آنچه مسلم است، عشق در نظریهی فروم یک امر غیرعقلانی نیست و برخلاف سنت متافیزیکی عشق، در برابر عقل تعریف نمیشود. از این جهت، شور عاشقانه بدون تأمل و درنگ، بدون خویشتنداری، بدون دستیابی به شناخت عمیق از خود و دیگری ممکن نخواهد شد. از دیدگاه فروم، تحولات صنعتی و رشد جامعهی سرمایهداری موجب شده است که صورتهای راستین عشق ـ عشق برادرانه، عشق مادرانه و عشق زن و مرد، آنگونه که فروم آنها را توضیح داده بود ـ به پدیدههای نادر و کمیاب تبدیل شوند و صورتهای گوناگونی از عشق دروغین ـ عشقهای مبتنی بر توهم و قطع رابطه با جهان واقعی ـ جای آنها را بگیرد، عشقهایی که به تمامی «انحطاط عشق» را تحت نظام سرمایهداری و اقتصاد بازار آزاد نشان میدهند. اکنون مرور کنیم که «عشقهای دروغین» چگونهاند و چه ویژگیهایی دارند:
🔹نوعی عشق دروغین، که چندان کمیاب نیست (و بیشتر در سینماها و داستانها دیده میشود) و از آن به عنوان «عشق بزرگ» یاد میشود، عشق بتپرستانه است. اگر شخص به مرحلهای نرسیده باشد که احساس هویت و «من بودن» بکند، از معشوق خود «بتی» خواهد ساخت. او با قوای خود بیگانه شده است و آنها را در معشوق خود، که او را همانند خیر مطلق میپرستد و تجسم همهی عشق، همهی روشنایی و همهی خوشی میداند، منعکس میکند. در این وضع، او خود را از احساس هر نوع قدرتی محروم میکند و به جای اینکه خود را در معشوق پیدا کند، در او گم میشود. چون معمولاً هیچکس نمیتواند تا پایان کار طبق انتظارات بندهای که اسیر عشق خویش است رفتار کند، ناگزیر سرخوردگی پیش خواهد آمد و درمان آن یافتن بتی جدید است؛ و اغلب این دور بیپایان همچنان ادامه مییابد... احتیاجی به تذکر نیست که گاه نیز نوعی پرستش دوجانبه در عاشق و معشوق پیدا میشود که اغلب، در حد افراط، نمودار حماقت دوجانبه است.
🔸نوع دیگری از عشق دروغین، عشقی است که بدان میتوان «عشق احساساتی» نام داد. اساس این نوع عشق در این حقیقت نهفته است که عشق فقط در خیال وجود دارد، نه در عالم واقع که مشهود و محسوس است. رایجترین شکل این نوع عشق را در کسانی میتوان دید که از مصرفکنندگان فیلمهای سینمایی، دوستداران داستانهای عاشقانهی مجلات و آوازهای عاشقانه هستند و به واسطهی آنها، لذت میبرند. همهی آرزوهای برآودهنشدهی عشق، وصل و نزدیکی با مصرف این فرآوردهها سیراب میشوند... تا وقتی عشق رؤیاست، آنان نمیتوانند در آن سهیم باشند، به محض اینکه آن عشق رؤیایی به عالم واقعی بیاید و در رابطهی بین دو شخص حقیقی تجلی یابد آنان ـ آن زن ومرد ـ منجمد میشوند.
🔹جنبهی دیگری از عشق احساساتی، تجرید عشق بر حسب زمان است. ممکن است یک زوج تحت تأثیر یادآوری عشق گذشتهی خود قرار بگیرند، گرچه وقتی که گذشته برای آنان زمان حال بود، عشقی احساس نمیکردند ـ و نیز ممکن است از اوهام شیرین آیندهی عشقشان به هیجان آیند. چه بسیارند نوعروسان و تازهدامادهای جوانی که در عالم خیال، شادی عشق زمان آینده را احساس میکنند، در صورتی که همین امروز بیزاری و خستگی آنان از یکدیگر شروع شده است. این تمایل با رفتار عمومی خاص انسان امروز مطابقت دارد. او یا در گذشته زندگی میکند یا در آینده، به زمان حال تعلقی ندارد. او با احساسات شدید دوران کودکی، مادرش را به یاد میآورد، یا برنامههای شادیبخش برای آینده تدارک میبیند... عشق به منزلهی نوعی مخدر... که در واقعیت، درد تنهایی و جدایی فرد را تسکین میدهد.
🔸حصول عشق واقعی فقط زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با هم گفتوشنید کنند، یعنی هر یک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. واقعیت انسان فقط در این «کانون هستی» است، زندگی فقط در همینجاست، و بنیاد عشق فقط در اینجاست. عشقی که بدینگونه درک شود، مبارزهای دائمی است؛ رکود نیست، بلکه حرکت است، رشد است و با هم کار کردن است. حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض، غم یا شادی وجود داشته باشد، این امر در برابر این حقیقت اساسی، که هر دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک میکنند و بدون گریختن از خود، احساس وصول و وحدت میکنند، در درجهی دوم اهمیت قرار دارد. فقط یک چیز وجود عشق را اثبات میکند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف؛ این میوهای است که عشق با آن شناخته میشود.
✅ اما چگونه میتوان به این مرتبه از عمق ارتباط و سرزندگی و نشاط رسید؟ پاسخ فروم این است که با تمرین و ممارست در عشقورزی و مهمتر از آن، در آموختن عشق به مثابه یک هنر، و همانطور که پیشتر نوشتم، رسیدن به درکی از عشق به مثابه یک مهارت و فضیلت (اخلاقی). در روزهای آینده دربارهی ممارست و تمرینِ هنر عشقورزی در نظریهی فروم خواهم نوشت.
https://t.me/BeingInTheWorld
🔹نوعی عشق دروغین، که چندان کمیاب نیست (و بیشتر در سینماها و داستانها دیده میشود) و از آن به عنوان «عشق بزرگ» یاد میشود، عشق بتپرستانه است. اگر شخص به مرحلهای نرسیده باشد که احساس هویت و «من بودن» بکند، از معشوق خود «بتی» خواهد ساخت. او با قوای خود بیگانه شده است و آنها را در معشوق خود، که او را همانند خیر مطلق میپرستد و تجسم همهی عشق، همهی روشنایی و همهی خوشی میداند، منعکس میکند. در این وضع، او خود را از احساس هر نوع قدرتی محروم میکند و به جای اینکه خود را در معشوق پیدا کند، در او گم میشود. چون معمولاً هیچکس نمیتواند تا پایان کار طبق انتظارات بندهای که اسیر عشق خویش است رفتار کند، ناگزیر سرخوردگی پیش خواهد آمد و درمان آن یافتن بتی جدید است؛ و اغلب این دور بیپایان همچنان ادامه مییابد... احتیاجی به تذکر نیست که گاه نیز نوعی پرستش دوجانبه در عاشق و معشوق پیدا میشود که اغلب، در حد افراط، نمودار حماقت دوجانبه است.
🔸نوع دیگری از عشق دروغین، عشقی است که بدان میتوان «عشق احساساتی» نام داد. اساس این نوع عشق در این حقیقت نهفته است که عشق فقط در خیال وجود دارد، نه در عالم واقع که مشهود و محسوس است. رایجترین شکل این نوع عشق را در کسانی میتوان دید که از مصرفکنندگان فیلمهای سینمایی، دوستداران داستانهای عاشقانهی مجلات و آوازهای عاشقانه هستند و به واسطهی آنها، لذت میبرند. همهی آرزوهای برآودهنشدهی عشق، وصل و نزدیکی با مصرف این فرآوردهها سیراب میشوند... تا وقتی عشق رؤیاست، آنان نمیتوانند در آن سهیم باشند، به محض اینکه آن عشق رؤیایی به عالم واقعی بیاید و در رابطهی بین دو شخص حقیقی تجلی یابد آنان ـ آن زن ومرد ـ منجمد میشوند.
🔹جنبهی دیگری از عشق احساساتی، تجرید عشق بر حسب زمان است. ممکن است یک زوج تحت تأثیر یادآوری عشق گذشتهی خود قرار بگیرند، گرچه وقتی که گذشته برای آنان زمان حال بود، عشقی احساس نمیکردند ـ و نیز ممکن است از اوهام شیرین آیندهی عشقشان به هیجان آیند. چه بسیارند نوعروسان و تازهدامادهای جوانی که در عالم خیال، شادی عشق زمان آینده را احساس میکنند، در صورتی که همین امروز بیزاری و خستگی آنان از یکدیگر شروع شده است. این تمایل با رفتار عمومی خاص انسان امروز مطابقت دارد. او یا در گذشته زندگی میکند یا در آینده، به زمان حال تعلقی ندارد. او با احساسات شدید دوران کودکی، مادرش را به یاد میآورد، یا برنامههای شادیبخش برای آینده تدارک میبیند... عشق به منزلهی نوعی مخدر... که در واقعیت، درد تنهایی و جدایی فرد را تسکین میدهد.
🔸حصول عشق واقعی فقط زمانی امکان دارد که دو نفر از کانون هستی خود با هم گفتوشنید کنند، یعنی هر یک بتواند خود را در کانون هستی دیگری درک و تجربه کند. واقعیت انسان فقط در این «کانون هستی» است، زندگی فقط در همینجاست، و بنیاد عشق فقط در اینجاست. عشقی که بدینگونه درک شود، مبارزهای دائمی است؛ رکود نیست، بلکه حرکت است، رشد است و با هم کار کردن است. حتی اگر بین دو طرف هماهنگی یا تعارض، غم یا شادی وجود داشته باشد، این امر در برابر این حقیقت اساسی، که هر دو طرف در کانون هستی خود یکدیگر را درک میکنند و بدون گریختن از خود، احساس وصول و وحدت میکنند، در درجهی دوم اهمیت قرار دارد. فقط یک چیز وجود عشق را اثبات میکند: عمق ارتباط، سرزندگی و نشاط هر دو طرف؛ این میوهای است که عشق با آن شناخته میشود.
✅ اما چگونه میتوان به این مرتبه از عمق ارتباط و سرزندگی و نشاط رسید؟ پاسخ فروم این است که با تمرین و ممارست در عشقورزی و مهمتر از آن، در آموختن عشق به مثابه یک هنر، و همانطور که پیشتر نوشتم، رسیدن به درکی از عشق به مثابه یک مهارت و فضیلت (اخلاقی). در روزهای آینده دربارهی ممارست و تمرینِ هنر عشقورزی در نظریهی فروم خواهم نوشت.
https://t.me/BeingInTheWorld