#داستان_کوتاه
#بازخوانی_زندگی_وحشتآور_آقای_هدایت_جبرپور_در_تشییع_جنازهاش
#م_ر_ایدرم
#قسمت_دهم
«پس خانوادهی محترمشان هم برای حفظ آبرو طردشان کرد و دورهای شد که جبرپور را میدیدم که پیغمبر دروغین شده و با همان میلگردی که نزجِ آمیختهبهخونِ رویش خشک شده بود آوارهی کوچه و خیابان پرسه میزند و میلگرد را مثل عصای جادوگران دست میگیرد و دورهگردی میکند. مردم هم شده برای سرگرمی گردش میکردند و به لاطائلاتی که میگفت گوش میکردند و با موبایلهایشان هم تصویر میگرفتند. میگفت که من زنجیرها را پاره کردهام و راه آزاد شدن را یاد گرفتهام و از این مزخرفات. که اخلاقیات زندان است و شما همه کورید و باید بینا بشوید. حالا شما الان شوخی میگیرد و حین خوردن خرما میخندید ولی حقیر همان موقع هم احساس خطر کرده بودم که نکند اینی بشود که متاسفانه حالا رخ داد.»
«ببینید همشهریان الان اگر کسی یک شمشیری را به شما امانت بدهد شما باید هر وقت که خواست باز پسش بدهید، مگر چه؟ مگر این که دیوانه شده باشد. چرا؟ چون ممکن است به شما یا به خودش بالاخره آسیبی بزند. ولی متاسفانه وقتی این مرد لباسهای شیک قدیمش را پوشید، دیگر از نظر سیستم با همان جبرپور پارسال پیارسال فرقی نمیکرد و موقعی که از رئیس بانک یک حجم عظیمی از سپردههایش را خواست هیچ کس سد راهش نشد. چرا؟ چون وقتی که پای پول و معامله در میان باشد همین شیطان هم بلد است چطور خودش را فرشته جلوه بدهد. بله دیگر. راست میگفتند. شما کورید و باید بینا بشوید.»
«من عرضم را کوتاه کنم و سریع نتیجه بگیرم که انشالله اگر اعتراضی نبود مجلس را تمام کنیم تا حضار به زندگیشان برسند و شهر از این حالت نیمهتعطیل کنونی در بیاید.»
«یک میکرب وقتی به یک بدن سالم برسد چه کار میکند؟ بله دیگر. همه میدانند که تمایل دارد که شیوع پیدا کند. شیاطین و نجاسات هم فطرتشان این است که پخش شوند. این مرد آلودهی تکچشمِ دجالِ زمانه، چون که از کم شدن مغز خودش لذت میبرد، اراده کرده بود که به این قول خودش «آزادی» را عین یک عفونت به همه جا سرایت بدهد.
ادامه دارد...
@balootica
#بازخوانی_زندگی_وحشتآور_آقای_هدایت_جبرپور_در_تشییع_جنازهاش
#م_ر_ایدرم
#قسمت_دهم
«پس خانوادهی محترمشان هم برای حفظ آبرو طردشان کرد و دورهای شد که جبرپور را میدیدم که پیغمبر دروغین شده و با همان میلگردی که نزجِ آمیختهبهخونِ رویش خشک شده بود آوارهی کوچه و خیابان پرسه میزند و میلگرد را مثل عصای جادوگران دست میگیرد و دورهگردی میکند. مردم هم شده برای سرگرمی گردش میکردند و به لاطائلاتی که میگفت گوش میکردند و با موبایلهایشان هم تصویر میگرفتند. میگفت که من زنجیرها را پاره کردهام و راه آزاد شدن را یاد گرفتهام و از این مزخرفات. که اخلاقیات زندان است و شما همه کورید و باید بینا بشوید. حالا شما الان شوخی میگیرد و حین خوردن خرما میخندید ولی حقیر همان موقع هم احساس خطر کرده بودم که نکند اینی بشود که متاسفانه حالا رخ داد.»
«ببینید همشهریان الان اگر کسی یک شمشیری را به شما امانت بدهد شما باید هر وقت که خواست باز پسش بدهید، مگر چه؟ مگر این که دیوانه شده باشد. چرا؟ چون ممکن است به شما یا به خودش بالاخره آسیبی بزند. ولی متاسفانه وقتی این مرد لباسهای شیک قدیمش را پوشید، دیگر از نظر سیستم با همان جبرپور پارسال پیارسال فرقی نمیکرد و موقعی که از رئیس بانک یک حجم عظیمی از سپردههایش را خواست هیچ کس سد راهش نشد. چرا؟ چون وقتی که پای پول و معامله در میان باشد همین شیطان هم بلد است چطور خودش را فرشته جلوه بدهد. بله دیگر. راست میگفتند. شما کورید و باید بینا بشوید.»
«من عرضم را کوتاه کنم و سریع نتیجه بگیرم که انشالله اگر اعتراضی نبود مجلس را تمام کنیم تا حضار به زندگیشان برسند و شهر از این حالت نیمهتعطیل کنونی در بیاید.»
«یک میکرب وقتی به یک بدن سالم برسد چه کار میکند؟ بله دیگر. همه میدانند که تمایل دارد که شیوع پیدا کند. شیاطین و نجاسات هم فطرتشان این است که پخش شوند. این مرد آلودهی تکچشمِ دجالِ زمانه، چون که از کم شدن مغز خودش لذت میبرد، اراده کرده بود که به این قول خودش «آزادی» را عین یک عفونت به همه جا سرایت بدهد.
ادامه دارد...
@balootica