با تحلیلی که فروم از عشقورزی ارائه میدهد، این مهارت مستلزم آموختن و ممارست و پرورش بسیاری صفات در درون خود است. فروم تاکید میکند که فرد برای آنکه به «توانایی» در عشقورزی برسد، باید از خود نیز یک معشوق بسازد، یعنی باید زندگی راستین فردی خویش را که تجلی خواستهی ارادی اوست، به شکوفایی برساند. پس «توانایی عشق ورزیدن» مستلزم آن است که «صفات و منشهای شخصی» در فرد عاشق یا معشوق رشد کند و به تکامل برسد. و این رشد و تکامل به بیان صریح فروم در این جهتگیری خلاصه میشود که شخص «بر عدم استقلال خود، قدرت مطلق خودستایانهاش، عشقش به استثمار دیگران، و بر علاقهاش به احتکار چیره شود» زیرا «هر قدر شخصی بیشتر فاقد این صفات باشد، بیشتر از نثار کردن خودش ـ یعنی از عشق ورزیدن ـ واهمه دارد». پس فروم در کنار عنصر نثار کردن از چهار عنصر دیگر به عنوان خصیصههای فعال عشق یاد میکند: «دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام، دانایی». با هم این چهار عنصر را مرور کنیم:
🔸دلسوزی:
اگر زنی به ما بگوید که عاشق گل است و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب دهد، طبیعتاً «عشق» او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست. جوهر عشق «رنج بردن» برای چیزی و «پروردن» آن است، یعنی عشق و رنج جداییناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
🔸احساس مسئولیت:
امروز احساس مسئولیت با اجرای وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده است، اشتباه میشود. در حالی که احساس مسئولیت، به معنای واقعی آن، امری کاملاً ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشد، یا بیان نشده باشند. «احساس مسئولیت کردن» یعنی توانایی و آمادگی برای «پاسخ دادن». آدم عاشق جواب میدهد، زندگی برادرش تنها مربوط به برادرش نیست، بلکه از آن او هم هست. او برای همنوعان خود احساس مسئولیت میکند، همانطور که برای خود احساس مسئولیت میکند. این احساس مسئولیت، در مورد مادر و کودکش، بیشتر به معنی دلسوزی برای احتیاجات بدنی کودک است. در مورد عشق بزرگسالان، عشق بیشتر متوجه احتیاجات روانی است.
🔸احترام:
اگر جزء سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آنچنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بیهمتای اوست. احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آنطور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد... احترام تنها بر پایهی آزادی بنا میشود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است»، نه از آنِ سلطهجویی.
🔸دانایی:
رعایت احترام دیگری بدون شناختن او میسر نیست، اگر دلسوزی و احساس مسئولیت را دانش رهنمون نباشد هر دوِ آنها کور خواهند بود. دانش نیز اگر به وسیلهی علاقه برانگیخته نشود خالی و میانتهی است. دانش درجات بسیار دارد، دانشی که زادهی عشق است، سطحی نیست، بلکه تا عمق وجود رسوخ میکند. چنین دانشی فقط وقتی میسر است که من بتوانم بر علاقهی به خودم فایق آیم و دیگری را چنانکه هست، ببینم. مثلاً من ممکن است بدانم که فلان کس تندخوست، گرچه این را آشکار نشان نداده باشد، ولی ممکن است او را باز هم عمیقتر از این بشناسم، در این صورت میفهمم که او مضطرب و نگران است، احساس تنهایی میکند، یا احساس گناه میکند. بدین ترتیب درمییابم که اوقاتتلخی و عصبانیت او معلول چیزی عمیقتر است. در نتیجه او را فردی نگران و ناراحت میبینم، یعنی انسانی که رنج میکشد، نه آدمی که بدخو و عصبانی است.
و فروم در نهایت نتیجه میگیرد که دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی مجموعهای از رویههاست که تنها در انسان «بالغ» یافت میشود، انسانی که نیروهای درون خود را به بهترین وجه پرورده باشد.
باز هم از نظریهی فروم دربارهی عشقورزی خواهم نوشت.
https://t.me/BeingInTheWorld
🔸دلسوزی:
اگر زنی به ما بگوید که عاشق گل است و ما ببینیم که اغلب فراموش میکند گلهایش را آب دهد، طبیعتاً «عشق» او را به گل باور نخواهیم کرد. عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست. جوهر عشق «رنج بردن» برای چیزی و «پروردن» آن است، یعنی عشق و رنج جداییناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
🔸احساس مسئولیت:
امروز احساس مسئولیت با اجرای وظیفه، یعنی چیزی که از خارج به ما تحمیل شده است، اشتباه میشود. در حالی که احساس مسئولیت، به معنای واقعی آن، امری کاملاً ارادی است؛ پاسخ آدمی است به احتیاجات یک انسان دیگر، خواه این احتیاجات بیان شده باشد، یا بیان نشده باشند. «احساس مسئولیت کردن» یعنی توانایی و آمادگی برای «پاسخ دادن». آدم عاشق جواب میدهد، زندگی برادرش تنها مربوط به برادرش نیست، بلکه از آن او هم هست. او برای همنوعان خود احساس مسئولیت میکند، همانطور که برای خود احساس مسئولیت میکند. این احساس مسئولیت، در مورد مادر و کودکش، بیشتر به معنی دلسوزی برای احتیاجات بدنی کودک است. در مورد عشق بزرگسالان، عشق بیشتر متوجه احتیاجات روانی است.
🔸احترام:
اگر جزء سوم عشق یعنی احترام وجود نداشته باشد، احساس مسئولیت به آسانی به سلطهجویی و میل به تملک دیگری سقوط میکند. منظور از احترام، ترس و وحشت نیست؛ بلکه توانایی درک طرف، آنچنان که وی هست، و آگاهی از فردیت بیهمتای اوست. احترام، یعنی علاقه به این مطلب که دیگری، آنطور که هست، باید رشد کند و شکوفا شود. بدین ترتیب، در آنجا که احترام هست، استثمار وجود ندارد... احترام تنها بر پایهی آزادی بنا میشود: به مصداق یک سرود فرانسوی، «عشق فرزند آزادی است»، نه از آنِ سلطهجویی.
🔸دانایی:
رعایت احترام دیگری بدون شناختن او میسر نیست، اگر دلسوزی و احساس مسئولیت را دانش رهنمون نباشد هر دوِ آنها کور خواهند بود. دانش نیز اگر به وسیلهی علاقه برانگیخته نشود خالی و میانتهی است. دانش درجات بسیار دارد، دانشی که زادهی عشق است، سطحی نیست، بلکه تا عمق وجود رسوخ میکند. چنین دانشی فقط وقتی میسر است که من بتوانم بر علاقهی به خودم فایق آیم و دیگری را چنانکه هست، ببینم. مثلاً من ممکن است بدانم که فلان کس تندخوست، گرچه این را آشکار نشان نداده باشد، ولی ممکن است او را باز هم عمیقتر از این بشناسم، در این صورت میفهمم که او مضطرب و نگران است، احساس تنهایی میکند، یا احساس گناه میکند. بدین ترتیب درمییابم که اوقاتتلخی و عصبانیت او معلول چیزی عمیقتر است. در نتیجه او را فردی نگران و ناراحت میبینم، یعنی انسانی که رنج میکشد، نه آدمی که بدخو و عصبانی است.
و فروم در نهایت نتیجه میگیرد که دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی مجموعهای از رویههاست که تنها در انسان «بالغ» یافت میشود، انسانی که نیروهای درون خود را به بهترین وجه پرورده باشد.
باز هم از نظریهی فروم دربارهی عشقورزی خواهم نوشت.
https://t.me/BeingInTheWorld