✨
#حکایات_شمس_تبریزی
مردی برای اصلاح موهای صورتش پیش آرایشگری رفت و گفت: این موهای سپید را از لابلای ریش من قیچی کن. آرایشگر که بسیار عجله داشت، نگاهی به ریش مرد انداخت و دید بیشتر تارهای ریش او سپید است. یکباره قیچی را به میان ریش مرد کرد و بخش بزرگی از ریش او را از ته قیچی کرد و به دستش داد و گفت: خودت تارهای سپید ریشت را پیدا کن که من کارهای مهمتری دارم!
حضرت شمس در ادامه می فرمایند:
در زندگی همیشه اصل و ریشه را در نظر بگیر و احتیاجات حیاتی زندگی و نان و آبی که میخوری. شاخ و برگها، مسائل فرعی زندگی هستند، فلانی به من کم توجهی کرد و یا آن یکی با من صحبت نکرد.
اینها را کنار بگذار. برای خداوند دلتنگ شو و ناله کن تا این فرعیات بیایند در مقابلت زانو بزنند و درخواست توجه کنند، اگر موفق به این کار شدی خواهی دید که همه آن صدر نشینان، امیران و رئیسان همه و همه در هر رشته ای که باشند می آیند در مقابلت، خود را به زمین می زنند و درخواست توجه و التفات از تو دارند و دیگر تو هستی که به آنها توجه نخواهی کرد و آنها را از خود دور خواهی کرد!
(منظور از صدر نشینان و غیره، درخواست های درونی از نظر اهمیت برای شخص است، در نظر بعضی ثروت و مقام، امیرِ امیران هستند)
این حکایت را حضرت #مولانا در دفتر سوم #مثنوی_معنوی بخش ۵۱ به شکل نظم آورده:
آن یکی مَردِ دومو آمد شِتاب
پیشِ یک آیینه دارِ مُستَطاب
گفت از ریشَم سپیدی کُن جُدا
که عروسِ نو گُزیدم ای فَتی
ریشِ او بُبرید و کُل پیشَش نَهاد
گفت تو بُگزین مرا کاری فُتاد
این سوآل وآن جواب است آن گُزین
که سَرِ این ها ندارد دَردِ دین
https://t.me/Analhaghhoo