اکبر، احتمالاً آقای ژاپن مرده باشد یا زنش را کشته باشد و در زندان منتظر حکم باشد. آخر دیگر او و موتورش را سر چهارراه نمیبینم. همیشه به او سلام میکردم. نمیدانم من را به جا میآورد یا نه؛ اما هر دفعه صمیمی و گرم پاسخم را میداد.
اکبر، یادم میآید یک بار با او همکلام شدم و به من گفت که باید زنش را بکشد. میگفت: «زنم جنده شد. همۀ پولم را برد. چهار سال حبس کشیدم.» بقیۀ حرفهایش را یادم نمیآید. بیشتر به تتوهای آبی رنگ روی صورت و گردنش دقت میکردم. همینطور ژاکت قرمزی که تابستان و زمستان میپوشد و روی قسمتهای مختلفش پرچم ژاپن دوخته است. هندزفری را با گیرۀ کاغذ به یقۀ لباسش وصل کرده بود. روی کمربند و شلوارش هم عکس پرچم ژاپن داشت. همۀ روز را روی موتورش سر چهارراه مینشست و بعضی اوقات کارتنهای پر از وسیله جابهجا میکرد. امیدوارم آقای ژاپن را دوباره ببینم و متقاعدش کنم که زنش را نکشد.
اکبر، یادم میآید یک بار با او همکلام شدم و به من گفت که باید زنش را بکشد. میگفت: «زنم جنده شد. همۀ پولم را برد. چهار سال حبس کشیدم.» بقیۀ حرفهایش را یادم نمیآید. بیشتر به تتوهای آبی رنگ روی صورت و گردنش دقت میکردم. همینطور ژاکت قرمزی که تابستان و زمستان میپوشد و روی قسمتهای مختلفش پرچم ژاپن دوخته است. هندزفری را با گیرۀ کاغذ به یقۀ لباسش وصل کرده بود. روی کمربند و شلوارش هم عکس پرچم ژاپن داشت. همۀ روز را روی موتورش سر چهارراه مینشست و بعضی اوقات کارتنهای پر از وسیله جابهجا میکرد. امیدوارم آقای ژاپن را دوباره ببینم و متقاعدش کنم که زنش را نکشد.