🖍 ارسالی از #نگین
اسم من نگین۱۶سالمه خیلی ازحرفاتونو خوندم خیلیم ناراحت شدم تاحالا هیچ وقت حرف دلمو باکسی درمیان نزاشتم ولی بااینکه این حرفاروخوندم احساس عجیبی بهم دست داد از۱۲سالگی دارم سختی می کشم اون روزبودک فهمیدم مادرم فوت شده ومن پیش عمه اینام زندگی می کنم من که همیشه فکرمی کردم که زندگی عالی دارم وهیچ کس نمی تونه این زندگی روازم بگیره تنهاچیزی ک ازش می ترسیدم سرم اومد وقتی بهم گفتن مادرت فوت شده فقط یه نیش خندزدم وگفتم حتمایه حکمتی هستش ولی این تنهایه حرف بودک زدم بخاطراین که دوروبریام ناراحت نشن من خیلی ازدرون شکست خوردم همیشه روی شادی داشتم هیچ وقت کاری نکردم که ناراحتی هام به چشم بخوره شبابدون اینکه کسی بفهمه سرم رومی کردم زیربالش بی صداگریه می کردم تنهاکاری بودک می تونست منواروم کنه یک سال من بااین ناراحتی جنگیدم افسردگی گرفته بودم می ترسیدم تصمیم گرفتم یکی روپیداکنم که کمکم کنه تاازین عذاب دوربشم یکی امدتوزندگیم یه امیددوباره ب زندگی پیداکردم ماخیلی همودوست داشتیم تایک سال باهم بودم بعدک رفتیم بیرون بهم پیشنهادازدواج دادمتاسفانه نتونستم قبولش کنم چون هنوزسنی نداشتم جواب رددادم خیلی آزم ناراحت شد تنهام گذاشتورفت منم گفتم اشکالی نداره برمیگرده ولی بعدیک هفته خواهرش بهم زنگ زدداشت گریه می کرد حرفای زشت می گفت منم خیلی ناراحت بودم گفتم چته چرافوش میدی گفت تقصیرتوبودداداشم تصادف کرد دقیقااون لحظه نمی دونستم چ جوابی بهش بدم ازناراحتی گوشی روقت کردم رفته بود تهران خونه بگیره توجاده تصادف کرده بود وفوت شدالبته روحش شادازاون روزعذاب وجدان شدیدی دارم نمی تونم برای هرکسی توضیح بدم کلادیگه اززندگی ناامیدشدم فکرنکنم دیکه بتونم زندگی بکنم فقط تویه اتاق تاریک بااهنگای مهراب دارم زندگی میکنم اتفاقاچندتاخودکشی ناموفق هم داشتم زیادی خوش خیال بودم برای همگی آرزوی سلامتی وخوشبختی می کنم امیدوارم هیچ کسی زندگیش مثل مانشه دوستون دارم به قول یاورم یاحق😔😔😔😔
🗣 @harfbezaan
اسم من نگین۱۶سالمه خیلی ازحرفاتونو خوندم خیلیم ناراحت شدم تاحالا هیچ وقت حرف دلمو باکسی درمیان نزاشتم ولی بااینکه این حرفاروخوندم احساس عجیبی بهم دست داد از۱۲سالگی دارم سختی می کشم اون روزبودک فهمیدم مادرم فوت شده ومن پیش عمه اینام زندگی می کنم من که همیشه فکرمی کردم که زندگی عالی دارم وهیچ کس نمی تونه این زندگی روازم بگیره تنهاچیزی ک ازش می ترسیدم سرم اومد وقتی بهم گفتن مادرت فوت شده فقط یه نیش خندزدم وگفتم حتمایه حکمتی هستش ولی این تنهایه حرف بودک زدم بخاطراین که دوروبریام ناراحت نشن من خیلی ازدرون شکست خوردم همیشه روی شادی داشتم هیچ وقت کاری نکردم که ناراحتی هام به چشم بخوره شبابدون اینکه کسی بفهمه سرم رومی کردم زیربالش بی صداگریه می کردم تنهاکاری بودک می تونست منواروم کنه یک سال من بااین ناراحتی جنگیدم افسردگی گرفته بودم می ترسیدم تصمیم گرفتم یکی روپیداکنم که کمکم کنه تاازین عذاب دوربشم یکی امدتوزندگیم یه امیددوباره ب زندگی پیداکردم ماخیلی همودوست داشتیم تایک سال باهم بودم بعدک رفتیم بیرون بهم پیشنهادازدواج دادمتاسفانه نتونستم قبولش کنم چون هنوزسنی نداشتم جواب رددادم خیلی آزم ناراحت شد تنهام گذاشتورفت منم گفتم اشکالی نداره برمیگرده ولی بعدیک هفته خواهرش بهم زنگ زدداشت گریه می کرد حرفای زشت می گفت منم خیلی ناراحت بودم گفتم چته چرافوش میدی گفت تقصیرتوبودداداشم تصادف کرد دقیقااون لحظه نمی دونستم چ جوابی بهش بدم ازناراحتی گوشی روقت کردم رفته بود تهران خونه بگیره توجاده تصادف کرده بود وفوت شدالبته روحش شادازاون روزعذاب وجدان شدیدی دارم نمی تونم برای هرکسی توضیح بدم کلادیگه اززندگی ناامیدشدم فکرنکنم دیکه بتونم زندگی بکنم فقط تویه اتاق تاریک بااهنگای مهراب دارم زندگی میکنم اتفاقاچندتاخودکشی ناموفق هم داشتم زیادی خوش خیال بودم برای همگی آرزوی سلامتی وخوشبختی می کنم امیدوارم هیچ کسی زندگیش مثل مانشه دوستون دارم به قول یاورم یاحق😔😔😔😔
🗣 @harfbezaan