تو سرمای زمستون دختری رو تختش نشسته بودو و پتو رو دورش پیچیده بود و داشت با گوشیش کار میکرد.
اون دختر چند روزی بود که به فکر این بود که یک دیلی بزنه و دیشب یک دیلی زده بود برای خودش تا معرفیشو توش بنویسه.
دختر هنوز تو وجودش میترسید.میترسید که پیشمون بشه میترسید که از دیلیش حمایت نشه،میترسید که بابت دیلیش بهش هیت بدن و بهش بگن دیلیش مسخرست چون اون دوست داشت تو دیلیش خودش باشه:)
اون تصمیم گرفت حداقل برای خودش یک معرفی بنویسه و حداقل برای خودش دیلی داشته باشه،یک دیلی فقط برای خوده خودش^^
این شد که شروع کرد به تایپ کردن و معرفی کردن خودش و راجب علایقش حرف زدن.
اون کلی متناشو خوند تا مبادا بد باشن و اگه بد بودن درستشون کنه.
اون فقط داشت حرفای دلشو میگفت و چیزایی که دوست داشت.
بلخره که فهمید متنش یکم خوبه یکم خیالش راحت شد و یکم ترسش رفت.
۲ روز گذشت و دختر بلخره تصمیم گرفت دیلی بزنه اما خب برای خودش.اون دیلیو زد و برای خودش توش حرف میزد.
یک روز دوستش بهش گفت که بزاره بیاد تو دیلیشو نظر بده و دخترک هم با اینکه میترسید دیلیش بد باشه دوستشو عضو دیلی کرد و بعد از حرف زدنای دوستش راجب دیلی بیشتر ترسش کم شد.
فردای اون روز ساعتیا ۱۲ ظهر دوست دختر گفت که دیلیشو عمومی کرده و اون هم یهو گفت:منم دیلیمو عمومی کنم؟ و دوستش هم اونو به عمومی کردن دیلی تشویق کرد و این شد که دخترک دیلیشو عمومی کرد ولی خب اون هنوز میترسید،اون از حرفای بقیه راجب دیلیش میترسید.
دخترک تا ساعتای 14:54 با خودش کلنجار رفت و از اخر لینکشو به چند تا دیلی داد و در خونه ی نقلیشو به روی بقیه باز کرد تا دوستای شیرینی پیدا کنه و سپشاید باعث خ شحالی بقیه بشه.
دخترک قصه ی ما همون غزله،غزلی که بیشتریا به اسم ارورا یا دالیا میشناسنش:))
الان ۷روز از اون روز میگذره
۷ روز میگذره که غزل دوستایی به قشنگی ماه داره و زیادی دوستشون داره
غزل الان کامل ترسش ریخته و خوشحاله که تونسته کلیی دوست داشته باشه و باهاشون وقت بگذرونه
اون الان73 تا دوست قندی داره که شبیه توت فرنگی شیرین و خوش رنگن:))🍓💗
