{blue🐳}


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


یکم شعر و موزیک و عکس و حالِ خوب،
بنظرم عشق بوی قهوه‌ میده!

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


من نکته‌هاییو که یاد میگیرم یا اینکه مد نظرم هست و روی مخمه رو با عنوانِ "زبانِ عزیزِ ما" میگم و خب اگر دوست داشتین میتونین این کلید واژه رو سرچ کنین و اطلاعات خودتونو ببرین بالا و مهم اینکه از این اطلاعات استفاده کنین.


و خب اینکه توی دنیای امروزی که برای ارتباط برقرار کردن با همدیگه بیشتر ما به جای حرف زدن و صحبت کردن از تایپ کردن و تکست نوشتن استفاده میکنیم خوبه که یه سری نکات املایی و نگارشی رو رعایت کنیم اینجوری هم به خودمون احترام بیشتری گذاشتیم هم به زبان مادریمون


بچه‌ها یه چیزیو خیلی توی ذهنم بود و میخواستم بگم اونم اینه که ببینین زبان فارسی واقعا جزو یکی از شیرین ترین و باحال ترین زبانای زنده‌ی دنیاست حالا من خیلی اطلاعات زیادی در مورد آمار و ایناش ندارم که بگم مثلا nامین زبان فلان دنیاست و اینجور و اونجور ولی خب خیلی خودمونی بخوام بگم این زبان، زبانِ مادری ماست،


۶۴ واقعا رو مخمه:/


بعد تازه بعدشم که خونه برگشتم میخوام بهش پی‌ام بدم به تقلید ازون پسر بامزه‌عه بگم که "آقای فلانی من دیگه شمارو نمیبینم من دیگه شمارو نمیبینم، دیرین دیرین، دیرین و دیرین، من دیگه شمارو نمیبینم، من دیگه شمارو نمیبینم"😂💃


فردا دیت با دوست عزیز و مهربونم کنسل شد:( ولی خودم باید یه سر به کتابفروشی سرو بزنم برای دو کار یکی اینکه برم یه بولت ژورنال و یه بوکمارک بخرم برای خودم(بوکمارکای فلزیش خدااان🥹) و یکیم اینکه کتابای اون پسره‌ی نکبت رو بذارم اونجا تا بیاد تحویلشون بگیره، بخاطر این موضوع هم خوشحالم از ناراحت، ناراحت ازینکه هنوز کتاباشو نخوندم ولی برای اینکه دیگه هیچ ردی ازش نباشه باید کلا زندگیمو از خودش و آثارش پاکسازی کنم_خصوصا اینکه دقیقا وسط و جای حساس رمان ۱۹۸۴ ام ناناعت ترم میکنه ولی مامانم گفت عیب نداره همونجا توی کتابفروشی ببین اگه دارنش برای خودت بخرش((: و خوشحالیم ازین بابته که دیگه آخرین رشته‌های ارتباطمون هم انشالا تعالی پاره میشه و جوری به زباله دان تاریخ زندگیم می‌پیونده گویی از همون اول وجود نداشته،


چو شب گيرم خيالت را در آغوش
سحر از بسترم بوى گُل آید
~باباطاهر


ببین واقعا‌ آدمایی که با شعر و کتاب و موسیقی و قهوه بیگانه‌ان توی زندگیم جایی ندارن.


~Be original~


ولی اونجایی فهمیدم که خانه از پای‌بست ویران است که خانومِ گزارشگر صدا و سیمای بی‌تربیت و اوسکول وقتی با مقامات اموزش و پرورش مصاحبه کرد و مدیر جشنواره گفتن که با خانوم شعبان نژاد هم مصاحبه کنین با جیغ ورداشت گفت نههه ما فقط با آموزش و پرورش مصاحبه میکنیم، و از روی اکراه با ایشون مصاحبه کرد و گفت باشه توی یکی از برنامه‌هامون استفاده‌ش میکنم،
چقدر بدبخت و حقیرید که آدم‌شناس نیستید و ارزش واقعی‌ هیچ‌ چیز رو نمیدونید، ارزش واقعی آدما به پست مقامشون نیست، به هنرشونه،
ایشون یه هنرمند واقعی‌ان، شاعر و نویسنده‌ان، باید از خداتون هم باشه به قول شاعر که میگه "اشتر به شعرِ عرب، در حالت‌ست و طرب، گر ذوق نیست تورا، کژ طبع جانوری"


خیلی خوشحال شدم واقعا‌ دیدار با همچین آدم بزرگی واقعا‌ چیزی بود که روحم بهش احتیاج داشت و باعث یه خوشحالیِ عمیق درونم شد:))


بعدم ازش پرسیدم که توصیه‌تون به یه نویسنده‌ی جوان که میخواد تازه کارشو شروع کنه چیه؟! گفت، اول استعداد مهمه، بنظرم هر کسی توی یه چیزی استعداد داره شما اول باید ببینی که توی نویسندگی استعداد داری یا نه و خودت رو مجبور نکنی به اینکه بخوای حتما نویسنده بشی، گفتن بنویس، زیاد بنویس ولی توقع نداشته باش که همه‌ی نوشته هات از همین اول خیلی خوب در بیان، تمرین نوشتن کن کم کم، دیگه اینکه گفتن میتونی دوره‌های نویسندگی و کلاسای نویسندگی رو شرکت کنی، و خب بهترین و دلخواه ترین توصیه هم اینکه زیاد مطالعه کن🥹 زیاد کتاب بخون


گفتم خانومِ شعبان نژاد ما چقدر با شعرای شما توی کتابای درسی‌مون خاطره داریم، همه‌مون وقتی بچه بودیم اونارو همه‌ش زمزمه می‌کردیم و این باعث افتخاره که هم‌استانی هستیم، گفت، خیلی خوشحال می‌شم ازینکه اینارو بهم میگی(((:


دقیقا توی هر ثانیه‌ی مکالمه باهاشون از قلبم اکلیل پمپاژ می‌شد،


باورتون نمیشه که چقدررر عزیز و فروتن بودن!


رفتم جلو باهاشون صحبت کردممم🥹🥹🥹


ایشون بیش از ۴۰ ساله که توی حوزه‌ی شعر و ادبیات و کودک و نوجوان کار میکنن و اصالتا اهل شهدادِ استان کرمان هستن،


حالا اون مهمون ویژه کی بود؟! خانومِ افسانه شعبان نژاد بود بچه‌ها🥹🥹🥹شاید به اسم نشناسیم ولی همه‌مون با شعراشون توی کتابای دبستانمون کلی خاطره داریم، میدونین کدوم شعر مثلا؟! باز هم موی مرا مادرم شانه زده، روی پیراهنِ من نقشِ پروانه زده،


امروز یکی از مدارس غیرانتفاعی یه جشنواره‌ی ادبیات و کودک و نوجوان برگزار کرده بود و خب با حضورِ یه مهمونِ ویژه، دیروز که مامانم تعریف کرد و گفت فردا باید بریم بازدید و خب مهمونشون هم فلانیه من کلی ذوقی شدم گفتم منم میام که خب موافقت کرد.


خب خب، وقتشه که از امروز بگم،

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

63

obunachilar
Kanal statistikasi