه هاش روی تنم اب میشه.
قلبم به ارومی میتپه.
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
من باید مقصدم رو پیدا کنم؛
این جاده ی بی انتهای بی مقصد رو ادامه میدم.
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
نفسی که تو سینم حبس میشه سرفه هایی که تموم نمیشه و پاهایی که متوقف میشه؛
با دیدی که تار شده و چشمایی که توی اشک غرق شده به سرخیِ خونی که در تو دلِ سفیدیِ برف رخ نمایی میکنه نگاه میکنم
میتونم ادامه بدم؟!
باید ادامه بدم؟!
میتونم که مقصدم رو پیدا کنم؟!
و ذهنم به پوچی میرسه.
دستامو روی زانوهام میذارمو دوباره بلند میشم؛
به راهم ادامه میدم.
و خورشیدی که ابرای در هم تنیده رو میشکافه و نور وگرماش رو به وجود یخ زدم میتابونه.
و شکوفه ی گیلاسی که توی دلِ این سرمای کشنده از دل برف بیرون میزنه؛
هنوزم میشه امیدی داشت؟!
میتونم ادامه بدم؟!
میتونم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
میتونم ادامه بدم؟!
میتونم-
برف میباره و میباره و دونه هاش روی تنم اب میشه.
قلبم به ارومی میتپه.
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم..؟!
چی میشه اگه مجبور شم
انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
خورشید خودش رو پشتِ این ابرای درهم تنیده و تاریک پنهون کرده.
ابراهایی که مثلِ یه سقف محکم آسمونو پوشوندن.
گرمایی که حس نمیشه نوری که دیده نمیشه؛
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
انقدر این جاده ی بی انتها رو با پاهام طی کردم و رو به جلو رفتم که انرژی ای تو وجودشون نمونده.
از سرمای زیاد سر شده؛
حتی نمیدونم که دیگه چجوریه که دارم قدم برمیدارم.
حسش نمیکنم ولی هنوزم،
قدم برمیدارم.
نمیخوام وسط این جاده ی بی انتها متوقف شم و آب شم و محو شم؛
نمیخوام نیمه راه تموم شم.
برف میباره و میباره و جاده ی بی انتهایی که توش قدم میزنم مقصدی نداره؛
برف میباره و میباره و دونه هاش روی تنم اب میشه.
قلبم به ارومی میتپه.
تپشِ ضعیف قلبم رو حس میکنی؟
میتونی لمسش کنی؟
میتونی شکسته هاش رو ترمیم کنی؟
اگه قلبم شکسته تر از چیزی باشه که بشه ترمیم شه
میتونی با گرما اونو دوباره به من برگردونی؟
میتونی گرمای وجودم که داره ناپدید میشه رو به وجودم برگردونی؟ میتونی گرمم کنی؟"
برف میباره و میباره و جاده ی بی انتهایی که توش قدم میزنم مقصدی نداره؛
برف میباره و میباره و دونه هاش روی تنم اب میشه.
قلبم به ارومی میتپه.
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
من باید مقصدم رو پیدا کنم؛
این جاده ی بی انتهای بی مقصد رو ادامه میدم.
چی میشه اگه مقصدم رو پیدا نکنم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
نفسی که تو سینم حبس میشه سرفه هایی که تموم نمیشه و پاهایی که متوقف میشه؛
با دیدی که تار شده و چشمایی که توی اشک غرق شده به سرخیِ خونی که در تو دلِ سفیدیِ برف رخ نمایی میکنه نگاه میکنم
میتونم ادامه بدم؟!
باید ادامه بدم؟!
میتونم که مقصدم رو پیدا کنم؟!
و ذهنم به پوچی میرسه.
دستامو روی زانوهام میذارمو دوباره بلند میشم؛
به راهم ادامه میدم.
و خورشیدی که ابرای در هم تنیده رو میشکافه و نور وگرماش رو به وجود یخ زدم میتابونه.
و شکوفه ی گیلاسی که توی دلِ این سرمای کشنده از دل برف بیرون میزنه؛
هنوزم میشه امیدی داشت؟!
میتونم ادامه بدم؟!
میتونم؟!
چی میشه اگه مجبور شم انقدر تنها این مسیرو ادامه بدم تا خودمم همراه با این دونه های برف ذره ذره آب شم؟!
میتونم ادامه بدم؟!
میتونم-