امروز اصلا توانایی بلند شدن ندارم، حتی توانایی خوابیدن هم ندارم، گیر کردم تو مسئله تغییر پوزیشن، میخوابم چشمم سیاهی میره، بلند میشم تاب نشستن ندارم. مریضی واقعا مسئله مقدس و باشکوهیه. منو جون به جونمم کنن درباره این کسشرا همیشه همینقدر عقاید «ادبیات فارسی» پسندی دارم.
چرا یادداشو اینجوری نوشتمش؟
امروز خیلی فکر کردم درباره ملکوت مریضی، خیلی شانسی مریض هم شدم، اصلا هیچ ارتباطی به هم نداشتند، ولی طبق معمول رسید که کمکم کند.
دیشب اتفاق بسیار جالب و معجزه آسایی رخ داد. متوجه شدم پذیرش خوبی نسبت به زنانگیم پیدا کردهام. طبعا این در یک اتفاق رخ نمیدهد، اما اتفاقی متوجه اینکه رخ داده شدهام. بله، آن اعتماد به بنفس، آن تسکین، آن شجاعت و آرامش خیلی اتفاقی از خلال گفت و گو های درونی آزاردهندهای که با «تو» داشتم بوجود آمد. و این حقیقتا شگفت انگیز است.
فکر میکنم زن مفهوم عظیمی بود، هرچه زمان پیشتر رفت ناقص تر شد و زن قرن بیست و یکمی دیگر خیلی نمیفهمد از چه چیزی دارد صحبت میکند. ولی این اتفاق عجیب رخ داد، ترس های بی انتها، هذیان ها و پراکندگی ها در لحظه به یک بانی افتخارم تبدیل شدند. عجیب بود، فکر میکنم توی قرن ۲۱ حتی زمینه برای خودشکوفایی زن ها از مردها بیشتر است. فکر میکنم چقدر بارها و بارها از وفاداریم به اعتراف مقابل تو دفاع کردم، و حالا بلاخره، رهایی از رنجشش را چشیدم. بلاخره بابت گمگشتگیم بخشیده شدم، بلاخره بعنوان یک گمشگته که خبر از گمشدگیش دارد، حتی در نقطهای بالاتر از تو خودم را قرار دادم، چون من این شکنجه را از سر گذراندم و تو نه، چون من اعتراف کردم. یک تیغ همیشه فرو کردم توی گلوم، و بلاخره جواب گرفتم. حالا زمان آسودگیست، زمان عشق بازی کردن با ضعف ها و دردها، زمان رستگار شدن است.
سیزدهم.
سی و یکم شهریور
چرا یادداشو اینجوری نوشتمش؟
امروز خیلی فکر کردم درباره ملکوت مریضی، خیلی شانسی مریض هم شدم، اصلا هیچ ارتباطی به هم نداشتند، ولی طبق معمول رسید که کمکم کند.
دیشب اتفاق بسیار جالب و معجزه آسایی رخ داد. متوجه شدم پذیرش خوبی نسبت به زنانگیم پیدا کردهام. طبعا این در یک اتفاق رخ نمیدهد، اما اتفاقی متوجه اینکه رخ داده شدهام. بله، آن اعتماد به بنفس، آن تسکین، آن شجاعت و آرامش خیلی اتفاقی از خلال گفت و گو های درونی آزاردهندهای که با «تو» داشتم بوجود آمد. و این حقیقتا شگفت انگیز است.
فکر میکنم زن مفهوم عظیمی بود، هرچه زمان پیشتر رفت ناقص تر شد و زن قرن بیست و یکمی دیگر خیلی نمیفهمد از چه چیزی دارد صحبت میکند. ولی این اتفاق عجیب رخ داد، ترس های بی انتها، هذیان ها و پراکندگی ها در لحظه به یک بانی افتخارم تبدیل شدند. عجیب بود، فکر میکنم توی قرن ۲۱ حتی زمینه برای خودشکوفایی زن ها از مردها بیشتر است. فکر میکنم چقدر بارها و بارها از وفاداریم به اعتراف مقابل تو دفاع کردم، و حالا بلاخره، رهایی از رنجشش را چشیدم. بلاخره بابت گمگشتگیم بخشیده شدم، بلاخره بعنوان یک گمشگته که خبر از گمشدگیش دارد، حتی در نقطهای بالاتر از تو خودم را قرار دادم، چون من این شکنجه را از سر گذراندم و تو نه، چون من اعتراف کردم. یک تیغ همیشه فرو کردم توی گلوم، و بلاخره جواب گرفتم. حالا زمان آسودگیست، زمان عشق بازی کردن با ضعف ها و دردها، زمان رستگار شدن است.
سیزدهم.
سی و یکم شهریور