زان ازلی نور که پرورده اند
در تو زیادت نظری کرده اند
خوش بنگر در همه خورشیدوار
تا بگدازند که افسرده اند
سوی درختان، نگر ای نوبهار
کز دیِ دیوانه بپژمرده اند
❣️مولانا❣️
چه كسى همچون مولانا معناى بهار را فهميده بود و با روح بهار درآميخته بود؟ چه كسى همچون او بهار را نه تنها ديده، بلكه زيسته بود؟
مگر نه اين است كه بهار يعنى زنده شدنِ مُردگان و معناى لطيف و آشكارِ قيامت و رستخيز؟
"اين بهارِ نو ز بعد برگريز
هست معناى وجودِ رستخيز"
"روز قيامتى تو و من شخصِ مُرده ام
تو روحِ نوبهارى و من سرو و سوسنم"
و چه كسى همچون مولانا، رستاخيز را در زندگىِ خود به شكوهِ جهش از مُردگى به زندگى زيسته بود؟
"اى رستخيز ناگهان، وى رحمتِ بى منتها
اى آتشى افروخته در بيشهء انديشه ها"
آره همو بود كه زنده شدن و از مُردگى رَستن را سروده بود:
"مُرده بُدم زنده شدم، گريه بدم خنده شدم
دولتِ عشق آمد و من دولتِ پاينده شدم"
و عشق در وجود فسردهء او دميده بود و هزار آهنگ و رنگِ زندگى بخشيده بود:
"در من بدمى، من زنده شوم
يك جان چه بوَد؟ صد جانِ منى"
مى توان گفت در نگاه معنوى و در تجربه عارفان، بهار يعنى زنده شدن و زندگىِ نو يافتن.
امّا مگر ما زنده نيستيم؟ مگر ما به تپشِ قلب و جهشِ نبض، خود را زنده نمى يابيم؟ پاسخِ عارفان اين است كه: نه!
نه هر كه به صورت زنده است به حقيقت نيز زنده است. چه بسيار مردگانِ به ظاهر زنده، كه به تعبيرِ مولانا "جانهاى مُرده اندر گورِ تن" هستند، و گورهاى متحرك در كوى و برزن:
"بس بديدى مُرده اندر گور، تو
گور را در مُرده بين، اى كور تو
اين به صورت گر نه در گور است پست
گورها در دودمانش آمده است"
اگر به صدق و خلوص در خود نظر كنيم، در ذهن و روانِ خود، در انديشه و بينش و عواطفِ خود، مُردگى هاى بسيار مى يابيم. كهنه پوسيده هايى كه از گذرِ روزها و تجربه هاى عمر، به سيماى هويتِ ما وصله شده است و ما را دچار فسردگى و انجماد و مُردگى كرده است.
اگر به آموزه هاى مولانا نظر داريد، زمانى بهار براى ما بهار، و عيد براى ما عيد است كه خودمان در تجربهء بهار و نو شدن و عيد بودن، باشيم. عيد در نگاهِ عارفان، نو شدن و تازه ديدن و زنده شدن است.
از مُردگى ها و كهنگى ها و فسردگى ها رَستن و جهيدن، حقيقتِ بهار و عيد است.
آن وقت آدمى خود عيد است:
"بازآمدم چون عيدِ نو، تا قفلِ زندان بشكنم..."
عيد يعنى زنده شدن و زندگى را نو يافتن و در نور و سرود و عشق، زنده بودن:
"در عشق زنده بايد، كز مُرده هيچ نايد
دانى كه كيست زنده؟ آن كو ز عشق زايد"
"هر كه به جز عاشقان، ماهىِ بى آب دان
مُرده و پژمرده است، گر چه بوَد اى وزير"
به جان و دل آرزومند و اميدوارم كه از مولانا بشنويم و بياموزيم، و اين فرصتِ عيد و بهار را مغتنم بشماريم براى زنده شدن و زندگىِ نو يافتن و به آهنگِ رستاخيرِ طبيعت، رستاخيزِ فهم و انديشه و نگرش را تجربه كردن.
اين است عيد در نگاهِ عارفان و به ويژه در چشمانِ مولانا كه خود هزار عيد و بهار و رستاخيز و رويش و جوانه و شكفتن و سُرودن بود.
"روزِ نو و شامِ نو، باغ نو و دام نو
هر نفس اندیشه نو، نو خوشى و نو غناست
نو ز کجا می رسد؟ کهنه کجا می رود؟
گر نه ورای نظر، عالمِ بی منتهاست"
"ای نوبهارِ حُسن، بیا کان هوای خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارک است
بر خاکیان جمالِ بهاران خجسته باد
بر ماهیان، تپيدنِ دریا مبارك است"
از مولانا بشنويم و بياموزيم، و مُردگى ها و كهنگى ها را در درون، به نو شدن و زنده شدن و جهيدن و رقصيدنِ عشق، دگرگون كنيم و آهنگِ زندگى را همآوا و همسو با تپشِ قلبِ زمين، تجربه كنيم و خود معناى بهار و عيد باشيم.
چنين باد به بركت و نور و قوّتِ عشق...
"محمدجواد اعتمادى"
🌱🍀🌿🌸❣️❣️🌸🌿🍀🌱
@hozoormolana