تو یک شب بارونی ساعت سه شب درحالی که تو درحال خوندن کتابت بودی زنگ در خونه میخوره! عجیب نیست؟ اخه خونت تنها هم بودی ؛ پس ترسیدی و سرجات نشستی و به خوندن بقیه کتابت با استرس ادامه دادی که احساس کردی یکنفر پشتت وایساده
——————————————————
این پیامو فوروارد کنید و عکس/فیلمتونو ریپ بزنید تا
بیتا بقیه سناریو رو براتون بنویسه و
مریم بگه اخرین جملهای که از کتابتون خوندین چی بود
(اگه جوین نباشید فقط عکستون فور میخوره تا متقابلا ویو بگیرین
و جوابی دریافت نمیکنه)