_از سفره عقدت بلندت کردم اونوقت نمیخوای به حاجی یه بوس بدی دختر کوچولو؟
بغض کرده گفتم:
_حاجی من میخواستم با سورن #ازدواج کنم.
حاج شیرهان اخمی کرد و رو صورتم خم شد:
_چیه میخواستی بهش بدی؟ من کم گذاشتم برات؟
انگشتمو رو لبش کشیدم:
_ هیششش خانومت میشنوه یه وقت خدایی نکرده فکر بد میکنه!
خشمگین چنگی به لای پام زد و لب زد:
_ اره دیگه این تپلو که الکی گنده مُندش نکردی!
یهو شورت و شلوارمو با هم پایین کشید و با دیدن تپلم که تازه جوانسازی کرده بودم سمتش خیز برداشت و...
https://t.me/+xxMlughYTvQ0MjE8
مرد متاهل و مذهبی که زن و بچه داره اما عاشق دختری میشه که بهش پناه داده و نمیزاره اون ازدواج کنه و خودش ترتیبشو میده🔞
بغض کرده گفتم:
_حاجی من میخواستم با سورن #ازدواج کنم.
حاج شیرهان اخمی کرد و رو صورتم خم شد:
_چیه میخواستی بهش بدی؟ من کم گذاشتم برات؟
انگشتمو رو لبش کشیدم:
_ هیششش خانومت میشنوه یه وقت خدایی نکرده فکر بد میکنه!
خشمگین چنگی به لای پام زد و لب زد:
_ اره دیگه این تپلو که الکی گنده مُندش نکردی!
یهو شورت و شلوارمو با هم پایین کشید و با دیدن تپلم که تازه جوانسازی کرده بودم سمتش خیز برداشت و...
https://t.me/+xxMlughYTvQ0MjE8
مرد متاهل و مذهبی که زن و بچه داره اما عاشق دختری میشه که بهش پناه داده و نمیزاره اون ازدواج کنه و خودش ترتیبشو میده🔞