یاد مصعب فرزند عمیر راکه میکنیم....
وقتی مسلمان شد خانواده ثروتمندش همه امکانات را از او سلب کردند...
چنانکه وقتی به شهادت رسید لباسش به اندازه ای نبود که بدنش را بپوشاند و پاهای او را با برگ پوشاندند....
او قبل از اسلام چنان شیک می پوشید و عطر میزد که اگر از کوچه ای عبور می کرد بوی عطر خاصش را همگان می شناختند....
یاد خباب که میکنیم...
وقتی که مسلمان شد بدنش را بر روی گدازه های آتش قرار می دادند تا جایکه گدازه ها را، چربی کمرش خاموش میکرد....
یاد سمیه که میکنیم...
آن زن پاک دامن که دست و پایش را برچهارپایان بستند و در جهت خلاف حرکت دادند ، صدای فریادش هنوز گوش تاریخ را می خراشد که تحت چنان فشاری جان به خالقش می سپارد....
یاد بلال که میکنیم....
که هنوز هم فریاد احد احدش را زیر تازیانه ها و سنگ سنگین روی سینه اش در آفتاب داغ حجاز می شنوند...
چه آسان شده مسلمانی و من نمازم به لطف خواب شیرین قضا می شود...
شاید قدر دین را نمی دانم، قدرزیبایی های اسلام را نمی دانم ، لذت عبادت را درک نمی کنم...
چون اسلام را در اولین روزهای تولدم بی هیچ زحمتی به من هدیه دادند ...
شاید اگر نمی توانستم به آسانی قرآن در اختیار داشته باشم، تلاوت کنم، در محافل ایمانی بنشینم و فرصت نماز در مسجد داشته باشم...
اینگونه نمازم قضا نمی شد...
...قرآنم... بر لب طاقچه اسیر جلد و رحل نمی گشت و غریب واقع نمی گردید...😔
الحب فی الله
وقتی مسلمان شد خانواده ثروتمندش همه امکانات را از او سلب کردند...
چنانکه وقتی به شهادت رسید لباسش به اندازه ای نبود که بدنش را بپوشاند و پاهای او را با برگ پوشاندند....
او قبل از اسلام چنان شیک می پوشید و عطر میزد که اگر از کوچه ای عبور می کرد بوی عطر خاصش را همگان می شناختند....
یاد خباب که میکنیم...
وقتی که مسلمان شد بدنش را بر روی گدازه های آتش قرار می دادند تا جایکه گدازه ها را، چربی کمرش خاموش میکرد....
یاد سمیه که میکنیم...
آن زن پاک دامن که دست و پایش را برچهارپایان بستند و در جهت خلاف حرکت دادند ، صدای فریادش هنوز گوش تاریخ را می خراشد که تحت چنان فشاری جان به خالقش می سپارد....
یاد بلال که میکنیم....
که هنوز هم فریاد احد احدش را زیر تازیانه ها و سنگ سنگین روی سینه اش در آفتاب داغ حجاز می شنوند...
چه آسان شده مسلمانی و من نمازم به لطف خواب شیرین قضا می شود...
شاید قدر دین را نمی دانم، قدرزیبایی های اسلام را نمی دانم ، لذت عبادت را درک نمی کنم...
چون اسلام را در اولین روزهای تولدم بی هیچ زحمتی به من هدیه دادند ...
شاید اگر نمی توانستم به آسانی قرآن در اختیار داشته باشم، تلاوت کنم، در محافل ایمانی بنشینم و فرصت نماز در مسجد داشته باشم...
اینگونه نمازم قضا نمی شد...
...قرآنم... بر لب طاقچه اسیر جلد و رحل نمی گشت و غریب واقع نمی گردید...😔
الحب فی الله