کانال‌"آوای‌پراو"+ "ابراز"


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


▪شعر،داستان،نقدادبی?مدیرمسئول:علی‌کرمی
سردبیر:عبدالله‌سلیمانی‌
مسئول‌صفحه‌شعر:نرگس‌دوست.
بخش‌ترجمه:علی‌رضاشعبانی.
آی‌دی‌ارسال‌نقدوداستان:soleimany52@
شماره‌تلفن(تلگرام)‌ارسال‌‌شعر:Narges_doost@
09396008131
آی‌دی‌ارسال‌‌ترجمه: 33 Alirezashabani@

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


Ali Babachahi dan repost
سیاه بپوشم و برزنگی
رقص کنم و رقص
سه پایه بشکنم و
چارپایه بسوزانم و
رقص
رقصیدنِ در تاریکی
برکت می آوَرَد - آورد
و ظلمتی ظلمانی بر من نازل شد
ظلمت ندیده اگر بچرخد
بچرخد اگر بچرخد اگر
دور خودش
خب سرش را که خورده به سنگ
بازهم بزند به سنگ
برسد به ظلمت دلخواه
تبادلِ حیرت - افشای راز
چشم خالو چشم
سرم از آبهای نیلگون بیرون می آورم
غرقی ها کمی اغراق میکنند
چه مدرن
چه پست مدرن

(علی باباچاهی)


از دفتر گلِ بارانِ هزار روزه


ادامه صفحه اول👆👆👆

۱۱_تعدادی از فعالان صنفی معلمان در تجمع مسالمت آمیز و‌ بدون حاشیه هفته معلم سال جاری که مقابل
سازمان برنامه وبودجه برگزار گردیده بود با ضرب و شتم بازداشت و با دستبند و پابند به شکل توهین‌آمیزی به زندان اوین انتقال داده شدند. این همکاران پس از آزادی به قید کفالت در انتظار برگزاری دادگاه به سر می برند.

۱۲_اینجانب نیز با عنوان سخنگو و عضو هیئت مدیره‌ی کانون صنفی معلمان تنها به دلیل فعالیت صنفی، طی چند حکم مجزا مجموعا به ۱۴ سال حبس محکوم گردیدم و به واسطه استفاده از ماده ۱۳۴ قانون و تجمیع احکام این مدت به ۵ سال تبدیل وکماکان دوران حبس خود را در زندان اوین سپری می‌نمایم. لازم به ذکر است که برای اینجانب نیز‌ نه تنها هیچ تخفیفی اعمال نشده بلکه بخش عمده مرخصی‌های خود را مدیون اعتصاب غذاهای مکرر و به خطر انداختن زندگی خود بوده‌ام نه اجرای قانون مرخصی استحقاقی به زندانیان.

جناب اژه‌ای موارد فوق تنها بخشی از مصادیق مجازات‌های حداکثری همکاران فرهنگی ما بوده، علاوه بر موارد مذکور همکاران بسیاری در تهران و شهرستانها مورد بی‌مهری دادگاههای انقلاب و نیروهای امنیتی و حراست‌های آموزش و پرورش و هیئت های تخلفات اداری قرار گرفته ‌اند و با احکامی همچون زندان‌های کوتاه مدت، تبعید، انفصال از خدمت، کسر از حقوق و ... مواجه شده‌اند. که ذکر تمامی آنها از حوصله این نامه خارج است.

با این اوصاف کماکان این پرسش باقی است که حضرتعالی از اعمال کدام تخفیفات در حق همکاران فرهنگی سخن می گویید و برای ادعای خود چه مستنداتی دارید.

جناب آقای اژه ای تصور بنده این است که حضرتعالی و دوستان شما که با صدور چنین احکام سنگینی عرصه را برمعلمان تنگ کرده اید در تشخیص وتعریف امنیت ومصادیق اقدامات ضد امنیت ملی دچاراشتباه بزرگی شده اید.

به راستی چگونه می توان اعتراضات مسالمت آمیز معلمان، دانشجویان، کارگران، روزنامه نگاران ودیگر اقشاری را که به منظور پیگیری مطالبات صورت می گیرد مخل امنیت ملی تلقی کرد وبرای بانیان وشرکت کنندگان در این اعتراضات مسالمت آمیز احکام سنگین صادرنمود؟

آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا کسانی که با حمله به سفارتخانه ها هزینه های سنگینی به جامعه تحمیل کرده اند؟
کدام یک از این دو گروه مشمول تخفیف دستگاه قضایی قرار گرفته اند؟

آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا کسانی که به جرم معاونت درقتل عمد و ماجرای کهریزک حیثیت نظام را ملکوک کرده اند ؟ کدام یک مشمول تخفیفات مورد ادعای حضرتعالی گشته اند؟

آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا نیروهای خودسری که حتی تجمعات قانونی را تاب نمی آورند و در مراسم رسمی مسئولان هم اخلال ایجاد می کنند؟

آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا غارتگران بیت المال؟

آیا معلمان مخل امنیت ملی هستند یا کسانی که علیرغم سابقه شرارت، قتل، دزدی و آدم ربایی باز هم آزادانه جولان می دهند؟
نگاهی به صفحات حوادث روزنامه ها واخبار صدا وسیما بیندازید و ببینید چه کسانی موردتخفیف واقع شده اند؟

جناب اژه ای اینجانب به عنوان عضو کوچک جامعه فرهنگیان که سهم ناچیزی در دوران انقلاب و جنگ داشته ام و پس از آن نیز تلاش کرده ام تا درطی سالهای تدریس از هیچ کوششی برای اعتلای آموزش وپرورش و خدمت به آینده سازان این مرز وبوم غفلت ننمایم، در کنار وظایف شغلی، مشکلات و دغدغه های صنفی همکاران خود رانیز در حد توان دنبال کرده ام والبته هر کاری انجام داده ام را وظیفه انسانی و وجدانی خود دانسته و به آن افتخار می نمایم.
با این اوصاف خوشحال خواهم شد که مدیران ارشد قوه قضائیه و همچنین قضات معدودی که با صدور احکام سنگین برای فعالان صنفی و اجتماعی، عدالت طلبان و آزادیخواهان را به بند و رنج افکنده اند، گزارشی از سوابق مبارزاتی خود در رژیم گذشته و احکام احتمالی که آن رژیم برای ایشان صادر کرده ارايه نمایند تا افکار عمومی درک درستی از تفاوت شرایط قبل وبعد از انقلاب داشته باشند.
هرچند تحقیقات ابتدایی گواه این واقعیت تلخ است که برخی از کسانی که اکنون برسفره انقلاب نشسته اند و به زعم خود احکام انقلابی صادر می نمایند کوچکترین سابقه مبارزاتی در کارنامه آنان به ثبت نرسیده است و در واقع قاعدینی بودند که امروز مدعی انقلاب گشته اند.

محمودبهشتی لنگرودی
97/4/1 زندان اوین


http://telegram.me/mahmoodbeheshti1


🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
نامه محمودبهشتی اززندان اوین به محسنی اژه ای سخنگوی قوه قضائیه

به نام خداوند جان و خرد

سخنگوی محترم قوه قضاییه جناب آقای محسنی اژه‌ای
با سلام
در خبرها آمده بود که شما در یکصد و بیست و هفتمین نشست خبری خود در پاسخ به پرسش خبرنگاری که از برخورد با معلمان و کارگران گلایه کرده بود گفته‌اید:
"ما با هیچ فردی با عنوان کارگر و معلم برخورد نمی‌کنیم بلکه کسانی که معلم و کارگر باشند از تخفیفاتی نیز برخوردار هستند"
در ارتباط با بخش اول پاسخ شما به سهم خودم از اینکه با معلمان و کارگران به صرف معلم و کارگر بودن برخورد نمی‌کنید سپاسگزارم. احتمالا در دیگر نقاط دنیا ماجرا طور دیگری است و ما از این بابت قدردان شما مسئولان محترم قضایی هستیم!!
اما بخش دوم پاسخ شما این احتمال را تقویت می‌کند که گویی مقامات بالای قضایی از مصیبت هایی که خود برای فعالان جامعه معلمان ایجاد کرده‌اند بی‌خبر هستند. لذا جهت اطلاع شما به مصادیقی از برخوردهای صورت گرفته اشاره میکنم و قضاوت را به شما و افکار عمومی می‌سپارم :

۱_در تیرماه سال ۸۳ وزارت اطلاعات دولت اصلاحات که رئیس‌ دولت آن امروز مورد غضب شماست، دو تن از نمایندگان معلمان را به جرم شرکت در تجمعات مسالمت آمیز معلمان بازداشت نمود و برای هر کدام پرونده‌هایی تشکیل گردید و پس از بازجویی‌های سخت و طولانی پرونده‌ها مختومه اعلام شد.

۲_در ۲۳ اسفند ماه سال ۱۳۸۵ در دوران آقای احمدی‌نژاد کسی که امروز مورد غضب شماست با حمله‌ی گسترده‌ی نیروهای امنیتی و لباس شخصی به تجمع مسالمت آمیز معلمان در مقابل مجلس صدها معلم زن و مرد مورد ضرب و شتم واقع شدند و برخوردهایی توهین‌آمیز که هرگز از حافظه معلمان پاک نخواهد شد صورت گرفت. در این روز صدها معلم شاغل و بازنشسته بازداشت شده و از میان آنها تعدادی از معلمان ایام نوروز را در زندان سپری کردند.

۳_رسول بداقی عضو هیئت مدیره‌ی کانون صنفی معلمان (تشکلی رسمی و قانونی که پروانه فعالیت و مجوز خود را از وزارت کشور جمهوری اسلامی اخذ کرده) به اتهام شرکت در تجمعات مسالمت آمیز معلمان به ۶ سال حبس تعزیری محکوم گردید و این حکم بدون هیچ تخفیفی عیناً اجرا شد. رسول بداقی هرگز مشمول آزادی مشروط نگردید و طی ۶ سال اسارت در زندانهای رجایی شهر و اوین حتی از یک روز مرخصی استحقاقی بهره‌مند نشد، تاسف‌بار تر اینکه پس از درگذشت مادر گرامیش تلاش‌ها برای شرکت در ختم مادر بی‌نتیجه ماند و ایشان پس از سپری کردن کامل دوران حبس خود از زندان اوین آزاد گردید.

۴_اسماعیل عبدی عضو هیئت مدیره‌ی همان تشکل یکی دیگر از فعالینی است که با اتهامات مشابه به شش سال حبس محکوم شده است و علی رغم گذراندن بیش از ۳سال از دوران حبس خود از حق قانونی استفاده از آزادی مشروط محروم مانده است. ایشان نیز از مرخصی استحقاقی و استعلاجی محروم بوده است و با وجود داشتن سه فرزند که کوچکترین آنها سه سال و نیمه است و تنها شش ماه آغوش پدر را درک کرده کوچکترین تخفیفی شامل حال وی نگردیده است.

۵_سید محمود باقری عضو دیگر هیئت مدیره‌ی کانون صنفی معلمان نیز با همان اتهامات به ۵ سال حبس محکوم گردید و دوران اسارت خود را در زندان اوین گذراند.

۶_علی اکبر باغانی یکی دیگر از اعضای هیئت مدیره‌ی کانون صنفی معلمان در حالی دوران یک سال حبس و دو سال تبعید خود در زابل را سپری نمود که در دوران حبس و تبعید به بیماری‌های متعددی مبتلا بوده‌است، ایشان هم از تخفیفی در محکومیت بهره‌مند نشد.

۷_محمد حبیبی عضو هیئت مدیره‌ی کانون صنفی معلمان طی دو مرحله بازداشت با برخورد شدید و ضرب شتم نیروهای بازداشت کننده مواجه بوده و برخلاف رویه و عرف پس از بازجویی به زندان تهران بزرگ منتقل شده است و این درحالی است که معمولا به جز در موارد خطرناک متهمان تا صدورحکم به قید وثیقه آزاد می‌گردند. محمد حبیبی در حال حاضر روزهای سختی را در زندان تهران بزرگ سپری می‌نماید.

۸_مختار اسدی عضو هیئت مدیره‌ی انجمن صنفی معلمان کردستان است، وی به یک سال حبس محکوم گردیده و‌ مسئولان با آزادی مشروط او مخالفت کرده‌اند و ایشان آخرین روزهای حبس خود را بدون هیچ تخفیفی در زندان اوین سپری می‌نماید.

۹_سید هاشم خواستار عضو هیئت مدیره‌ی کانون صنفی معلمان خراسان نیز علی‌رغم بازنشسته بودن با برخوردهای توهین‌آمیز مواجه بوده است. تصویر ایشان که با دستبند و پا بند به تخت بیمارستان زنجیر شده است خود گویای اوج احترامی است که مسئولین قضایی برای این همکار بازنشسته و جامعه معلمان قائل بوده‌اند. ایشان تمامی مدت اسارت خود را بدون کم و کاست در زندان وکیل آباد مشهد گذرانده است.

۱۰_محسن عمرانی ، یکی از معلمان بوشهری است که مدت یک سال از حبس خود را در زندان بوشهر سپری کرده است. وی نیز از حق قانونی آزادی مشروط بی‌بهره بوده و بدون هیچ تخفیفی دوران حبس خود را به پایان رسانیده‌ است.

ادامه در صفحه 2👇👇👇


ور چنین جهانی هراسناک است لابد نسخه سعادت را یا در گزینش نوعی عرفان یا در انتخاب اندیشه فلسفی خاص یا در بازگشت به جهان اسطوره‌ای می‌داند. اما شایگان هیچ‌کدام از این گزینه‌ها را پیشنهاد نمی‌کند. در نقد جهان مدرن در کتاب افسون زدگی مدرن می‌گوید: روش‌های مدرن شناخت ما اساساً از طریق محدود کردن توانایی‌های فراحسی ما که سابقاً راه پرشکوه عرفان را می‌ساختند رشد و تکامل یافتند. تفکر مدرن عالم صغیر و عالم کبیر را غیرممکن کرده است. این اندیشه با تقلیل سلسله‌مراتب وجود به یک بعد ممتد هندسی هر نوع امکان تأویل استعلایی را از بین برده است. به‌طوری‌که غنای جهان رنگ‌باخته و قوه فکری تفکر خلاق به عضو مبهمی تبدیل‌شده که اینک فقط از آن اوهام و افکار آشفته تراوش می‌کند. تفکر مدرن با بی‌ارزش شمردن کیفیات نامحسوس و تقلیل دادن آن‌ها به سطح ادراک، هرگونه ارتباط پنهان و ناشناخته را که به یمن همانندی میان صداها، رنگ‌ها، اشکال، تثلیث معرفت‌شناسی، اسطوره‌شناسی، کیهان‌شناسی را در بینشی فراگیر از هستی جای می‌داد از میان برده است.

با این حساب، اصل حرفِ شایگان در نقد مدرنیته چیست؟
نقدی بسیار اساسی و درست را شایگان بر مدرنیسم وارد می‌کند. او می‌گوید مدرنیته از جهان کنونی افسون زدایی کرده است در مقابل، از افسون زدگی جدیدی نیز سخن می‌گوید که آن را، «خود خدا پنداری» انسان می‌نامد و تورم «من». منی که تنها از آن دیوانگان و روان پریشان است. شایگان از تورم این «من» در انسان نگران است؛ او نیهیلیسم و پوچی جهان را در تفکر مدرن در سویی قرار می‌دهد و فربهی «من» را در سویی دیگر. انگار انسان «پوچی» جهان را با فربهی «من» پر کرده است و این باعث یک تضاد هستی‌شناختی و دیالکتیک در روان انسان شده که او را تبدیل به یک پارادوکس کرده است. نگرانی دیگرِ شایگان جهان مجازی است که با استفاده از تعابیری که بودریار و دیگران از «قوم آینه‌ها» و «شبح‌سازی جهان» و «دگرزایی» دارند هویت انسان امروزی را در جهان پیچیده پسامدرن پیچیده‌تر از هر زمان دیگری می‌داند.

عکس کتب شایگان


در کتاب «هویت چهل‌تکه» (افسون‌زدگیِ جدید)؟
بله درعین‌حال او در فصل آخر کتاب «افسون‌زدگی جدید»، ستایش‌نامه‌ای در وصف هنر دیدرو می‌نویسد و اذعان می‌کند که نوشتار دیدرو از سویی جباریت گفتارهای حاکم را در هم می‌شکند و از سوی دیگر به سطوح متعدد آگاهی، نظمی موزاییک‌وار می‌بخشد.

از این منظر «پنج اقلیم حضور» چرا تألیف می‌شود و جایگاهش در سیر فکری شایگان کجاست؟
شاید هدف خود شایگان نیز از نوشتن کتاب پنج اقلیم حضور در اواخر عمر همین بود اما با نوشتاری پژوهشی که ارزش آن کمتر از هنر دیدرو نیست زیرا در این کتاب اقلیم‌های اصلی هویت ایرانی در قالب تحلیل آثار پنج شاعر بزرگ یعنی فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ در نظمی ترکیبی و موزاییک‌وار کنار هم نشسته است بی آنکه یکی بر دیگری برتری یابد زیرا شایگان هر یک از آن‌ها را سازنده بخشی از سازوکار هویت انسان ایرانی می‌داند. به همین دلیل در کتاب پنج اقلیم حضور خواننده می‌بیند که جهان و تفکر «دم‌غنیمت‌شمر» خیامی که کمابیش سرشار از بارقه‌های نیهیلیستی است در یک هم ارزی موزاییک‌وار کنار جهان‌نگریِ مطلقاً عرفانی مولوی نشسته که ستبری معنای جهان و انسان از تک‌تک ابیاتش می‌تراود و باز همین خیام که اعتقادی به انسان کامل ندارد در کنار فردوسی نشسته که انسان کامل را به تعبیر شایگان در هیئت فرزانه‌شاه تصویر می‌کند و مبلغ نوعی خردگرایی مینوی است. سعدی آداب و ادب مدار در کنار مولویِ «هیچ آدابی و ترتیبی مجوی» نشسته و فردوسیِ «خرد برتر از گوهر آمد پدید» کنار مولویِ «چاره‌ای کو بهتر از دیوانگی/ بگسلد صد بند از دیوانگی» نشسته و خیامِ بی‌پروا و صریح‌گو در کنار حافظِ درلفافه‌گو و «گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم»، نشسته است. انگار شایگان در تدوین این کتاب تعمدی داشته که بگوید هرکدام از این پیامبران شعر انعکاسی از ساحت‌های متفاوت و متکثر وجود تک‌تک ما انسان‌ها هستند. ما در ساحت‌های وجود خودمان سیال و شناوریم و هرکدام از این ساحت‌ها و لایه‌های وجودی ما زیبایی‌های خاص خودشان را دارند که باید درست بشناسیم و ارج نهیم. ما متکثریم همچنان که حقیقت متکثر است. همان‌گونه که لائوتزه می‌گفت: «حقیقتی واحد، در پس گونه‌گونه اشیاء پنهان است.» اگر ما حقیقت‌های متکثر و متناقض وجودی خویش و جهان را به رسمیت نشناسیم پارادوکس‌های وجودی ما، ما را از هم خواهد گسیخت و نابودمان خواهد کرد. پس چه‌بهتر که به تعبیر حافظ «کسب جمعیت از آن زلف پریشان» کنیم. موضوع بنیادین و اساسی برای شایگان این است که بشریت از هر نوع و نژاد و ملیت و تفکر مجبور است کنار هم زندگی کند. پروژه یکسان‌سازی و یکدست‌سازی از هر نوع که باشد محکوم به شکست است. چه ایدئولوژیک و تئوکراتیک باشد و چه مدرن با چارچوب‌های علمی.

جناب محبی عزیز، ممنونیم از وقتی که د


ر اختیار ما قرار دادید.

عکس شایگان

باکس
نشست «داریوش شایگان: مروری بر یک زندگیِ فلسفی» پنجشنبه آینده از ساعت ۱۸:۳۰ در نوروززمین برپاست و ورود به آن برای همه علاقه‌مندان و رایگان است.


ادبیات؛ ویژه‌نامه داریوش شایگان

داریوش شایگان، سنت‌گرا یا آوانگارد؛ هم‌سخن با دکتر ابراهیم محبی

فرشید سادات‌‌شریفی

باکس
ابراهیم محبی گرچه منتقد ادبی است اما مطالعاتی وسیع و ریشه‌دار در فلسفه دارد که سبب شده حتی رساله دکتری خویش را در تبیین فلسفی شعر دهه‌های اخیر ایران نوشته و تحسین عمیق آگاهان این فن را برانگیخته است. آنچه در پی می‌آید حاصل همکلامی ما با ایشان درباره شایگان است که در استقبال از سمینار هفته آینده «سماک» و «نوروززمین» درباره شایگان، سرآغاز ویژه‌نامه این شماره قرار گرفته است.


عکس آقای محبی


اجازه می‌خواهم با پرسشی جنجالی شروع کنیم: اخیراً و قبل از فوت شایگان، در بعضی رسانه‌ها و محافل، جریان‌هایی راه افتاده بود (و هنوز هم ادامه دارد) که سنت‌گرایی و خرافه‌گرایی و اسطوره‌اندیشی را مانند انگی بر پیشانی شایگان بچسبانند. تحلیل شما در این باب چیست؟
به نظر می‌رسد این کژفهمی‌ها در نقد و تحلیل آثار شایگان پیش از آنکه مبتنی بر عدم درک صحیح آثار شایگان باشد برآمده از اغراض عامدانه است که تکثر و تساهل را ذاتاً مذموم و دسته‌بندی و جبهه‌گرایی و درنهایت به تعبیر خود شایگان آریستوکراسی فرهنگی را مقبول می‌دانند.
تأمل در آثار شایگان به ما نشان می‌دهد که گرایش و دیدگاه هستی‌شناسی شایگان به‌هیچ‌وجه از نوع هستی‌شناسی عقل‌گرای محض نیست. دیدگاه‌های فلسفی شایگان نه‌تنها به‌صورت اخص مبتنی بر نگرش‌های ماتریالیستی و راسیونالیستی محض نیست، بلکه به‌صورت اعم کمتر نسبتی نیز با فلاسفه عینیت‌گرا و ذهنیت‌گرا دارد. درواقع شایگان ضمن همسایگی فرهنگی با تمام نحله‌های اندیشگی و فلسفی و همسایگی اندیشگانی با نحله‌های عرفانی و گنوسی، به‌صورت تام و تمام متعلق به هیچ دسته و نظام فکری ازپیش‌اندیشیده و قالب‌بندی‌شده نیست و ازاین‌جهت منحصربه‌فرد است.
شایگان نه پیرو ماتریالیست مارکسیستی است و نه پیرو ایدئالیسم افلاطونی و هگلی. او در تمام طول مدت زندگی همان‌گونه که خود از سطوح متعدد آگاهی سخن می‌گوید از جهان‌های متفاوت و هستی‌شناسی‌های متفاوت گذر کرده است. از عرفان اسلامی گرفته تا مدرن‌ترین نظریه‌های فلسفی قرن. از تفکر معنوی در اسلام ایرانی تا ادیان و مکتب‌های فلسفی هند. از ناکجاآباد سهروردی تا زندگی در بازی‌های زبانی ویتگنشتاین.

امکان دارد این «گذر» شایگان را کمی بیشتر توضیح دهید؟
نظرگاه‌های فلسفی‌هستی‌شناختی شایگان به دلیل زندگی در دو اقلیم بسیار مهم شرق و غرب یعنی ایران و فرانسه به ناگزیر در ابتدا موجب قیاس کلی و درنهایت باعث یک داوری استقرایی در قالب کتاب آسیا در برابر غرب می‌شود. او که پیش‌ازاین کتاب دو کتاب بسیار مهم «ادیان و مکاتب فلسفی هند» و «بت‌های ذهنی و خاطره ازلی» را در کارنامه خود دارد در مواجهه با چالش ذهنی خود، دست به قیاس و استقرای جدی می‌زند و در کتابِ «آسیا در برابر غرب» آسیب‌های مدرنیته را در مقابل جهان رازواره و اسطوره‌ای شرق می‌کاود. دغدغه شایگان نه‌تنها چیستی جهان و هویت انسانی، بلکه چگونگی چیستی‌ها و چندگانگی هویت‌ها است همراه با جستجوی جهان‌های گمشده و استحاله و ادغام هویت‌ها در جهان تکنولوژیک. اندیشه شایگان لابیرنتی از جهان‌های تودرتو است، ماتریکس و منشوری از اسطوره، هنر، دین، فلسفه و عرفان که لازمانی و لامکانی ازلی را به بی‌مکانی و بی‌زمانی درهم‌آمیخته و ازهم‌گسیخته جهان پسامدرن وصل می‌کند و دقیقاً هنر شایگان همین وصل کردن جهان‌های نامتجانس است. جهان‌هایی که به تعبیر خود او نیاز به مرقع‌کاری و ترکیب دارند اما پاشنه آشیل هم دقیقاً همین‌جاست. زیرا اگر هنر ترکیب فضاهای ناهمگون را بلد نباشیم دچار اختلال و اسکیزوفرنی می‌شویم. کما اینکه باز به تعبیر خود او معضل اساسی جهان امروز همین اسکیزوفرنی فرهنگی است.

آیا شایگان فقط گزارشگر روشنفکر این مسأله بود یا می‌کوشید راه‌حلی نیز عرضه کند؟
شایگان همه عمر با این معادله چند مجهولی دست‌وپنجه نرم می‌کرد و تلاش او یافتن راه‌حل مناسبی بود برای این معادله بسیار پیچیده که جهان امروزی و انسان اکنونی در تارهای نامرئی آن گیر افتاده است و دچار هویتی ازهم‌گسیخته و چهل‌تکه شده است. او ازجمله اولین بارقه‌های وضعیت کنونی جهان را در هنر ابزورد می‌بیند و ظهور جهان کافکایی و کامویی و بکتی را حاصل از هم گسیختن روان انسان و ماهیت انسانی در برخورد با جهان مدرن و به‌تبع آن درافتادن به دام نهیلیسم می‌داند و شاید به همین دلیل است که هم‌نوا با جوزف کمبل جهان اسطوره‌زدایی را جهان مخوفی می‌بیند که از بارقه‌های رمزوارانه در آن خبری نیست. همان تعبیری که به‌گونه‌ای دیگر مارشال برمن در تحلیل «فاوست» گوته از «مفیستوفلیس» ارائه می‌دهد: دست‌های نامرئی مفیستوفلیس همان دست‌های اهریمنی مدرنیته است که گلوی جهان را می‌فشارد. شاید برای مخاطب آثار شایگان این گمان پیش آید که حال که شایگان این‌گونه از تص


|🎋|
|🎋🎋|


❇️بازگشت "حاتمی" به استانداری



🔺دکتر "هدایت حاتمی"؛ از نیروهای جوان و پرانرژی بومی‌ست که تجربیات خود را از کار در سازمان "بازرگانی" سابق و "صنعت، معدن و تجارت" کنونی، آغاز و به تدریج با حضور در استانداری کرمانشاه، و سازمان های اقتصادی و آموزشی کشور، و تدریس در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی، بر تجربه و مهارت و تخصص خود افزود و هم اکنون به عنوان یک نیروی متخصص و مجرب علمی و اجرایی، توانایی اثرگذاری و ایجاد تحول در بنیان‌های اقتصادی استان کرمانشاه را دارد.

🔺بر اساس شنیده‌ها، قرار است، هدایت حاتمی، بار دیگر به استانداری کرمانشاه بازگشته و سکان هدایت معاونت "هماهنگی امور اقتصادی و توسعه منابع" این استانداری را به دست بگیرد. این جابه‌جایی البته فرصت خوبی برای تحرک بخشی به جلب و افزایش سرمایه‌گذاری، طرح راه‌کارهای سازنده و باز شدن گره‌های ارتباطات تولیدی و صنعتی و حل مشکلات تولیدکنندگان و صنعت‌گران است.



#کانال‌_آوای‌پراو_و_ابراز⬇️

|🎋|🆔@avaye_parav_va_Ebraz


ابراهیم ناصری dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


این که می گویم
ای کاش چیز دیگری
من از خدا می خواستم
چون تو را که دارم من
به این نوبت توانستم اما
به تو دقیق تر از هروقت نگاه کنم آنطور که دوست داشتم
واین لیوان چای
با مرگ هم نمی رود از یادم
که تمام کودکستان های دنیا را
در تو به روشنی دیدم
وذات شعر راچون خال جولیا
بعد ازاین اما به شکل دیگری
دلتنگ تو می شوم
بدون آن که نظم روزت را
به هم بریزم باسماجت های کودکانه ام
از بس که به کودکی ی تو مطمعن هستم
از بس که اگر تمام دنیا بفهمد
که من تو را بخواهم
چیزی کم نمی شود از ما
در روزگار مرگ دوست داشتن
وتکرار اخبار وحشتناک
دنیا جهنمی شده و این
کشف تازه ای نیست بی بی جان من
که بی تو کم دارد هر چه را که میتوان دوست داشت!


#هرمز_علی_پور


@avaye_parav_va_Ebraz
 


ماهی ز گزندِ آب کی می‌ترسد؟
از گم شدن آفتاب کی می‌ترسد؟
گو نگذارند شعرِ من چاپ شود
از کهنه شدن شراب کی می‌ترسد؟! . 


#اسماعیل_خویی

@avaye_parav_va_Ebraz
 


رباعی های سجاد سعیدنژاد dan repost
مردان بزرگ را به نوبت بکشید
با اسلحه ی دروغ و تهمت بکشید
با شک ببرید در قفس حبس کنید
آخر به بهانه ی حقیقت بکشید

#سجاد_سعیدنژاد
🆔 @sajjadsaeidnejad
🆔 @sajjadsaeidnejad


اوپانیشادها dan repost
نقد و بررسی مجموعه داستان "عالیجناب جوکر" اثر #رضا_روشنی
پنجشنبه 97/4/21


Telegram X.apk
17.0Mb
🔴نسخه رسمی و بدون فیلتر تلگرام ایکس منتشر شد

🔥بدون فیلتر (پروکسی سرور)
✅ اضافه کردن تا 10 اکانت همزمان
🎥 تماس تصویری پیشرفته
🔑 مخفی کردن چت ها و عکسها
👻 فعال بودن حالت روح
💥ردیاب حرفه ای از طریق GPS


روح بزرگ شاعرانه


منتها علیه تمام سلام های من خیابان های است که
به تو می رسند به
گلدان های بی مقدار من
همین لبخنده ی تو کافی است به عزیزم های که
در دهان له شدند
به تشویش اذهان رنگ ها در خاطره ی ملقب
به مرد مرکب و
پل های بهشت که یک از یک بر نیم سوز دهان
آه مکدر است که
هیچ آسمان که
در پیرآهن تو نباشد
دو بال بریده از
هم انجمن شاعران پرنده گان مطنطن باشند
بر پلک گشودم و ناگهان
شب در دهان تو به بوسه های ناسیراب
هیچ سرنوشت محاق قصه نبود
افسانه های خوش بو از
تلاوت آبی ها و ذکر علف و
طینت بهار گفتند
از چه دوستت دارم ها که با تو گم شدند و رفتند رقصیدند و خوابیدند
پر می گشودی به
خلسه و از بن فعل پریدن
در من
زخم از ملکوت هم خورده ام که
به لم یزرع این قلم دوات نمانده که
به حفظ تعادل جهان تا
گلی خم شدم
تو اگر نبودی ای نرگس
بر کشاکش قوس و قزح بر خانه چه گذشت
دریدن کشاله های جهان به این اسب ترکمن
در نخاع جهان
که چاقو جا بماند
به تاویل های زرد
به خلاصه شدم در آهی که بر منزل و رود گذشت بر درخت انجیر هم
زیر باران الفاظ تاریک و
ظهر مرداد
مرثیه بر پوست ات خزیده باشد و می آموزیم حتا
از گور خود هم
طور عجیبی گریه آمده است که...برویم


علی _مردانی



@avaye_parav_adabi


بالا
کشاندنی از آن دست که تو می دانی
نه به این خورشید دوار می ماند
نه به این سایۀ هر روزه
که یک پا در امتداد نخل های بندر دارد
یک پا آویزان موج شکن هاست
مد که باشد
با سرسام این پهنۀ وسیع
با غلیان این آبی شگرف
آب از پاچه بالا می آید
از زانوان حل شده در موج شکن
از کمرکش سایۀ خم شده در موج
از دو چنگ پر از صدف در سینه
مرمری رها در چنگ
از نهنگ خفته در مجرای گردن
به لب که می رسد آن همه کف و موج و ماهی و صدف
لبالب از ماهی لیز
لبالب از نمک و خون
گرداب آشفته ای رها می شود در شانه
« سرکنگی » است به جان سایه افتاده
به جان شانه افتاده
موجی رها میان دست ها و شانه است
سر می زند میان دو چشم
جفت ماهی قرمز است
از مردمکی پر از نمک
شورانه بخت بالا می آید
بالا بالا بالا بالا



#یداله_شهرجو



@avaye_parav_adabi


Abdollah Soleymani dan repost
گويم كه جمله ها مثل ماهي توي ذهنم ليز خوردند.دست هايم راكه داشت مي لرزيد به هم گره زدم وآخرين لقمه راكه قورت دادم گفتم :
اسم پسرت آرين نيست. يكي از دانشجوها آرين مستوفي بود. چندبار هم ديگه تو دانشگاه ديده بوديم.
سوارماشين كه شديم دلم نمي آمد از قوام بزنيم بيرون .انگار چيزي اين جا گم كرده بودم . انگار خواهرم را قراربود جابگذارم اين جا وبروم.اگروقت داشتم بيشترمي ماندم .زل زدم به آفتاب ودريا .كاش مي شد بروم شنا .
لب هايش راچندبار تكان داد اما چيزي نگفت .بعد به آسمان بالاي سرش نگاه كردوگفت: آرين ؟آرين مستوفي؟ هي هي حالش چطوربود آقاي دكتر ! و زد زير خنده. نمي دانستم چه بايد بگويم .كاش دراين موقعيت نبودم.كاش عاق والدين كرده بود.اگر دلخوريش رابگويد بلافاصله ماشه را مي كشم . گفتم :
منوببر گوردختر. گوردختر آخرين مقصدم بود .دوباره داشتم دنبال فرصت مي گشتم .شايد وقتي پول راگذاشتم كف دستش كارراتمام كنم .كمي بي رحمانه بود .اين كه حتي فرصت لذت بردن ازگرفتن دستمزدش را بهش نمي دادم . اما چاره اي نداشتم . نمي خواستم توي ماشين بهش بگويم . حالا گوردختر را به وضوح مي ديدم. آقاي مستوفي هم داشت نگاهش مي كرد. گفت زماني بوده كه فكروذهنش مخ زدن دخترا بوده. گفت آن موقع به عقل جن هم نمي رسيد كه اين بتواند مسيرزندگي اش راعوض كند. گفت دلش مي خواست يك بار هم قصه گوردختررا به پسرش بگويد. باپسرش دوست باشد.گفت يك بار وقتي قراربود پسرش براي تعطيلات نوروز بيايد اينجاكمي پول كنارگذاشته كه باهم بروند با لنج تودريا . اين راگفت سكوت كرد.ازش خواستم مراجايي ببرد كه بشود تمام گوردختر راديد .داشتم به اين فكر مي كردم كه چه بايد بگويم .به اين فكرمي كردم كه هرطور شده بايد همه چيزرابگويم .زمانش هم ديگر برايم مهم نبود. كف دستم بدجوري عرق بود. مغزم كارنمي كرد. صورت مستوفي بدجوري عرق كرده بود. كولر ماشينش كارنمي كرد. زل زده بود به قاب عكس آويزان شده بود به آينه .انگار اولين باراست نگاهش مي كند. دستي به ريش هايش كشيد وگفت :گوردختر ديدن ندارد فقط يك آموزه عاشقانه هست. زل زدم به مستوفي . دست هايم را به پنجره ماشين آويزان كردم . شاه‌كش رابرداشتم.بين دوابرويش رانشانه گرفتم .ابروهاي پرپشت وپيوسته . لب هايم مثل دست هايم مي لرزيد. چشم هايم رابستم آفتاب اذيت مي كرد. آقاي مستوفي زدزير قهقهه. چندتوريست نگاهش كردند. به گوردختر اشاره كرد وباحالت خنداني گفت: هروقت نگاهش مي كنم روحم تازه ميشه . وباهمان حالت زدزيرآواز :
بخون خالوبخون دردم گرونن
توصحراي دلم بادخزونن
بخون خالو بخون شوبي وشومي
جووني وبهارناتمومي
زنم مي گفت بچه ها بزرگ شوند ديگه غمي نداريم .بازخنديد.ازماشين پياده شددستم راگرفت. ازم تشكركردكه خاطراتش رازنده كرده ام . كرايه اش رانمي گرفت. بااصرارپول رادرجيب پيراهنش گذاشتم .پيشاني ام رابوسيد.همان لحظه بود كه شاه‌كش راروي شقيقه اش گذاشتم . چشم را به گوشه گوشه گوردختر چرخاندم. نيم نگاه به چپ ونيم نگاه به راست تا وقتي شنيد خواست مثل بستني قيفي سقوط كند اورابگيرم و اگر افتاد كسي نبيند.
كمي مكث كردم.چند لحظه زل زد به ني ني چشمانم و انگار چيزي يادش آمده باشد گفت آرين آرزوش اينكه طرح روانشناس محله رو پياده كنه توهم بيا كمكش كن خوشحال ميشم . نفس عميق كشيدم وانگار تكه ماهي ها داشتند ازمغزم و روحم پرت مي شدندبيرون. حالا وقتش بود. دستم ازپشت شانه اش سريد . ماشه راكشيدم . دم گوشش گفتم :
خدابهتون صبربده آرين رفت پيش برادرش.
آقاي مستوفي مثل بستني قيفي روي خاكريز گوردختر افتاد.
اين بار گور دختر شبيه دختري بيست وچندساله با پیراهن بلند دورچین با مقنعه سیاه رنگ، روبنده نازک كه فقط چشمهايش پيدا بود ،نبود. انگارمهنازبود. همان طور كه خيره بودم به آن ،ناخواسته زدم زيرخنده . مثل ديوانه ها كروكر مي خنديدم .مهنازرادرآسمان مي ديدم .آتيش گرفته بود. اشك توي چشم هايم جمع شد. بغضم گرفت. خورشيد وسط آسمان ايستاده بود. مستوفي داشت دراز و درازترمي شد.


Abdollah Soleymani dan repost
ريخت . ريش هاي بلندو سفيدش زير پرتوهاي آفتاب ، برق مي زد. مراكه ديد گوشي را درجيبش گذاشت وگفت: بفرماييد
نشستم روي صندلي جلو .خودش رفت سمت صندوق عقب ماشين دقيقه اي بعد برگشت ونشست توي ماشين .
گفتم:" چند سالي هست بوشهر نيومدم. مي خواستم چرخي بزنم توي شهر واماكن ديدني ببينم .
چندباراستارت زد. موبايل رابرداشت مثل بيسيم‌چي ها چيزي درآن ضبط كرد. ماشين كه روشن شد. گفت يادآوري كردم كه حتمن ببرم باطريسازي نشانش دهم لاكردارخسته ام كرده .
داشتم به زمانش فكرمي كردم . كه كي بگويم شايد بهتر ين وقت لحظه اي باشد .درست وقتي از ماشين پياده شدم . بعدمي توانم فراركنم وعكس العملش رانبينم .
راننده گفت:" خيلي فرق كرده خميازه اي كشيد و ادامه داد : بوشهر رو مي گم. هرروز يه قيافه مي گيره . صداش ناصاف وخش داربود. انگار سرفه اي تو گلويش گير كرده باشد. دكمه هاي پيراهنش را يكي درميان بسته بود. زل زدم به قاب عكس كوچكي بالاي چشم نظر ياقوتي كه به آينه ماشينش آويزان بود.عكس پسري بود تقريبا بيست ساله . با موهايي فر و سياه . چشم هايش گردبود. شبيه آرين . قاب راكه اين طرف مي رفت توي مشت گرفتم. دستم راكه بازكردم بهم زل زده بود .
گفت: قبل از آخرين باري كه هواپيماهاي عراقي بمباران كنند ازش گرفتيم . توجبهه بيسيم‌چي بودم . هيچ وقت خبر عزيزتو نشنوي . خبربهم دادن .
پشت چراغ قرمز كه رسيديم ،اززير صندلي كتابچه دعايي رابيرون آورد وشروع كرد به خواندن آيه الكرسي . چند لحظه بيشتر طول نكشيد . چراغ كه سبز شد
كمي مكث كردم و گفتم: همين پسر رو داشتي؟
گفت:"يكي ديگه هم دارم .سه سال پيش رفت گيلان. ازپنجره بربر به درختهاي پياده روكه روبرويم بودند نگاه كردم.
خورشيد وسط آسمان بود. شكمم قاروقوركرد .بدون آنكه سرش رابچرخاندسمت من گفت : گرسنه اي . من هم غذا نخورده ام .
توي خيابان خليج فارس غذاخوري خوبي سراغ دارم كه درگذشته آب انبار بوده. گفت سي دوسال است كه تو آژانس كارمي كند ونقطه نقطه شهر را مي شناسد. بعد شروع كرد به حرف زدن درباره آن. گفت شبيه آدمي است كه دير به دير قيافه اش عوض مي شود. وبراي هركس طوري هست كه وقتي نام رئيس علي را شنفت به آن احترام بگذارد. گفت اينكه من هربار كه مي آيم ومسافري مي آيد ومن شهر را توضيح مي دهم انگار چيز جديدي را كشف كرده ام. انگار دوباره رئيس علي را مي بيند. رستواران قوام هنوز عوض نشده به همين خاطر او عاشق اينجاست.از توي جيب كتم آدامس را بيرون آوردم وتعارفش كردم. گفت : ممنون ، دندانپزشك ازپارسال قرق كرده.
حالا توي يكي از باريك ترين كوچه هاي بوديم كه توي عمرم ديده ام. پياده روها آنقدر كوچك بودند كه سه نفر بيش تركنارهم جايشان نمي شد. تقريبا تمام كوچه هاي آن جا مثل هم بودند. تو بعضي هاشان بازارچه بود. آقاي مستوفي گفت: مي بيني ؟ هنوز هم خيلج هميشه فارسه. راست مي گفت . پدرم هم گاهي برايم از خليج فارس حرف مي زد. مي گفت وقتي به آدمهاي اينجا نگاه مي كني ياد ريس علي دلواري مي افتي. قيافه هاشان ذره اي تغيير نكرده . به قوام كه رسيديم . مرا به صاحب رستوران معرفي كرد و خودش رفت دستشويي. زل زدم به سيخ هاي روي منقل . تصميم گرفتم بعداز ناهار همه چيز رابه او بگويم . فكركردم اين طوري بهتراست. مهم اين بود كه ازكجا شروع كنم .ياد قاب عكس توي ماشين افتادم .داشتم جملاتم رامثل پازل توي ذهنم مي چيدم .ازپنجره ي رستوران زل زدم به ساختمانهاي قديمي و رنگ پريده ي توي كوچه . مستوفي كه ازدستشويي آمد،مستقيم رفت سمت پيرمردي كه پاي منقل ايستاده بود.چارشانه بود وقدبلند. مستوفي كمي ازنان سنگك كنارمنقل داد دستم وگفت:"بخور . يه قوام ويه نون سنگك.تقريبا همه اهالي محل ، اورا مي شناختند .داشت به پيرمردي كه پشت منقل ايستاده بود مي گفت ماهي ها را مثل هميشه مغزپخت در بياورد. داخل رستوران به قدري شلوغ بود انگار همه سريك ميزنشسته بودند .صندوق دار تاچشمش به مستوفي افتاد ، به ته سالن كه ميز دونفره اي خالي بود اشاره كرد. پشت ميزكه نشستيم مستوفي شروع كرد به ذكرگفتن .گفت ماهي راخوشمزه ترمي كند.توي جبهه هميشه مي گفتند. زل زدم به دكمه هاي پيراهن مستوفي كه بالا وپايين بسته شده بود و گفتم : ازرشت آمدم .دستي به ريش بلند وسفيدش كشيد وگفت: كجا درس مي خواني ؟منظورم كجاي گيلان درس مي خواني .گفتم : دانشگاه گيلان
گفت :پسرش هم براي تحصيل رفته است آنجا. غذا را كه آوردن با اشتها شروع كرد به خوردن . من هم مي خواستم شروع كنم به خوردن غذا اما ازگلويم پايين نمي رفت . دوغ سرد راباشيشه سركشيدم .باخودم گفتم بايد همين جا كارراتمام كنم . بايد شاه كش رابردارم وصاف شليك كنم توي مغزش . قبل ازآنكه به خودش اجازه هيچ عكس العملي رابدهد. داشتم به قيافه هاي مشتري ها نگاه مي كردم. به قيافه ماهي هاي كه كباب شده بودند.قيافه هايشان مثل آفتابگردان سوخته بود. رستوران كمي خلوت ترشده بود. مي خواستم موضوع را به مستوفي ب


Abdollah Soleymani dan repost
گور دختر
نوشته مجيد مصطفوي
زنگ زدم به خواهرم.كمي پشت تلفن حرف زديم . انگارمي خواستيم از عشق حرف بزنيم ولي نمي دانستيم ازچه حرف مي زنيم. صدايش مي لرزيد. گفت تصميم راگرفتم.فقط يك فندك ... بغض صدايم رابم كرد .
گفتم :مهناز ما فقط همديگرراداريم .نگذار تنهاشويم!
داشت توضيح مي داد كه ناگهان فكرم رفت سمت آرين كه بايد چندساعت ديگر اورا مي ديدم . يك كلمه از حرفهاي اورا نمي شنيدم . آرين را اولين بار توي رستوران دانشكده ديدم. صاف روبه رويم نشسته بود. داشت با چشمهايش با دختري حرف مي زد. صداي چشمهايش آنقدر بلند شد كه جزمن چند نفر ديگر هم زل زده بودند به او. تكه اي كوبيده را توي دهانش گذاشت وشروع كرد به جويدن .دهانش را مثل ماهي تكان مي داد. دختر وقتي دوازده چشم راديد از روي ميزبلندشد. من رفتم سرجايش نشستم.
كوبيده مثل سنگ سفت بود. با دوغ آبعلي هم نمي شد قورتش داد. چاقويي از روي ميز برداشت وافتاد به جان كوبيده .قيافه اش مثل قصاب محله شده بود.دندانهايش آنقدرمعلوم بودكه مي شد شمردشان . فشار مي داد. صورتش چروك شده بود.
به كوبيده توي بشقابش كه حالا مثل جسد آش ولاش شده بود نگاه كردم. گفتم:"چته!
گفت:"عاشق دوچيز است :
يكي پدرش ويكي غذا. البته غذايي كه پدرش درست مي كرد. نامش لخ لاخ بود .
گفتم :عاشق سه چيزي : دختر ، غذا ،پدر
گفت پدرش بوشهر توي آژانس ايرانگردي كار مي كند. تقربيا تمام شهر واماكن تفريحي مثل كف دستش مي شناسد.گفت توي اين دنيا هيچ چيز مثل لخ لاخ لذت بخش نيست. گفت ازهيچ كس به اندازه كسي كه موقع خوردن لخ لاخ حرف مي زند ، بدش نمي آيد.
آن شب ؛ باران دم اسبي مي‌باريد.. فكرانتقام يك لحظه هم از ذهنم بيرون نمي‌رفت.عين خوره چسبيده بود به من .گاهي فكرمي‌كردم درميانه مغزم توموره بدخيمي درحال رشد است.كلمات ازمن فرارمي‌كردند. چارپايه زيرپايش بود . داشت لامپ راهرو‌ راعوض مي كرد.مي‌گفت دختركه بيايدخونه بدرد زندگي نمي‌خورد. تقصيرخودش بود نبايد روي پله شيبدار به اميد من وبدون تكيه گاه روي چارپايه مي رفت . هوا شرجي بود. كف دستم عرق كرده بود . چشمهايم بدجوري مي خاريد .انگار تويشان شن ريزه ريخته باشند.
توي خيابانهاي بوشهر تاب مي خورديم. درختان سبز ودراز دريك طرف خيابان سايه بان عابران پياده شده بودند.
ترم سوم روانشناسي بوديم .چندبار به او جزوه دادم .چندبارهم باهم وآن دختر رفتيم سينما وكافه. دختر هرباربا دكمه هاي مانتواش بازي مي كرد و دستش را به شكمش مي مالوند. آرين مدام از پدرش حرف مي زد.مي گفت هروقت پشت تلفن به پدرش مي گويد دلش نمي خواهد برگرددبوشهر،پدرش اول سكوت مي كند وبعدبي خداحافظي قطع مي كند . احتمالا چون بغضش گرفته است .
كاغذي را از كيف فكستني ام درآوردم.وبراي سومين بار خواندم . تافقط همان كلماتي كه نوشته بودم رابه پدرش برسانم . پيرمردهاي كه حتي يك تارمو شان هم نريخته ، تحمل شنيدن اينجورخبرها را ندارند. دليلش پدرم نيست . او دوسال پيش وقتي صاف توي چشم هاش نگاه كردم وگفتم دخترت ازدواج سفيدكرده واحتمالا تا چندساعت ديگه اين خبر كل فاميل را به رعشه درمي آورد. تمام موهاش سياه بود. پدرم بعداز چند ماه مرد. احتمالا از نگاه تنداهل فاميل .
پياده رفتم سمت قبر ستان جنرال . این نام آرامگاه یک ژنرال انگلیسی در محله سنگی است . ازميان قبرها كه رد مي شدم شروع كردم به فكركردن درباره جملاتي كه قراربود چنددقيقه ديگر مثل گلوله ازشاه كش شليك شوندبيرون. نمي دانستم بايد ازكجا شروع كنم .شايد اولين باربود كه مي خواستم باحرف هايم كسي را بكشم .يا شايد اولين باربود كه داشتم به حرفهايي كه قراربود بزنم اين طور به عواقبش فكرمي كردم. كف دستهايم بازشروع كردن به عرق كردن. از آرامگاه جنرال تا جايي كه قراربود بروم ده دقيقه بيشتر راه نبود.نوشته ها را دوباره نگاه كردم. مثل كسي بودم كه قراربود سخنراني مهمي را انجام دهد. زل زدم به برج بلندشيشه اي. سايه صندوق صدقات روي برج افتاده بود. انگار ازآخرين باري كه توي عكس ديده بودم ، بلندتر شده بود. توي العطش ظهربود كه جلوآژانس مسافرتي رسيدم . چندبار نفس عميق كشيدم . دست هايم مي لرزيد. انگار مي خواستند اعتراف كنند . كسي پشت ميز بود وتلفني راكه هر چندثانيه زنگ مي خورد ، جواب مي داد. مردي كه پشت ميز نشسته بود ، پرسيد :" كجا تشريف مي بريد ؟"
خم شدم روي ميز وآهسته گفتم:"مي خواهم جاهاي ديدني شهرراببينم"
موبايل رابرداشت وصفحه اي رابازكرد وشروع كرد به نوشتن . ادامه دادم .
: اگه ممكن است مي خواستم با آقاي مستوفي باشم.
زيرچشمي نگاهم كرد .نگاه كه مي كرد ابروهايش شكل هفت مي شد.
تلفن باززنگ خورد . گوشي رابرداشت وچيزهاي توي موبايل يادداشت كرد. گوشي راكه گذاشت گفت:ارسال شد .بيرون پرايد سفيدرنگ .
پيرمردي كه موهاش كوتاه بود ، داشت زير سايه درخت لاستيك ماشين رادستمال مي كشيد . بطري نوشابه سياه دستش بود روي لاستيك جلو مي‌


روزی بر این درخت

ریسمانی می روید

با میوه های سخت

بر روی این درخت

سرهای خواب رفته

فانوس می شوند!

#طاهره_صفار_زاده
 

@avaye_parav_adabi



20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

221

obunachilar
Kanal statistikasi