اون خیلی خاصه.
کاش میتونستم بگم: " و خودشم اینو میدونه"
اما متاسفانه نمیدونه. اون نمیدونه من چقد حالت چشمای بادومیش رو دوست دارم، مژه های بلندش رو، مردمک های قهوه ای رنگش رو، موهای کوتاه، خرمایی و موج دارش رو و بینی قشنگی که گاهی دوستش نداره. هرچیزی که به اون مربوط میشه رو دوست دارم.
اون خیلی معصومه و میدونم خیلی وقتا نمیتونه جلوی شکستن قلبش رو بگیره وقتی بهش ظلم میشه. نمیتونه ساده از موضوعات بگذره و فکر میکنه باید هر رفتار و اتفاقی رو عمیقا تحلیل کنه. اون خیلی به حرفای دیگران فکر میکنه و این گاهی آزردهش میکنه. میدونم خیلی وقتا نیاز داره که کنارش باشم تا بهش اطمينان بدم که همه چیز رو به راهه و هیچوقت مشکل از اون نیست؛ اما نمیتونم. و کاش میتونستم...
اون عاشق کتاب خوندنه و میدونم گاهی چقدر دوست داره تا بره و کنار شخصیت های داستان زندگی کنه. اون ذهن بلند پروازی داره. من هم دارم. ما از خیلی جهات مثل همیم.
اون عاشق موسیقیه. بحث های من و اون درمورد موسیقی هیچوقت پایان نداره.
گاهی دوست داره دختر بدی بشه و پیشنهاد میکنه غیبت این و اون رو بکنیم. بهش حق میدم، خیلی مزه میده.
خوشحال کردنش خیلی آسونه. وقتی با اون لقب صداش میکنم یا درمورد مورد علاقه هاش حرف میزنم. اون حتی با یه خوراکی ساده هم خوشحال میشه. بهش قول دادم بریم همونجایی که دوست داره ساندویچ کثیف بخوریم.
نمیدونم چرا اما با اینکه ازم بزرگتره، اصرار داره که من خواهر بزرگه باشم. مشکلی ندارم باهاش. هرچی اون بگه قبوله.
من فقط میخوام برق ذوق و خوشحالی رو توی چشماش ببینم. میخوام همیشه حالش خوب باشه و اگر هم بد بود بیاد پیشم تا آرومش کنم.
اون خیلی عزیزه.
اون عزیزترین منه.
اون خیلی خاصه.
اون خاص ترین منه.
#بهوقتنوشتن
کاش میتونستم بگم: " و خودشم اینو میدونه"
اما متاسفانه نمیدونه. اون نمیدونه من چقد حالت چشمای بادومیش رو دوست دارم، مژه های بلندش رو، مردمک های قهوه ای رنگش رو، موهای کوتاه، خرمایی و موج دارش رو و بینی قشنگی که گاهی دوستش نداره. هرچیزی که به اون مربوط میشه رو دوست دارم.
اون خیلی معصومه و میدونم خیلی وقتا نمیتونه جلوی شکستن قلبش رو بگیره وقتی بهش ظلم میشه. نمیتونه ساده از موضوعات بگذره و فکر میکنه باید هر رفتار و اتفاقی رو عمیقا تحلیل کنه. اون خیلی به حرفای دیگران فکر میکنه و این گاهی آزردهش میکنه. میدونم خیلی وقتا نیاز داره که کنارش باشم تا بهش اطمينان بدم که همه چیز رو به راهه و هیچوقت مشکل از اون نیست؛ اما نمیتونم. و کاش میتونستم...
اون عاشق کتاب خوندنه و میدونم گاهی چقدر دوست داره تا بره و کنار شخصیت های داستان زندگی کنه. اون ذهن بلند پروازی داره. من هم دارم. ما از خیلی جهات مثل همیم.
اون عاشق موسیقیه. بحث های من و اون درمورد موسیقی هیچوقت پایان نداره.
گاهی دوست داره دختر بدی بشه و پیشنهاد میکنه غیبت این و اون رو بکنیم. بهش حق میدم، خیلی مزه میده.
خوشحال کردنش خیلی آسونه. وقتی با اون لقب صداش میکنم یا درمورد مورد علاقه هاش حرف میزنم. اون حتی با یه خوراکی ساده هم خوشحال میشه. بهش قول دادم بریم همونجایی که دوست داره ساندویچ کثیف بخوریم.
نمیدونم چرا اما با اینکه ازم بزرگتره، اصرار داره که من خواهر بزرگه باشم. مشکلی ندارم باهاش. هرچی اون بگه قبوله.
من فقط میخوام برق ذوق و خوشحالی رو توی چشماش ببینم. میخوام همیشه حالش خوب باشه و اگر هم بد بود بیاد پیشم تا آرومش کنم.
اون خیلی عزیزه.
اون عزیزترین منه.
اون خیلی خاصه.
اون خاص ترین منه.
#بهوقتنوشتن