توی دنیایموازی، نگهبان یه کاروسل خیلی بزرگم. شبها از ساعت ۲ و ۱۰ دقیقهی بامداد، این کاروسل شروع به کارکردن میکنه و اسبهایی که توی قفسه گیر افتاده بودن، سرهاشون رو بالا میارن و شیهه میکشن.
شبها تا قبل از طلوع آفتاب نگهبان اون قسمت از شهربازی منم؛ کرکتر سومم یهروز از اونجا برام نامه فرستاد. توی نامهش نوشته بود:
الکس، اسب سریعیه. اون گاهی انقدر توی کاروسل سریع میدوه تا بتونه پرواز کنه و خودش رو به تو، توی دنیایاول برسونه.
من گاهی احساس میکنم توی بخشی از خاطراتم یه اسب سیاه داشتم؛ این قطعا توی زندگی قبلیم بوده و شاید الکس، روح همون اسب باشه.
شبها تا قبل از طلوع آفتاب نگهبان اون قسمت از شهربازی منم؛ کرکتر سومم یهروز از اونجا برام نامه فرستاد. توی نامهش نوشته بود:
الکس، اسب سریعیه. اون گاهی انقدر توی کاروسل سریع میدوه تا بتونه پرواز کنه و خودش رو به تو، توی دنیایاول برسونه.
من گاهی احساس میکنم توی بخشی از خاطراتم یه اسب سیاه داشتم؛ این قطعا توی زندگی قبلیم بوده و شاید الکس، روح همون اسب باشه.